راکون کچولو مو صورتی p63
آروم بیدار شدم و چشمامو مالیدم.
من:هوم؟مامان؟
داداشم:چرا داری گریه میکنی بابا مدرسه رفتن اونقدری وحشتناک نیست که تو خواب یهو داد بزنی همه رو بیدار کنی بعدم بزنی زیر گریه
چهره ی پوکری گرفتم و گفتم:یه بار دیگه اینجوری بیدارم کنی با لگد میزنم پس کلت!
داداشم:چی میگی تو با جیغای جن زده ات مارو بیدار کردی تازه اشم توی کوتوله چجوری میخوای منو بزنی؟
این حرفش یکم رفت رو مخم بلند شدم و لایه لگد زدم توی فرق کلش
من: اینجوری وقتی نشسته باشی راحت میتونم بزنمت
داداشم:آخه چرا تو رو بیدار کردم؟
چرخیدم و رومو اونور کردم نگاهم به خرس عروسکی افتاد و یاد حرف مامانم افتادم
"اون خرس عروسکی رو پاره کن! توش یه چیزیه که قراره کمکت کنه."
دو دل بودم اون آخرین چیزی بود که بهم داده بود اوه! چرا دستمو مشت کردم؟ بازش کردم توش یه چیز تیز بود! اما دستم زخم نشده بود اوه مامان پس واقعا باید انجامش بدم نه؟
خرسو برداشتم و همونجا روی درزشو پاره کردن به هر حال اگه اونجا باشه دوباره میتونم درستش کنم!
داداشم:چی— چیکار میکنیییی؟؟؟
بهش توجهی نکردم و ادامه دادم پنبه هاشو کم کم اینور اونور کردم خودشه یه چیزی اونجا داره برق میزنه
این چیه؟یه گوشواره کوچیک اونجا بود خدا رو شکر به هیچ نوع فلزی حساسیت ندارم
رو مردم به داداشم و گفتم:میشه لطفاً کمکم کنی؟
داداشم:چیه؟
من:اینو بزن تو گوشم
داداشم:ها!!؟؟؟ ولی تو که اصلا به چیزای اینجوری علاقه ای نداری تنها چیزه دخترونه ای که عاشقشی همین خرسیه که الان جرش دادی!
خب...فکر کنم راست میگه و اینکه الان اینو هم جر دادم قطعا عجیبه! اگه اون باشه اشکالی نداره بهش میگم!
خوابی که دیده بودم واسش تعریف کردم
داداشم:پس...اگه مامان گفته چرا که نه؟ بدش من
من:ممنونم
گوشواره رو دادم بهش
گوشواره رو کرد تو گوشم
داداشم:بیا تموم شد!
من:ببخشید که زدمت
داداشم:هوم نه اشکالی نداره ولی... نمیخوای یه فکری به حال اون خرس بدبخت بکنی؟
من:اون... بیا بریم درستش کنیم
داداشم:خیله خب بزن بریم
خرسو دادم به داداشم که بیارتش
دوباره آروم به نوبت از توی پنجره اتاق هامون داخل خونه شدیم
آروم در اتاقامون رو باز کردیم که بابا بیدار نشه ولی وقتی رفتیم دنبال جعبه نخ سوزن یه سوسک اونجا دیدم تو خونه سوسک نداشتیم واسه همین یکم تعجب کردم اما بعد با دمپایی ای که پام بود کشتمش
ایح خیلی چندشه
من:پیس
داداشم:چیه؟/آروم
من:اینو جمعش کن.
داداشم:ها؟ایححححح این چه کوفتیه
من:سوسک.
داداشم:واقعا مثل دخترا نیستی...
من:که چی؟
داداشم:بابا سایزو نگاااااا! اندازه دو بند انگشتههه
من:هوممم که اینطور فعلا خرس مهمتره زود اینو جمع کن بیا کمکم
بعدم سوسک رو با همون دمپایی هل دادم سمتش
داداشم:هیععععع!!!!!چرا اینجوری میکنی؟
ادامه دارد...
