فیک جیمین*part ¹⁹*
فیک جیمین
پارت 18
★ویو شخص سوم★
قطرات مروارید مانند و زیبای اشک های دختر،تمام سطح گونه های زیبا و گل انداخته ش رو خیس می کردند...خوب...مطمئنا اولین باری نبود که اون دختر تهدید به مرگ میشه...شاید حدود صد ها بار به بدترین شکل ها تهدید به مرگ شده،..اما این بار فرق می کرد! این بار دیگه عزیزترینش اونجا نبود که اون رو تو آغوش بگیره و با صدای بی نظیرش حرفای عاشقانه و انگیزشی بهش بزنه!...یا...دیگه 6 تا هم گروهی های مهربون و خون گرمش پیشش نبودن تا باهاش صحبت کنند و قانعش کنن که هیچ کس قدرت اذیت کردن و حتی دست زدن به اون رو نداره!...همه اون 6 نفر خواب بودند و ات دختری نبود که بتونه اوپاهاش رو فقط برای این که بهش دلداری بدن بیدار کنه...درسته که اگه بیدارشون می کرد قطعا با بهترین و مهربون ترین لحن ممکن باهاش صحبت می کردن، اما...اما اما اما!...آه که چقدر تک تک سلول های بدنش وجود جیمین، آغوش های گرمش، نوازش های آرامش بخشش، حرف های دلنشینش رو می خواستند...اما اون الان کیلومتر ها ازش دور بود!...خوب...ترسی که به وجودش افتاده بود رو فقط همون تیکه از وجودش که الان چندین کیلومتر ازش دور بود میتونست از بین ببره...چاره دیگه ای هم داره؟...یا باید به پارک جیمین زنگ بزنه، با باید تا برگشتش صبر کنه... لعنت به هرچی انتظاره!!! برای چی بادی خودشو از صدای جیمین، که تمام چیزیه که نیاز داره محروم کنه؟....چشمای بزرگ و کشیده ش رو که الان بخاطر گریه های متوالی قرمز شده بودند رو بست، و با لب های خوش فرم و خوش رنگش، بوسه ای به حلقه ازدواجشون زد...بعد از اون در حالی که همچنان داشت اون الماسای درخشان چشماش رو هدر می داد، گوشی موبایل زیباش رو برداشت و دنبال اسم «내 귀여운 모찌ッ♡» گشت...به آرومی دست چپ خوش رنگش، که حلقه طلایی رنگی که سرش الماس های زیبایی می درخشیدند روش خودنمایی می کردند رو روی دکمه سبز رنگ زد...با این کار اولین صدای بوق شنیده شد...با به صدا در اومدن دومین بوق بود که صدای زیبای جیمین بخاطر روی اسپیکر بودن تماس، توی کل اتاق پیچید:
+جونم چاگیا...
به محض شنیدن صدای عزیز ترینش، گریه های اون دختر بند اومد و قلبش به خاطر شنیدن صدای اون مرد، که از نظر خودش بهترین صدا بود، قلبش با تند ترین حالت ممکنش به سینه ش می زد...به آرومی و در حالی سعی می کرد بغض، ترس و درموندگیش رو پنهون کنه گفت:
-ج...جیمینا...
و باز هم صدای جیمین با همون لحن گرم و مهربونی که آشنای ات بود به گوشش رسید:
+جونم خوشگلم...
ولی اون قبل این که جمله ش رو تموم کنه با لحن غرغر مانند و بامزه ای که به خاطر نگرانی و عشق بود گفت:
+یااااااااا...تو چرا هنوز نخوابیدییی!...یادم میاد قبل این که برم بهت گفتم بخوابی...اگه وقتی که برگشتم پیشت بی حال و خوابالو باشی تنبیهت می کنم...
غرغرای جیمین به قدری با مزه و کیوت بودن که لبخندی از کیوت بودن جیمین مهمون لب های ات شد...با لحن خوشحال و کیوتی در جواب به جیمین گفت:
-چه تنبیهی؟...🥺بعدشم تو دلت میاد منو تنبیه کنی؟...🥺
خنده ای به خاطر کیوت بودن ات و یکم شیطونی های خودش روی لبش نشست و با لحن شیطنت آمیزی در حالی که می خواست یکم سر به سرش بزاره گفت:
-میخوام قلقلکت بدم(آزمون منحرف شناسی😈😈😈)...در ضمن...تو دلت میاد تا این وقت شب بیدار بمونی اونم وقتی که انقدر خسته ای بعد من دلم نیاد تنبیهت کنم؟...
