دوست پسر من
دوست پسر من
پارت دو ۱۰
_:ا/ت رو بردیم خونه و تو راه گفت برام دوکبوکی بگیر منم رفتم که بگیرم.
جولیا :ا/ت رو گذاشتم رو تخت که برم سوپ درست کنم.
تهیونگ:کمک میخوای ؟
جولیا:اگه میتونی.
تهیونگ:جولیا میشه یه چیزی بگم؟
جولیا:بگو؟
تهیونگ:اه اهم اهم راستش چد وقته دلم پیشت گیره
؟
جولیا:اها . خوب ؟
تهیونگ:ری اکشنت همین بود؟
جولیا:اره اخه مم..منم چند وقته عاشقت شده بودم.
تهیونگ:اها خوب پس بیا اینجا...و ( kiss)
یهو صدای در اومد
کوک بود.
_:سلام ا/ت کجایی براش قرص و دوکبوکی گرفتم؟
جولیا:تو اتاقه
منو تهیونگ رفتیم تو اتاق و روم خیمه زد و (اسمات)
دیدم صدای جونگ کوکه سریع لباس پوشیدیم رفتیم پایین دیدم ا/ت غش کرده سریع رسوندیمش بیمارستان
.
۱ روز بعد:
جولیا :حالم اصلا خوب نبود رفتم چک اپ دکتر گفت ... بار دارم نمیدونستم چی به تهیونگ بگم.....
نشستم روی نیمکت بیرون بیمارستان تهیونگ اومد جفتم دستام سرد شد و استرس گرفتم.
تهیونگ:سلام!! خوبی؟؟
جولیا :اوهوم
تهیونگ:بیا این غذا رو بخور
جولیا:اشتها ندا....
یهو سرم گیج رفت و افتادم رو پاش
تهیونگ: دویدم سمت اتاق پرستارا بهشون گفتم غش کرده دکتر صدام کرد و گفت :
دکتر :آقای کیم خانمتون بارداره چرا بهش غذا ندادید ؟
تهیونگ:به من نگفته بود؟ اها مرسی
دیدم جولیا به هوش اومد بهشگفتم خوبی چرا بهم نگفتی بارداری ؟
جولیا:ها ...کی بهت گفت ؟
تهیونگ:دکتر
جولیا:راستش می ترسیدم بهت بگم که یه دفعه نگی بندازمش...
تهیونگ: آخه من همچین چیزی میگم من بچه خودمو می کشم هعی؟.
بریم پیش کوک ...
سلام کوک خوبی ا/ت چطوره؟
_:خوبه بهوش اومده
تهیونگ: سلام خوبی ؟ میخواستیم بهتون یه چیزی بگیم؟
+:اوم سلام اره بگید .
تهیونگ:جولیا بیا .
جولیا :سلام اجی خوبی ؟
+:اره خوبم تو خوبی؟
جولیا:اره خوب میخواستیم یه چیزی بگیم ..
منو نهیونگ قرار میزاریم و من بار دارم.
+جانمممم!!!
_:هاااااا!!!
ببین دور از چشم ما این بچه ها چه کردن!
خوب مبارکهههههه!
+:(ا/ت هنوز تو شوکه)
یک سال بعد:
+:بیا اینجا لونا بیا عکس بگیرم مادر.
جولیا :ا/ت حواستون بع
ده نخوری تو شکمم فردا به دنیا میاد ها این پسر خوشگل .!!!
تهیونگ:باشه عزیزم میدونیم پسره هاااا.
و بچه این ها هم بیدار اومد و پایان این رمان😍😍🥰🥲
پارت دو ۱۰
_:ا/ت رو بردیم خونه و تو راه گفت برام دوکبوکی بگیر منم رفتم که بگیرم.
جولیا :ا/ت رو گذاشتم رو تخت که برم سوپ درست کنم.
تهیونگ:کمک میخوای ؟
جولیا:اگه میتونی.
تهیونگ:جولیا میشه یه چیزی بگم؟
جولیا:بگو؟
تهیونگ:اه اهم اهم راستش چد وقته دلم پیشت گیره
؟
جولیا:اها . خوب ؟
تهیونگ:ری اکشنت همین بود؟
جولیا:اره اخه مم..منم چند وقته عاشقت شده بودم.
تهیونگ:اها خوب پس بیا اینجا...و ( kiss)
یهو صدای در اومد
کوک بود.
_:سلام ا/ت کجایی براش قرص و دوکبوکی گرفتم؟
جولیا:تو اتاقه
منو تهیونگ رفتیم تو اتاق و روم خیمه زد و (اسمات)
دیدم صدای جونگ کوکه سریع لباس پوشیدیم رفتیم پایین دیدم ا/ت غش کرده سریع رسوندیمش بیمارستان
.
۱ روز بعد:
جولیا :حالم اصلا خوب نبود رفتم چک اپ دکتر گفت ... بار دارم نمیدونستم چی به تهیونگ بگم.....
نشستم روی نیمکت بیرون بیمارستان تهیونگ اومد جفتم دستام سرد شد و استرس گرفتم.
تهیونگ:سلام!! خوبی؟؟
جولیا :اوهوم
تهیونگ:بیا این غذا رو بخور
جولیا:اشتها ندا....
یهو سرم گیج رفت و افتادم رو پاش
تهیونگ: دویدم سمت اتاق پرستارا بهشون گفتم غش کرده دکتر صدام کرد و گفت :
دکتر :آقای کیم خانمتون بارداره چرا بهش غذا ندادید ؟
تهیونگ:به من نگفته بود؟ اها مرسی
دیدم جولیا به هوش اومد بهشگفتم خوبی چرا بهم نگفتی بارداری ؟
جولیا:ها ...کی بهت گفت ؟
تهیونگ:دکتر
جولیا:راستش می ترسیدم بهت بگم که یه دفعه نگی بندازمش...
تهیونگ: آخه من همچین چیزی میگم من بچه خودمو می کشم هعی؟.
بریم پیش کوک ...
سلام کوک خوبی ا/ت چطوره؟
_:خوبه بهوش اومده
تهیونگ: سلام خوبی ؟ میخواستیم بهتون یه چیزی بگیم؟
+:اوم سلام اره بگید .
تهیونگ:جولیا بیا .
جولیا :سلام اجی خوبی ؟
+:اره خوبم تو خوبی؟
جولیا:اره خوب میخواستیم یه چیزی بگیم ..
منو نهیونگ قرار میزاریم و من بار دارم.
+جانمممم!!!
_:هاااااا!!!
ببین دور از چشم ما این بچه ها چه کردن!
خوب مبارکهههههه!
+:(ا/ت هنوز تو شوکه)
یک سال بعد:
+:بیا اینجا لونا بیا عکس بگیرم مادر.
جولیا :ا/ت حواستون بع
ده نخوری تو شکمم فردا به دنیا میاد ها این پسر خوشگل .!!!
تهیونگ:باشه عزیزم میدونیم پسره هاااا.
و بچه این ها هم بیدار اومد و پایان این رمان😍😍🥰🥲
۶.۹k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.