قسمت سیزدهم فن یا انتی فن
قسمت سیزدهم فن یا انتی فن
لیلیا
صبح ساعتای هفت بود که بیدار شطماخه امروز روز اول دانشگاه بود و نباید دیر میکردیم....از اتاق خودم بیرون رفتم و وارد اتاق امیلی شدم و بیدارش کردم
من:امی بلند شووو....هوی امی بلند شو دیگه.....امیییییییی
امیلی:درد امییی...ای بمیره این امییی..ای بی امی بشی....بزار دو دقیقه بخوابم خبر مرگ بکی
من:تو به اون چیکار داری بیچاره
امی:اه ول کن سر صبحی حوصله ندارم
من:دیوونه بلند شو باید برین دانشگاه دیر میشه فمر کردی اینجا امریکاس هروقت میخوای بری هروقت میخوای بیای
امی:اه باشه تو برو من الانم بیدار میشم حاضر میشم مسام دم در تو منتظرم باش
من:باشه ساعت هشت پایین بودی بودی نبودی میرم
امی:باشه برو الان
از اتاق امی بیرون رفتم و بعد از شستن دست و صورتم مشغول حاضر شدن شدم
فرم دانشگاه رو پوشیدم..واییی چقدر فرم لباسشون بانمکه تو امریکا هرچی بخوای میپوشی ولی اینجا فرم دارن... فرمش یه کت و دامن سورمه بود با پیراهن سفیدو کروات دخترونه سورمه ای و یه جلیغه سورمه ای......موهام رو دوم اسبی با یه رمان ابی بستم موهام با اینکه بسته بود تا کمرم بود.....کیفم رو برداشتم و گوشیو و هنس فری و کتابام رو گزاشتم توش و از اتاق رفتم بیرون و رفتم توی حیاط و منتظر امیلی موندم
امیلی
بعد رفتن لیلی یه ده دقیقه خوابیدم و بعد بیدار شدم.......دست و صورتم رو شستم و فرم دانشگاه رو تنم کردم و موهامو پشت سرم بافتمو سرش رو با ربان ابی پاپیونی بستم موهای من هم اندازه موهای لیلی بود تا کمرم میرسید...... کیفم و کتابام و دیگر وسایل مورد نیازم رو برداشتم و از در اتاقم بیرون اومدم....همزمان با بستن در اتاقم در اتاق بکی باز شد و ازش بیرون اومد....با تعجب نگاهم کرد
بکی:جایی میری؟؟؟
اخه یکی بگه به توچه پسر
من:اره میرم عروسی معلوم نیست از لباسام
بکی موزیانه گفت:اخ من فکو کردم میری دانشگاه اخه تو کره با این لباس میرت مدرسه و دانشگاه ولی شاید تو امدیکا اینجوری میرن عروسی...نمیدونم ولی به هر حال هرجا میری موفق باشی
و بعدم سریع از پله ها رفت پایین....وایییی داشتم اتیش میگرفتم..
.پسره خر فقط میتونه حال منو بگیره و منو اذیت کنه ایششششش
ببخشید کم بود
نظر فراموش نشه راجب قسمت ها و یالوگ ها
لیلیا
صبح ساعتای هفت بود که بیدار شطماخه امروز روز اول دانشگاه بود و نباید دیر میکردیم....از اتاق خودم بیرون رفتم و وارد اتاق امیلی شدم و بیدارش کردم
من:امی بلند شووو....هوی امی بلند شو دیگه.....امیییییییی
امیلی:درد امییی...ای بمیره این امییی..ای بی امی بشی....بزار دو دقیقه بخوابم خبر مرگ بکی
من:تو به اون چیکار داری بیچاره
امی:اه ول کن سر صبحی حوصله ندارم
من:دیوونه بلند شو باید برین دانشگاه دیر میشه فمر کردی اینجا امریکاس هروقت میخوای بری هروقت میخوای بیای
امی:اه باشه تو برو من الانم بیدار میشم حاضر میشم مسام دم در تو منتظرم باش
من:باشه ساعت هشت پایین بودی بودی نبودی میرم
امی:باشه برو الان
از اتاق امی بیرون رفتم و بعد از شستن دست و صورتم مشغول حاضر شدن شدم
فرم دانشگاه رو پوشیدم..واییی چقدر فرم لباسشون بانمکه تو امریکا هرچی بخوای میپوشی ولی اینجا فرم دارن... فرمش یه کت و دامن سورمه بود با پیراهن سفیدو کروات دخترونه سورمه ای و یه جلیغه سورمه ای......موهام رو دوم اسبی با یه رمان ابی بستم موهام با اینکه بسته بود تا کمرم بود.....کیفم رو برداشتم و گوشیو و هنس فری و کتابام رو گزاشتم توش و از اتاق رفتم بیرون و رفتم توی حیاط و منتظر امیلی موندم
امیلی
بعد رفتن لیلی یه ده دقیقه خوابیدم و بعد بیدار شدم.......دست و صورتم رو شستم و فرم دانشگاه رو تنم کردم و موهامو پشت سرم بافتمو سرش رو با ربان ابی پاپیونی بستم موهای من هم اندازه موهای لیلی بود تا کمرم میرسید...... کیفم و کتابام و دیگر وسایل مورد نیازم رو برداشتم و از در اتاقم بیرون اومدم....همزمان با بستن در اتاقم در اتاق بکی باز شد و ازش بیرون اومد....با تعجب نگاهم کرد
بکی:جایی میری؟؟؟
اخه یکی بگه به توچه پسر
من:اره میرم عروسی معلوم نیست از لباسام
بکی موزیانه گفت:اخ من فکو کردم میری دانشگاه اخه تو کره با این لباس میرت مدرسه و دانشگاه ولی شاید تو امدیکا اینجوری میرن عروسی...نمیدونم ولی به هر حال هرجا میری موفق باشی
و بعدم سریع از پله ها رفت پایین....وایییی داشتم اتیش میگرفتم..
.پسره خر فقط میتونه حال منو بگیره و منو اذیت کنه ایششششش
ببخشید کم بود
نظر فراموش نشه راجب قسمت ها و یالوگ ها
۸.۴k
۲۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.