PART 9 وقتی بین یچه هاش فرق میذاشت(اخر)
تهیونگ وقتی برگشت دید که صدای ضربان قلب یونا میاد وقتی به مانیتور نگاه کرد حدسش به حقیقت پیوست یونا دوباره به این دنیا قدم گذاشته بود هیچکس باورش نمیشد
تهیونگ: دکترررررررررررررر.... پرستارررررررررررررررر.... دحترممممممممممممم بیدار شدهههههههههه
دکترا و پرستارا با گیجی به سمت یونا رفتن
پرستار: لطفا بفرمایید بیرون بزارید ما کارمونو انحام بدیم
اومدم ببرون و دیدم ا/ت افتاده زمین و داره گریه میکنه تا منو دید پاشد و یه سیلی بهم زد
ا/ت: همیشه بینشون فرق میذاشتی.. هق هق.. اخرشم اینجوری منو از دیدن لبخندش دریغ کردی
هق هق کیم تهیونگ هق هق... هیچوقتتتت نمیبخشمتتتت(با داد)
تهیونگ: ا
خواستم حرفی بزنم که دکتر اومد
دکتر: براتون خوشحالم
ا/ت با چشم های قرمز و خونی گفت
ا/ت: یعنی چی🥺🥺
دکتر: تنها چیزیی که میتونم بگم معجزه شده🙂
ا/ت: معجزه
دکتر: اقای کیم نمیدونم چه حرفی زدید ولی اون معجزه کلمات بود. دخترتون بهوش اومدن🙂🙂
تهیونک: میتونم ببنیمش
دکتر: فقط یه نفر
تهیونگ: من میرم
ا/ت: نه خیرر من میخوام برممم
تهیونگ: من میخوام برمم(داد) فهمیدییی
ا/ت بعد از داد تهیونگ اروم شد و گریه کنان نشت رو صندلی انتظار
و تهیونگ سریع رفت پیش یونا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویو ادمین گلتون🫡
تهیونگ با جسم بی جون یونا رو تخت مواجه شد که بزور چشم هاشو باز نکه داشته بود
تهیونگ میره پیش صندلی بغل تخت یونا میشینه
تهیونگ: بابایی خوبی.. ببخشید که بهت توجه نکردم میشه منو ببخشی میشه باهم یه زندگی جدیدی رو شروع کنیم... خواهش میکنم
یونا: بابایی تولی؟
تهیونگ: اره عزیزم منم چیزی میخوای؟ 🥺
یونا: بابایی تو منو دوس نداری
تهیونگ: ایندچه حرفیه... عزیزم من عاشقتمم🫤🙂
یونا: پس چلا منو دوس نداشتی و واسه داداشی همه چی میخلیدی واسه من هیچی میدونی من چغدل نالاحت میشدم هق هق😭😭😭😭
تهیونگ: هیشش بیبی کوچولو گریه نکن..... فقط زود خوب شووو تا باهم بریم جاهای خیلی خیلی قشنک......... باشه
یونا: واقعنیی بابالیی لاست میگی🥹🥹🥹
تهیونگ: دروغم کجا بود🙂
یونا: وایییی باباییی مننونمممم..... خب بریم خونه
تهیونگ: کوچولو فعلا چند شبی اینحایی بدجور هم ضعیف شدی هم اسیب دیدی
یونا: هیییعع نهه یعنی چند لوز اینجام؟
تهیونگ: اره
یونا: ولی حوصلم سر میلره اینجاا🫤🥺🥺
تهیونگ: یااا نگران نباش نمیزارم حوصلت سربره🙂🙂
یونا: واقعااااااااااا ممنونیممممممممم🫂❤️🩹❤️🩹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ.:)
تهیونگ توی این چند روز کلی کار واسه یونا کرده🙂
مثال🫡
کلی واسش عروسک و اسباب بازی خریده🧸
کلی بهش محبت کرده و دوستش داشته
تا صب پیش یونا بود و ازش مواظبت میکرد❤️🩹
بلع🫡
پرش به روزی عادی در خونه پر عشق خانواده کیم🫂🧸
یونا: داداشی میشه بیایی بالزی
یوجین: یااا خودت اسباب بازی داری باهاشو بازی بکن دیگه
یونا: ولی تو خیلی بهتر از اسباب بازیی🥹
یوجین: بباشه
یونا و یوجین داشتن باهم بازی میکردن
و ا/ت با عشق و خوشحالی بع این 2تا فرشته کوچولو نگاه میکرد ....
