پارت17 نکو
از زبون دازای
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
بعد از اینکه رئیس معموریت نیوکا رو بهش داد بدون هیچ حرفی بیرون رفت.
معموریتش این بود که یکی از پلیس هارو که مافیا کروگان گرفته بود
نجات بده
وقتی نیوکا بیرون رفت چون اولین معموریتش بود من نگرانش بودم و از طرفی برای اینکه مطمئن شم که فکری که توی ذهنمه سابت شه دروغه دنبالش کردم
اون به خونه رفت و با چاقو های کوچیک زیادی بیرون اومد
از اینکه این همه چاقو با خودش این و رو اون ور میبره تعجب کردم
و به سمت مافیا رف و به طوری بدون اینکه کسی ببینتش به سمت در مافیا رف
منم پست سرش راه افتادم و بدون اینکه دور و برش رو بگرده
به سمت شکنجه گاه رفت
از کارش تعجب کردم ولی این به کنار خیلی دلم برا اینجا تنگ شده بود
هعیی چه روزای خوبی رو با اوداساکو و چویا گذروندم
چشمم به اکوتاکاوا افتاد که داشت از اونجا رد میشد
اونم خیلی قوی تر از قبل شده من واقعا اون رو تحسین میکنم
هر چه قدر بهش سخت گرفته بودم برای این بود که خودش پیشرفت کنه
از این فکر ها بیرون رفتم و به سمت شکنجه گاه رفتم
و نیوکا رو دیدم که از در ورودی رفته تو و به نگهبانا زل زده
نگهبانا داشتن پلیسرو با شکه دهنده شکنجه میداد
و تا نیوکا رو دیدن با تعجب بهش خیره شدن و تا یکیشون گف
تو تو همون ........
نذاشت حرفشو کامل کنه و با جاذبه شش تا چاقو به طرفشون پرت کرد
طوری رفتار میکرد که انگار ادم کشتن براش عادیه
بعد بدون توجه با جاذبه پلیسرو گرفت و به بیرون رف
چن دقیقه بعد منم رفتم بیرون
بعد به سمت اژانس رفتم حالا دیگه ساعت 8 شب بود
تقریبا یه ساعت بعد نیوکا به خونه رسید
--------------------------------------------------------------------------------------------------
گومن اگه بعد شد
(اگه لایک کنید پارت جدیدو زودتر میدمااااا)
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
بعد از اینکه رئیس معموریت نیوکا رو بهش داد بدون هیچ حرفی بیرون رفت.
معموریتش این بود که یکی از پلیس هارو که مافیا کروگان گرفته بود
نجات بده
وقتی نیوکا بیرون رفت چون اولین معموریتش بود من نگرانش بودم و از طرفی برای اینکه مطمئن شم که فکری که توی ذهنمه سابت شه دروغه دنبالش کردم
اون به خونه رفت و با چاقو های کوچیک زیادی بیرون اومد
از اینکه این همه چاقو با خودش این و رو اون ور میبره تعجب کردم
و به سمت مافیا رف و به طوری بدون اینکه کسی ببینتش به سمت در مافیا رف
منم پست سرش راه افتادم و بدون اینکه دور و برش رو بگرده
به سمت شکنجه گاه رفت
از کارش تعجب کردم ولی این به کنار خیلی دلم برا اینجا تنگ شده بود
هعیی چه روزای خوبی رو با اوداساکو و چویا گذروندم
چشمم به اکوتاکاوا افتاد که داشت از اونجا رد میشد
اونم خیلی قوی تر از قبل شده من واقعا اون رو تحسین میکنم
هر چه قدر بهش سخت گرفته بودم برای این بود که خودش پیشرفت کنه
از این فکر ها بیرون رفتم و به سمت شکنجه گاه رفتم
و نیوکا رو دیدم که از در ورودی رفته تو و به نگهبانا زل زده
نگهبانا داشتن پلیسرو با شکه دهنده شکنجه میداد
و تا نیوکا رو دیدن با تعجب بهش خیره شدن و تا یکیشون گف
تو تو همون ........
نذاشت حرفشو کامل کنه و با جاذبه شش تا چاقو به طرفشون پرت کرد
طوری رفتار میکرد که انگار ادم کشتن براش عادیه
بعد بدون توجه با جاذبه پلیسرو گرفت و به بیرون رف
چن دقیقه بعد منم رفتم بیرون
بعد به سمت اژانس رفتم حالا دیگه ساعت 8 شب بود
تقریبا یه ساعت بعد نیوکا به خونه رسید
--------------------------------------------------------------------------------------------------
گومن اگه بعد شد
(اگه لایک کنید پارت جدیدو زودتر میدمااااا)
۳.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.