bad girl p: 79
غذا سفارش دادیم
هانا: میدونید دیگع مث قبلنا باهم نمیریم بیرون
یوهان، کوک: ارع
یوهان: بنظرم وقتی سوجونو سوآ اومدن بریم من یه ویلا خارج از شهر دارم
کوک: بع بچه ها هم بگیم ببینم میان؟
یوهان: اون با من
غذارو اووردن خوردیم از یوهان خدافظی کردیم
هانا: الان سوهیون دقیقا کجاس؟
کوک: بابام گف فک کنم میرن خونه ما
هانا: بریم سوهیونو بیاریم پس
کوک: بریم، ولی قبلش باید یه چیزی بم بدی
هانا: بازچی؟
کوک: هیچ بریم فعلا بعدا بت میگم
هانا: باشه
پرش زمانی وقتی سوهیون رو برداشتن رفتن خونه خودشون
هانا: میدونی مامان بابات فردا میان (روبه سوهیون)
سوهیون: وادن؟(ذوق)(واقعا)
هانا: ارع عشقم، حالام بیا بریم بخوابیم
سوهیون: بلیم(بریم)
سوهیون رو خوابوندم رفتم اتاق خودمون که دیدم کوک خوابه تاحالا انقد زود نخوابیده رفتم بالا سرش سرمو نزدیک صورتش کردم که کمرمو گرف انداختم رو خودش
هانا: مگه خواب نبودی
کوک: نه
هانا: میدونستم
خواستم برم اونور نزاش جاشو با من عوض کرد الان اون روم بود
کوک: چرا همش به سوهیون میگی عشقم
هانا: چون دوس دارم
کوک: پس چرا به من نمیگی
هانا: ببینم الان به سوهیون حسودیت شده؟
کوک: چرا نشه همش بهش میگی عشقم ازونجایی که من عشقه واقعیتم
هانا: واسه این حسودی میکنی
کوک: اره
هانا: اوکی، عشقم، عشقم، عشقم، عشقم، عشقم، خوبه
کوک: عالیه
هانا: پاشو میخوام بخوابم
کوک: بوسم کن تا پاشم
بوسیدمش
هانا: حالا پاشو
کوک: ولی این کم بود، باشه بیا بخوابیم
2روز بعد
کوک: حالا که مهمونی شبه پاشو بریم لباس بخریم
هانا: بریممم
هانا: این نه
یه لباس دیگع پوشید
هانا: اینم خیلی سادس
رف یکی دیگه بپوشه
منم داشتم با گوشی ور میرفتم
کوک: این چطوره؟
سرمو اووردم بالا که دیدم بدجور جذاب شده با این لباس امکان نداره بزارم اینو بپوشه
کوک:خوبی؟کجایی(دستشو جلو صورته هانا تکون داد)
دیدم دخترا دارن نگاش میکنن و پچ پچ میکن پاشدن رفتم نزدیکش شدم با اینکه قدم بلند بود بازم در برابرش خیلی کوچولو بودم یقشو گرفتم صورتشو نزدیک صورتم کردم
هانا: این عمرا نمیشه
کوک: چرا؟ این از همه بهتر بود
هانا: میخوای قاتلم کنی؟
کوک: واسه چی
هانا: چون قراره قاتل این دختر..........
نزاش حرفمو بزنم که بوسیدم
کوک: ببینم بیبیم حسودیش میشه
هانا: مگه میشه نشه اخه ببین چی میگن اینا
کوک: ولی هیچ کسو اندازه تو دوس ندارم بزار هرچی میخوان بگن
هانا: اگه میخوای منو قاتل کنی همینو بخر
کوک: قاتل نیستی ولی دزد هستی
هانا: چیییی؟ من کجام دزده؟
کوک: دزد قلب منی(هانارو بوسید)
خلاصع کوک لباس خرید همه چیزایی کع خریده بودیم گزاشتیم تو ماشین
کوک: بنظرت بریم یکم قدم بزنیم
هانا: بریم
دستمو گرفت
هانا: یا اینجوری دستمو نگیر
کوک:، دستشو تو دستام قفل کردم
کوک: اینجوری خوبه دیگه
هانا: اوهوم
همینجوری داشتیم قدم میزدیم که دیگه واقعا خسته شدم
هانا: کوک بیا بشینیم
کوک: باشه
نشستیم رو صندلی
کوک: من تشنمه میرم اب بگیرم میخوری؟
هانا: ارع
کوک رف سرم تو گوشی بود بعد چن دقیقه
یه پسر اومد نشس کنارم
پسر: چطوری بیبی؟
هانا: گمشو، همینجوری سرش تو گوشیه
پسر: خیلی خوشگلیا
هانا: برعکس تو
پسر: بیا ماله من شو
خواستم چیزی بگم که صدای اشنایی اومد که گف
کوک: ولی صاحاب داره
سرمو اووردم بالا دیدم کوکه
کوک: گمشو
پسر پاشد بلن شد بره که که
کوک: هوی
پسره برگشت سمتش که یکی از بطریای اب که دستش بودو پرت کرد سمته پسره محکم خورد تو سرش افتاد زمین