من:هوم؟مامان؟
داداشم:چرا داری گریه میکنی بابا مدرسه رفتن اونقدری وحشتناک نیست که تو خواب یهو داد بزنی همه رو بیدار کنی بعدم بزنی زیر گریه
چهره ی پوکری گرفتم و گفتم:یه بار دیگه اینجوری بیدارم کنی با لگد میزنم پس کلت!
داداشم:چی میگی تو با جیغای جن زده ات مارو بیدار کردی تازه اشم توی کوتوله چجوری میخوای منو بزنی؟
این حرفش یکم رفت رو مخم بلند شدم و لایه لگد زدم توی فرق کلش
من: اینجوری وقتی نشسته باشی راحت میتونم بزنمت
داداشم:آخه چرا تو رو بیدار کردم؟
چرخیدم و رومو اونور کردم نگاهم به خرس عروسکی افتاد و یاد حرف مامانم افتادم
"اون خرس عروسکی رو پاره کن! توش یه چیزیه که قراره کمکت کنه."
دو دل بودم اون آخرین چیزی بود که بهم داده بود اوه! چرا دستمو مشت کردم؟ بازش کردم توش یه چیز تیز بود! اما دستم زخم نشده بود اوه مامان پس واقعا باید انجامش بدم نه؟
خرسو برداشتم و همونجا روی درزشو پاره کردن به هر حال اگه اونجا باشه دوباره میتونم درستش کنم!
داداشم:چی— چیکار میکنیییی؟؟؟
بهش توجهی نکردم و ادامه دادم پنبه هاشو کم کم اینور اونور کردم خودشه یه چیزی اونجا داره برق میزنه
این چیه؟یه گوشواره کوچیک اونجا بود خدا رو شکر به هیچ نوع فلزی حساسیت ندارم
رو مردم به داداشم و گفتم:میشه لطفاً کمکم کنی؟
داداشم:چیه؟
من:اینو بزن تو گوشم
داداشم:ها!!؟؟؟ ولی تو که اصلا به چیزای اینجوری علاقه ای نداری تنها چیزه دخترونه ای که عاشقشی همین خرسیه که الان جرش دادی!
خب...فکر کنم راست میگه و اینکه الان اینو هم جر دادم قطعا عجیبه! اگه اون باشه اشکالی نداره بهش میگم!
خوابی که دیده بودم واسش تعریف کردم
داداشم:پس...اگه مامان گفته چرا که نه؟ بدش من
من:ممنونم
گوشواره رو دادم بهش
گوشواره رو کرد تو گوشم
داداشم:بیا تموم شد!
من:ببخشید که زدمت
داداشم:هوم نه اشکالی نداره ولی... نمیخوای یه فکری به حال اون خرس بدبخت بکنی؟
من:اون... بیا بریم درستش کنیم
داداشم:خیله خب بزن بریم
خرسو دادم به داداشم که بیارتش
دوباره آروم به نوبت از توی پنجره اتاق هامون داخل خونه شدیم
آروم در اتاقامون رو باز کردیم که بابا بیدار نشه ولی وقتی رفتیم دنبال جعبه نخ سوزن یه سوسک اونجا دیدم تو خونه سوسک نداشتیم واسه همین یکم تعجب کردم اما بعد با دمپایی ای که پام بود کشتمش
ایح خیلی چندشه
من:پیس
داداشم:چیه؟/آروم
من:اینو جمعش کن.
داداشم:ها؟ایححححح این چه کوفتیه
من:سوسک.
داداشم:واقعا مثل دخترا نیستی...
من:که چی؟
داداشم:بابا سایزو نگاااااا! اندازه دو بند انگشتههه
من:هوممم که اینطور فعلا خرس مهمتره زود اینو جمع کن بیا کمکم
بعدم سوسک رو با همون دمپایی هل دادم سمتش
داداشم:هیععععع!!!!!چرا اینجوری میکنی؟
ادامه دارد...
۳.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.