که صدای زنگ در یه صدا در اومد🗿🗿
تهیونگ بود
تهیونگ: سلام فرشته های من
تهیونگ میاد و یونا و یوجین رو تو بغلش میگیره و میگه
تهیونگ: اخیششش خسته گیم در رفت😅
یونا واسه اینکه خسته گی بابایشش بیشتر از بین بره روی لپش یه بوسه میزنت
یونا: بابایی اینجوری بیشتر خستگیت در میره
تهیونگ: یااا الان دیگه 90درصد شارژ شدم
یونا: پس اون 100دلصد دیگه چی
تهیونگ: نمیدونم اونو کی شارژ میکنه
که یوجینم یه بوسه روی لپ تهیونگ میزنه
یوجین: بابایی شالژ شدی؟؟
تهیونگ: هیعع الان شدن 95درصد
یونا: مامانی بیا بابایب رو بولس کن شالژ شه
ا/ت میاد و یه بوسه رو لپ تهیونگ میزنه
ا/ت: اقای کیم تهیونگ شارژ شدی؟
تهیونگ: ارهه دیگه 100درصد شارژ شدمم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡☆
چند سال بعد
تهیونگ که با گرفتن عکس های خاطراتشون تو دستش لخند زده بود
تهیونگ: هیعع چند زود گذشت🫤🙂🙂
ا/ت: تهیونگ.... یونا... یوجین.. سوهان.. اون وو بیاید
یونا و یوجین بزرگ شدن و ازدواح کردن و اسم شوهراشونم
سوهان و اون وو هست
واقعا خیلی زود بزرگ شد❤️🩹🙂
براشون بهترین هارو ارزو میکنم🥹🥹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپایانـ♡
بچه های ممنونم که منو تا اینجا حمایت کردید🥹 ❤️🩹🫂
خیلی سختی کشیدید سر این مسدودی های مزخرف😒 و واقعا از بعضی هاتون نا امید شدم که گفتید چقدر دیر میزاری و انفالو کردم اولن من اگه دیر میذاشتم حداقل تا 3 روز نه 1ماه بعد واقعا بعضی هاتون خیلی خنگ بودید با اینکه تو کامنت داشتم خودمو جر میدادم که مسدودم بازم این حرفارو میزدید🫤🥺💔
که خیلی طولانی شد🫡🫡
ولی بلاخره تموم شد🧸🐻
دوستون دارم 🫂❤️🩹❤️🩹
تهیونگ: دکترررررررررررررر.... پرستارررررررررررررررر.... دحترممممممممممممم بیدار شدهههههههههه
دکترا و پرستارا با گیجی به سمت یونا رفتن
پرستار: لطفا بفرمایید بیرون بزارید ما کارمونو انحام بدیم
اومدم ببرون و دیدم ا/ت افتاده زمین و داره گریه میکنه تا منو دید پاشد و یه سیلی بهم زد
ا/ت: همیشه بینشون فرق میذاشتی.. هق هق.. اخرشم اینجوری منو از دیدن لبخندش دریغ کردی
هق هق کیم تهیونگ هق هق... هیچوقتتتت نمیبخشمتتتت(با داد)
تهیونگ: ا
خواستم حرفی بزنم که دکتر اومد
دکتر: براتون خوشحالم
ا/ت با چشم های قرمز و خونی گفت
ا/ت: یعنی چی🥺🥺
دکتر: تنها چیزیی که میتونم بگم معجزه شده🙂
ا/ت: معجزه
دکتر: اقای کیم نمیدونم چه حرفی زدید ولی اون معجزه کلمات بود. دخترتون بهوش اومدن🙂🙂
تهیونک: میتونم ببنیمش
دکتر: فقط یه نفر
تهیونگ: من میرم
ا/ت: نه خیرر من میخوام برممم
تهیونگ: من میخوام برمم(داد) فهمیدییی
ا/ت بعد از داد تهیونگ اروم شد و گریه کنان نشت رو صندلی انتظار
و تهیونگ سریع رفت پیش یونا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویو ادمین گلتون🫡
تهیونگ با جسم بی جون یونا رو تخت مواجه شد که بزور چشم هاشو باز نکه داشته بود
تهیونگ میره پیش صندلی بغل تخت یونا میشینه
تهیونگ: بابایی خوبی.. ببخشید که بهت توجه نکردم میشه منو ببخشی میشه باهم یه زندگی جدیدی رو شروع کنیم... خواهش میکنم
یونا: بابایی تولی؟
تهیونگ: اره عزیزم منم چیزی میخوای؟ 🥺
