وقتی پسر عموت نامزدته و برات قلدری میکنه
پارت:۸
صدای مادر وایولت تو گوشاش پیچید که از اول که با اضطراب زنگ زده بود حالا صداش هیجانی به نظر میرسید ....
" اوو نه پسرم راحت باش کار خوبی کردی
ممنون که خبر دادی نگران بودم خوب کاری نداری پسرم منم دیگه مزاحمتون نمیشم "
" نه ممنون کاری ندارم چه حرفیه زن عمو مزاحمی "
" فعلا پسرم "
"فعلا"
تماس به پایان رسید و هیسونگ گوشی رو روی مبل پرت کرد و به سمت آشپز خانه حرکت کرد وای حالا این وایولت بود که عصبی بود تمام مکالمه هسیونگ را با مادرش شنید ..
پس دروغ گفت بهش با اعصبانیت به سمت آشپزخانه رفت و با داد گفت ...
" مگه تو بهم نگفتی امشب مامان بابام دعوتن ؟! چرا بهم دروغ گفتی هسیونگ "
هیسونگ نگاهش را به وایولت داد اول از همه نگاهش روی پاهای خوش فرم وایولت افتاده واقعا این لباس بهش میومد خیلی جذاب بنظر میرسید ...
به به چشمان وایولت نگاه کرد که عصبی داشت بهش نگاه میکرد و احساب پی می خواست نیشخندی زد و به اوپن پشت سرش تکیه داد ...
" اره گفتم و دروغ بود خوب که چی "
با این حرف هسیونگ وایولت بیشتر عصبی شد و به سمت هسیونگ پا تند کرد و یقه لباسش را گرفت نمیدونست این جرعت رو از کجا پیدا کرده بود ولی در کمال تعجب هیسونگ همان طور که ایستاده بود فقط پوزخند میزد و به وایولت نگاه میکرد برعکس وقت های قبل تا چیزی بهش می گفت عصبی میشود حالا که یقه لباس هسیونگ را گرفته هم اون چیزی بهش نمیگفت...
" فکر کردی چه خری هستی که منو گول زدی و آوردیم اینجا؟!"
هسیونگ دست هایش را دور کمر وایولت گذاشت و سرش رو کمی پایین آورد ...
و آروم پچ زد ...
" من نامزدتم"
و دوباره سرش را بالا برد وقتی وایولت دید هیسونگ کمرش را گرفته یقه لباسش را ول کرد خواست از هیسونگ دور بشه ولی اون حلقه دستاش رو بیشتر صفت کرد و دختر رو کامل به خودش چسپوند ....
" خیلی این لباس بهت میاد بیبی"
" ولم کن هسیونگ حوصلتو ندارم "
هیسونگ تک خندای کرد و سرش رو توی گودی گردن وایولت برد و بوس خیسی روی گردنش گذاشت....
" نگران نباش بیبی گرل کاری میکنم حوصلمو داشته باشی ...."
" داری چی میگی برای خودت هسیونگ ولم کن می خواهم برم ..."
ادامه دارد…
صدای مادر وایولت تو گوشاش پیچید که از اول که با اضطراب زنگ زده بود حالا صداش هیجانی به نظر میرسید ....
" اوو نه پسرم راحت باش کار خوبی کردی
ممنون که خبر دادی نگران بودم خوب کاری نداری پسرم منم دیگه مزاحمتون نمیشم "
" نه ممنون کاری ندارم چه حرفیه زن عمو مزاحمی "
" فعلا پسرم "
"فعلا"
تماس به پایان رسید و هیسونگ گوشی رو روی مبل پرت کرد و به سمت آشپز خانه حرکت کرد وای حالا این وایولت بود که عصبی بود تمام مکالمه هسیونگ را با مادرش شنید ..
پس دروغ گفت بهش با اعصبانیت به سمت آشپزخانه رفت و با داد گفت ...
" مگه تو بهم نگفتی امشب مامان بابام دعوتن ؟! چرا بهم دروغ گفتی هسیونگ "
هیسونگ نگاهش را به وایولت داد اول از همه نگاهش روی پاهای خوش فرم وایولت افتاده واقعا این لباس بهش میومد خیلی جذاب بنظر میرسید ...
به به چشمان وایولت نگاه کرد که عصبی داشت بهش نگاه میکرد و احساب پی می خواست نیشخندی زد و به اوپن پشت سرش تکیه داد ...
" اره گفتم و دروغ بود خوب که چی "
با این حرف هسیونگ وایولت بیشتر عصبی شد و به سمت هسیونگ پا تند کرد و یقه لباسش را گرفت نمیدونست این جرعت رو از کجا پیدا کرده بود ولی در کمال تعجب هیسونگ همان طور که ایستاده بود فقط پوزخند میزد و به وایولت نگاه میکرد برعکس وقت های قبل تا چیزی بهش می گفت عصبی میشود حالا که یقه لباس هسیونگ را گرفته هم اون چیزی بهش نمیگفت...
" فکر کردی چه خری هستی که منو گول زدی و آوردیم اینجا؟!"
هسیونگ دست هایش را دور کمر وایولت گذاشت و سرش رو کمی پایین آورد ...
و آروم پچ زد ...
" من نامزدتم"
و دوباره سرش را بالا برد وقتی وایولت دید هیسونگ کمرش را گرفته یقه لباسش را ول کرد خواست از هیسونگ دور بشه ولی اون حلقه دستاش رو بیشتر صفت کرد و دختر رو کامل به خودش چسپوند ....
" خیلی این لباس بهت میاد بیبی"
" ولم کن هسیونگ حوصلتو ندارم "
هیسونگ تک خندای کرد و سرش رو توی گودی گردن وایولت برد و بوس خیسی روی گردنش گذاشت....
" نگران نباش بیبی گرل کاری میکنم حوصلمو داشته باشی ...."
" داری چی میگی برای خودت هسیونگ ولم کن می خواهم برم ..."
ادامه دارد…
۲.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.