گس لایتر/پارت ۳۰۱
جلوی بیمارستان پیاده شد و از پدرش خواست به خونه برگرده...
با عجله رفت بلکه قبل از ورود به اتاق عمل ببینتش...
با دیدن جیمین، نابی و یون ها سمتشون دوید...
یون ها جلو اومد...
جونگکوک: بایول؟... کجاس؟
یون ها: بازم دیر رسیدی!... جئون!
نفسش تو سینه حبس شد...
چیزی نگفت... بازم نتونست لحظه ای که دردش شروع شده کنارش باشه و دلداریش بده... درست مثل دفعه ی قبل شد!
جونگکوک: حالش... بد بود؟
یون ها: بد که نه... ولی درد داشت...
با دیدن جیمین اخمی میون ابروهاش نشست... جلو رفت...
نگاهی به نابی انداخت و بعد با صدای آرومی رو به جیمین گفت:
جونگکوک: تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین: مجبور نیستم بهت جواب پس بدم
جونگکوک: بودن تو اینجا کاملا بی مورد و بی ربطه!... بچه ی من داره به دنیا میاد
جیمین: من اینجام چون نگران بایولم... تو تعیین نمیکنی بی ربطه یا نه
جونگکوک: همین الان با میل خودت از اینجا برو وگرنه به زور میفرستمت!...
نابی اولش قصد نداشت به اون دونفر توجه کنه ولی وقتی خشم و جدیت جونگکوک رو دید نگران شد... جیمین هم هر لحظه تندتر جوابشو میداد ...
جلو رفت و کنارشون ایستاد...
دستاشو توی هم گره کرد و با صدای آروم و لحن جدی تذکر داد
نابی: دیگه کافیه!... بیمارستان جای این حرفا نیست! اگر نمیتونین سکوت کنین جفتتون برین بیرون!...
از هم فاصله گرفتن و هرکدوم گوشه ای ایستادن تا عمل انجام بشه...
.
.
.
.
زمانی نسبتا طولانی طول کشید تا بلاخره پزشک از اتاق بیرون اومد...
و همگی مشتاقانه به سمتش رفتن تا از وضع بایول مطلع بشن...
نابی: خانوم دکتر... دخترم حالش خوبه؟
-بله هم مادر و هم بچه مشکلی ندارن....
بعد از دادن این خبر ازشون دور شد...
پرستار که بعد اون بیرون اومد رو به جیمین و جونگکوک ایستاد...
-خانومتون میخوان شما رو ببین آقای...
مکثی کرد تا اسمی رو که بایول بهش گفته بود به یاد بیاره...
جونگکوک با شنیدن کلمه ی خانومتون برگشت و منتظر شد که پرستار اونو خطاب قرار بده...
-آقای پارک جیمین!...
احساس کرد صدای شکستن قلب خودشو شنید...
جیمین از مقابلش عبور کرد و رفت تا بایول رو ببینه...
بعد از رفتنش با عصبانیت سمت نابی رفت...
جونگکوک: اون حق نداشت بره... خیلی... خیلی دارم تلاش میکنم به خودم مسلط باشم... در حالت عادی باید لهش میکردم!
نابی: تمومش کن جونگکوک! نکنه میخوای توی این وضعیت بری پیش بایول و شروع به دعوا کنین؟... در ضمن... بایول زن تو نیست! پس هرکار دلش بخواد میتونه بکنه و جیمین هم انقد ضعیف نیس که نتونه از خودش دفاع کنه!...
دستاشو مشت کرد و با فشردن دندوناش روی هم سعی کرد خودشو آروم کنه...
*****
با عجله رفت بلکه قبل از ورود به اتاق عمل ببینتش...
با دیدن جیمین، نابی و یون ها سمتشون دوید...
یون ها جلو اومد...
جونگکوک: بایول؟... کجاس؟
یون ها: بازم دیر رسیدی!... جئون!
نفسش تو سینه حبس شد...
چیزی نگفت... بازم نتونست لحظه ای که دردش شروع شده کنارش باشه و دلداریش بده... درست مثل دفعه ی قبل شد!
جونگکوک: حالش... بد بود؟
یون ها: بد که نه... ولی درد داشت...
با دیدن جیمین اخمی میون ابروهاش نشست... جلو رفت...
نگاهی به نابی انداخت و بعد با صدای آرومی رو به جیمین گفت:
جونگکوک: تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین: مجبور نیستم بهت جواب پس بدم
جونگکوک: بودن تو اینجا کاملا بی مورد و بی ربطه!... بچه ی من داره به دنیا میاد
جیمین: من اینجام چون نگران بایولم... تو تعیین نمیکنی بی ربطه یا نه
جونگکوک: همین الان با میل خودت از اینجا برو وگرنه به زور میفرستمت!...
نابی اولش قصد نداشت به اون دونفر توجه کنه ولی وقتی خشم و جدیت جونگکوک رو دید نگران شد... جیمین هم هر لحظه تندتر جوابشو میداد ...
جلو رفت و کنارشون ایستاد...
دستاشو توی هم گره کرد و با صدای آروم و لحن جدی تذکر داد
نابی: دیگه کافیه!... بیمارستان جای این حرفا نیست! اگر نمیتونین سکوت کنین جفتتون برین بیرون!...
از هم فاصله گرفتن و هرکدوم گوشه ای ایستادن تا عمل انجام بشه...
.
.
.
.
زمانی نسبتا طولانی طول کشید تا بلاخره پزشک از اتاق بیرون اومد...
و همگی مشتاقانه به سمتش رفتن تا از وضع بایول مطلع بشن...
نابی: خانوم دکتر... دخترم حالش خوبه؟
-بله هم مادر و هم بچه مشکلی ندارن....
بعد از دادن این خبر ازشون دور شد...
پرستار که بعد اون بیرون اومد رو به جیمین و جونگکوک ایستاد...
-خانومتون میخوان شما رو ببین آقای...
مکثی کرد تا اسمی رو که بایول بهش گفته بود به یاد بیاره...
جونگکوک با شنیدن کلمه ی خانومتون برگشت و منتظر شد که پرستار اونو خطاب قرار بده...
-آقای پارک جیمین!...
احساس کرد صدای شکستن قلب خودشو شنید...
جیمین از مقابلش عبور کرد و رفت تا بایول رو ببینه...
بعد از رفتنش با عصبانیت سمت نابی رفت...
جونگکوک: اون حق نداشت بره... خیلی... خیلی دارم تلاش میکنم به خودم مسلط باشم... در حالت عادی باید لهش میکردم!
نابی: تمومش کن جونگکوک! نکنه میخوای توی این وضعیت بری پیش بایول و شروع به دعوا کنین؟... در ضمن... بایول زن تو نیست! پس هرکار دلش بخواد میتونه بکنه و جیمین هم انقد ضعیف نیس که نتونه از خودش دفاع کنه!...
دستاشو مشت کرد و با فشردن دندوناش روی هم سعی کرد خودشو آروم کنه...
*****
۲۳.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.