عشق پس از دو سال
پارت 13
موقع پرواز شد که فلیکس گفت: ات حتا اگه توی این مسیر جونمم بدم بهت کمک میکنم تا بتونی انتقامت رو از تهیونگ بگیری
ات: مرسی فلیکسی
ویو تهیونگ
دو سال گذشته راستشو بخوایین دلم برای ات تنگ شده نمیدونم کجاست هر چی از دوستش میپرسم جواب نمیده هرچی هم افرادم رو فرستادم سراغش پیداش نکردن
بعد از اینکه ات رفته خیلی چیزا تغییر کرده واقعا کاش میتونستم زمان رو به عقب برگردونم...(بغض)
بعد از یه دوش 5 مینی رفتم پایین صبحونه خوردم و رفتم شرکتم
دیدم کوک منتظرمه
.
کوک: اههه.. سلام پسر چقدر دیر کردی
تهیونگ: ببخشید واقعا امروز حالم خوب نبود
کوک: باز داشتی به ات فکر میکردی
تهیونگ: اهوم
کوک: هییی پسر ولش کن دیگه دو سال گذشته نه به اون همه اذیت کردنت نه به این دلتنگیت
تهیونگ: ولی منم دلم برای ات تنگ شده
کوک: حالا ولش راستی برامون دعوت نامه اومده بزرگترین مهمانی مافیا ها فرداست.. همه مافیا ها هستن
تهیونگ: اها باشه.....
کوک: همین اها باشه... تهیونگ باید لباس بگیریم
تهیونگ: اممم راست میگی خودتت سفارش بده دیگه
کوک: اوم باشه
ویو کوک
میدونستم تهیونگ الان حوصله نداره بخاطر همین زیاد پاپیچش نشدم گذاشتم بره
ویو فلیکس
بعد از6 ساعت رسیدیم کره
چقدر دلم میخواست زودتر پیاده شم برم دوباره توی کوچه خیابون های کشور بچه گیام بگردم میخواستم بلندشم که دیدم ات سرش رو شونمه و خوابیده اروم بیدارش کردم
فلیکس: ات(اروم)
ات:
فلیکس: اتی جونم
ات: هوممم
فلیکس: بیدار شو رسیدیم خانوم کوچولو
ات: اههه رسیدیم.... بعدش من یه مافیام چطوری جرعت میکنی بهم بگی کوچولو هااا
فلیکس: حالا بیا پیاده شیم بعدا راجب این موضوع حرف میزنیم
ویو ات
با صدای فلیکس بیدار شدم که فهمیدم رسیدیم
از هواپیما پیاده شدیم و چمدون ها رو تحویل گرفتیم و از فرودگاه بیرون اومدیم یه ماشین گرفتیم رفنیم خونه قدیمیه فلیکس اینا
هیچی خونشون تغییر نکرده بود
منو فلیکس از خستگی همونجا روی مبل بیهوش شدیم.....
☆♡☆♡☆♡☆♡
شرط نداریم
☆♡☆♡☆♡☆♡
ولی حمایت کنیدااا
موقع پرواز شد که فلیکس گفت: ات حتا اگه توی این مسیر جونمم بدم بهت کمک میکنم تا بتونی انتقامت رو از تهیونگ بگیری
ات: مرسی فلیکسی
ویو تهیونگ
دو سال گذشته راستشو بخوایین دلم برای ات تنگ شده نمیدونم کجاست هر چی از دوستش میپرسم جواب نمیده هرچی هم افرادم رو فرستادم سراغش پیداش نکردن
بعد از اینکه ات رفته خیلی چیزا تغییر کرده واقعا کاش میتونستم زمان رو به عقب برگردونم...(بغض)
بعد از یه دوش 5 مینی رفتم پایین صبحونه خوردم و رفتم شرکتم
دیدم کوک منتظرمه
.
کوک: اههه.. سلام پسر چقدر دیر کردی
تهیونگ: ببخشید واقعا امروز حالم خوب نبود
کوک: باز داشتی به ات فکر میکردی
تهیونگ: اهوم
کوک: هییی پسر ولش کن دیگه دو سال گذشته نه به اون همه اذیت کردنت نه به این دلتنگیت
تهیونگ: ولی منم دلم برای ات تنگ شده
کوک: حالا ولش راستی برامون دعوت نامه اومده بزرگترین مهمانی مافیا ها فرداست.. همه مافیا ها هستن
تهیونگ: اها باشه.....
کوک: همین اها باشه... تهیونگ باید لباس بگیریم
تهیونگ: اممم راست میگی خودتت سفارش بده دیگه
کوک: اوم باشه
ویو کوک
میدونستم تهیونگ الان حوصله نداره بخاطر همین زیاد پاپیچش نشدم گذاشتم بره
ویو فلیکس
بعد از6 ساعت رسیدیم کره
چقدر دلم میخواست زودتر پیاده شم برم دوباره توی کوچه خیابون های کشور بچه گیام بگردم میخواستم بلندشم که دیدم ات سرش رو شونمه و خوابیده اروم بیدارش کردم
فلیکس: ات(اروم)
ات:
فلیکس: اتی جونم
ات: هوممم
فلیکس: بیدار شو رسیدیم خانوم کوچولو
ات: اههه رسیدیم.... بعدش من یه مافیام چطوری جرعت میکنی بهم بگی کوچولو هااا
فلیکس: حالا بیا پیاده شیم بعدا راجب این موضوع حرف میزنیم
ویو ات
با صدای فلیکس بیدار شدم که فهمیدم رسیدیم
از هواپیما پیاده شدیم و چمدون ها رو تحویل گرفتیم و از فرودگاه بیرون اومدیم یه ماشین گرفتیم رفنیم خونه قدیمیه فلیکس اینا
هیچی خونشون تغییر نکرده بود
منو فلیکس از خستگی همونجا روی مبل بیهوش شدیم.....
☆♡☆♡☆♡☆♡
شرط نداریم
☆♡☆♡☆♡☆♡
ولی حمایت کنیدااا
۶.۵k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.