یونا: بابایی تو منو دوس نداری
تهیونگ: ایندچه حرفیه... عزیزم من عاشقتمم🫤🙂
یونا: پس چلا منو دوس نداشتی و واسه داداشی همه چی میخلیدی واسه من هیچی میدونی من چغدل نالاحت میشدم هق هق😭😭😭😭
تهیونگ: هیشش بیبی کوچولو گریه نکن..... فقط زود خوب شووو تا باهم بریم جاهای خیلی خیلی قشنک......... باشه
یونا: واقعنیی بابالیی لاست میگی🥹🥹🥹
تهیونگ: دروغم کجا بود🙂
یونا: وایییی باباییی مننونمممم..... خب بریم خونه
تهیونگ: کوچولو فعلا چند شبی اینحایی بدجور هم ضعیف شدی هم اسیب دیدی
یونا: هیییعع نهه یعنی چند لوز اینجام؟
تهیونگ: اره
یونا: ولی حوصلم سر میلره اینجاا🫤🥺🥺
تهیونگ: یااا نگران نباش نمیزارم حوصلت سربره🙂🙂
یونا: واقعااااااااااا ممنونیممممممممم🫂❤️🩹❤️🩹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ.:)
تهیونگ توی این چند روز کلی کار واسه یونا کرده🙂
مثال🫡
کلی واسش عروسک و اسباب بازی خریده🧸
کلی بهش محبت کرده و دوستش داشته
تا صب پیش یونا بود و ازش مواظبت میکرد❤️🩹
بلع🫡
پرش به روزی عادی در خونه پر عشق خانواده کیم🫂🧸
یونا: داداشی میشه بیایی بالزی
یوجین: یااا خودت اسباب بازی داری باهاشو بازی بکن دیگه
یونا: ولی تو خیلی بهتر از اسباب بازیی🥹
یوجین: بباشه
یونا و یوجین داشتن باهم بازی میکردن
و ا/ت با عشق و خوشحالی بع این 2تا فرشته کوچولو نگاه میکرد ....
که صدای زنگ در یه صدا در اومد🗿🗿
تهیونگ بود
تهیونگ: سلام فرشته های من
تهیونگ میاد و یونا و یوجین رو تو بغلش میگیره و میگه
تهیونگ: اخیششش خسته گیم در رفت😅
یونا واسه اینکه خسته گی بابایشش بیشتر از بین بره روی لپش یه بوسه میزنت
یونا: بابایی اینجوری بیشتر خستگیت در میره
تهیونگ: یااا الان دیگه 90درصد شارژ شدم
یونا: پس اون 100دلصد دیگه چی
تهیونگ: نمیدونم اونو کی شارژ میکنه
که یوجینم یه بوسه روی لپ تهیونگ میزنه
یوجین: بابایی شالژ شدی؟؟
تهیونگ: هیعع الان شدن 95درصد
یونا: مامانی بیا بابایب رو بولس کن شالژ شه
ا/ت میاد و یه بوسه رو لپ تهیونگ میزنه
ا/ت: اقای کیم تهیونگ شارژ شدی؟
تهیونگ: ارهه دیگه 100درصد شارژ شدمم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡☆
چند سال بعد
تهیونگ که با گرفتن عکس های خاطراتشون تو دستش لخند زده بود
تهیونگ: هیعع چند زود گذشت🫤🙂🙂
ا/ت: تهیونگ.... یونا... یوجین.. سوهان.. اون وو بیاید
یونا و یوجین بزرگ شدن و ازدواح کردن و اسم شوهراشونم
سوهان و اون وو هست
واقعا خیلی زود بزرگ شد❤️🩹🙂
براشون بهترین هارو ارزو میکنم🥹🥹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپایانـ♡
بچه های ممنونم که منو تا اینجا حمایت کردید🥹 ❤️🩹🫂
خیلی سختی کشیدید سر این مسدودی های مزخرف😒 و واقعا از بعضی هاتون نا امید شدم که گفتید چقدر دیر میزاری و انفالو کردم اولن من اگه دیر میذاشتم حداقل تا 3 روز نه 1ماه بعد واقعا بعضی هاتون خیلی خنگ بودید با اینکه تو کامنت داشتم خودمو جر میدادم که مسدودم بازم این حرفارو میزدید🫤🥺💔
که خیلی طولانی شد🫡🫡
ولی بلاخره تموم شد🧸🐻
دوستون دارم 🫂❤️🩹❤️🩹
۴۴.۴k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.