نمیبینم حمایتارو🥲
مرسی بابت ایگنور کردن🙂
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک
#فیکشن
#سناریو
پارت 18
★ویو شخص سوم★
قطرات مروارید مانند و زیبای اشک های دختر،تمام سطح گونه های زیبا و گل انداخته ش رو خیس می کردند...خوب...مطمئنا اولین باری نبود که اون دختر تهدید به مرگ میشه...شاید حدود صد ها بار به بدترین شکل ها تهدید به مرگ شده،..اما این بار فرق می کرد! این بار دیگه عزیزترینش اونجا نبود که اون رو تو آغوش بگیره و با صدای بی نظیرش حرفای عاشقانه و انگیزشی بهش بزنه!...یا...دیگه 6 تا هم گروهی های مهربون و خون گرمش پیشش نبودن تا باهاش صحبت کنند و قانعش کنن که هیچ کس قدرت اذیت کردن و حتی دست زدن به اون رو نداره!...همه اون 6 نفر خواب بودند و ات دختری نبود که بتونه اوپاهاش رو فقط برای این که بهش دلداری بدن بیدار کنه...درسته که اگه بیدارشون می کرد قطعا با بهترین و مهربون ترین لحن ممکن باهاش صحبت می کردن، اما...اما اما اما!...آه که چقدر تک تک سلول های بدنش وجود جیمین، آغوش های گرمش، نوازش های آرامش بخشش، حرف های دلنشینش رو می خواستند...اما اون الان کیلومتر ها ازش دور بود!...خوب...ترسی که به وجودش افتاده بود رو فقط همون تیکه از وجودش که الان چندین کیلومتر ازش دور بود میتونست از بین ببره...چاره دیگه ای هم داره؟...یا باید به پارک جیمین زنگ بزنه، با باید تا برگشتش صبر کنه... لعنت به هرچی انتظاره!!! برای چی بادی خودشو از صدای جیمین، که تمام چیزیه که نیاز داره محروم کنه؟....چشمای بزرگ و کشیده ش رو که الان بخاطر گریه های متوالی قرمز شده بودند رو بست، و با لب های خوش فرم و خوش رنگش، بوسه ای به حلقه ازدواجشون زد...بعد از اون در حالی که همچنان داشت اون الماسای درخشان چشماش رو هدر می داد، گوشی موبایل زیباش رو برداشت و دنبال اسم «내 귀여운 모찌ッ♡» گشت...به آرومی دست چپ خوش رنگش، که حلقه طلایی رنگی که سرش الماس های زیبایی می درخشیدند روش خودنمایی می کردند رو روی دکمه سبز رنگ زد...با این کار اولین صدای بوق شنیده شد...با به صدا در اومدن دومین بوق بود که صدای زیبای جیمین بخاطر روی اسپیکر بودن تماس، توی کل اتاق پیچید:
+جونم چاگیا...
به محض شنیدن صدای عزیز ترینش، گریه های اون دختر بند اومد و قلبش به خاطر شنیدن صدای اون مرد، که از نظر خودش بهترین صدا بود، قلبش با تند ترین حالت ممکنش به سینه ش می زد...به آرومی و در حالی سعی می کرد بغض، ترس و درموندگیش رو پنهون کنه گفت:
-ج...جیمینا...
و باز هم صدای جیمین با همون لحن گرم و مهربونی که آشنای ات بود به گوشش رسید:
+جونم خوشگلم...
ولی اون قبل این که جمله ش رو تموم کنه با لحن غرغر مانند و بامزه ای که به خاطر نگرانی و عشق بود گفت:
+یااااااااا...تو چرا هنوز نخوابیدییی!...یادم میاد قبل این که برم بهت گفتم بخوابی...اگه وقتی که برگشتم پیشت بی حال و خوابالو باشی تنبیهت می کنم...
غرغرای جیمین به قدری با مزه و کیوت بودن که لبخندی از کیوت بودن جیمین مهمون لب های ات شد...با لحن خوشحال و کیوتی در جواب به جیمین گفت:
-چه تنبیهی؟...🥺بعدشم تو دلت میاد منو تنبیه کنی؟...🥺
خنده ای به خاطر کیوت بودن ات و یکم شیطونی های خودش روی لبش نشست و با لحن شیطنت آمیزی در حالی که می خواست یکم سر به سرش بزاره گفت:
-میخوام قلقلکت بدم(آزمون منحرف شناسی😈😈😈)...در ضمن...تو دلت میاد تا این وقت شب بیدار بمونی اونم وقتی که انقدر خسته ای بعد من دلم نیاد تنبیهت کنم؟...
نمیبینم حمایتارو🥲
مرسی بابت ایگنور کردن🙂
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک
#فیکشن
#سناریو
۱۰.۸k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.