کوک: تا تو باشی چشت دنبال اموال بقیه نباشه
کوک: بریم
پاشدم که دستمو گرف رفتیم سوار ماشین
هانا: میدونید دیگع مث قبلنا باهم نمیریم بیرون
یوهان، کوک: ارع
یوهان: بنظرم وقتی سوجونو سوآ اومدن بریم من یه ویلا خارج از شهر دارم
کوک: بع بچه ها هم بگیم ببینم میان؟
یوهان: اون با من
غذارو اووردن خوردیم از یوهان خدافظی کردیم
هانا: الان سوهیون دقیقا کجاس؟
کوک: بابام گف فک کنم میرن خونه ما
هانا: بریم سوهیونو بیاریم پس
کوک: بریم، ولی قبلش باید یه چیزی بم بدی
هانا: بازچی؟
کوک: هیچ بریم فعلا بعدا بت میگم
هانا: باشه
پرش زمانی وقتی سوهیون رو برداشتن رفتن خونه خودشون
هانا: میدونی مامان بابات فردا میان (روبه سوهیون)
سوهیون: وادن؟(ذوق)(واقعا)
هانا: ارع عشقم، حالام بیا بریم بخوابیم
سوهیون: بلیم(بریم)
سوهیون رو خوابوندم رفتم اتاق خودمون که دیدم کوک خوابه تاحالا انقد زود نخوابیده رفتم بالا سرش سرمو نزدیک صورتش کردم که کمرمو گرف انداختم رو خودش
هانا: مگه خواب نبودی
کوک: نه
هانا: میدونستم
خواستم برم اونور نزاش جاشو با من عوض کرد الان اون روم بود
کوک: چرا همش به سوهیون میگی عشقم
هانا: چون دوس دارم
کوک: پس چرا به من نمیگی
هانا: ببینم الان به سوهیون حسودیت شده؟
کوک: چرا نشه همش بهش میگی عشقم ازونجایی که من عشقه واقعیتم
هانا: واسه این حسودی میکنی
کوک: اره
هانا: اوکی، عشقم، عشقم، عشقم، عشقم، عشقم، خوبه
کوک: عالیه
هانا: پاشو میخوام بخوابم
کوک: بوسم کن تا پاشم
بوسیدمش
هانا: حالا پاشو
کوک: ولی این کم بود، باشه بیا بخوابیم
2روز بعد
کوک: حالا که مهمونی شبه پاشو بریم لباس بخریم
هانا: بریممم
هانا: این نه
یه لباس دیگع پوشید
هانا: اینم خیلی سادس
رف یکی دیگه بپوشه
منم داشتم با گوشی ور میرفتم
کوک: این چطوره؟
سرمو اووردم بالا که دیدم بدجور جذاب شده با این لباس امکان نداره بزارم اینو بپوشه
کوک:خوبی؟کجایی(دستشو جلو صورته هانا تکون داد)
دیدم دخترا دارن نگاش میکنن و پچ پچ میکن پاشدن رفتم نزدیکش شدم با اینکه قدم بلند بود بازم در برابرش خیلی کوچولو بودم یقشو گرفتم صورتشو نزدیک صورتم کردم
هانا: این عمرا نمیشه
کوک: چرا؟ این از همه بهتر بود
هانا: میخوای قاتلم کنی؟
کوک: واسه چی
هانا: چون قراره قاتل این دختر..........
نزاش حرفمو بزنم که بوسیدم
کوک: ببینم بیبیم حسودیش میشه
هانا: مگه میشه نشه اخه ببین چی میگن اینا
کوک: ولی هیچ کسو اندازه تو دوس ندارم بزار هرچی میخوان بگن
هانا: اگه میخوای منو قاتل کنی همینو بخر
کوک: قاتل نیستی ولی دزد هستی
هانا: چیییی؟ من کجام دزده؟
کوک: دزد قلب منی(هانارو بوسید)
خلاصع کوک لباس خرید همه چیزایی کع خریده بودیم گزاشتیم تو ماشین
کوک: بنظرت بریم یکم قدم بزنیم
هانا: بریم
دستمو گرفت
هانا: یا اینجوری دستمو نگیر
کوک:، دستشو تو دستام قفل کردم
کوک: اینجوری خوبه دیگه
هانا: اوهوم
همینجوری داشتیم قدم میزدیم که دیگه واقعا خسته شدم
هانا: کوک بیا بشینیم
کوک: باشه
نشستیم رو صندلی
کوک: من تشنمه میرم اب بگیرم میخوری؟
هانا: ارع
کوک رف سرم تو گوشی بود بعد چن دقیقه
یه پسر اومد نشس کنارم
پسر: چطوری بیبی؟
هانا: گمشو، همینجوری سرش تو گوشیه
پسر: خیلی خوشگلیا
هانا: برعکس تو
پسر: بیا ماله من شو
خواستم چیزی بگم که صدای اشنایی اومد که گف
کوک: ولی صاحاب داره
سرمو اووردم بالا دیدم کوکه
کوک: گمشو
پسر پاشد بلن شد بره که که
کوک: هوی
پسره برگشت سمتش که یکی از بطریای اب که دستش بودو پرت کرد سمته پسره محکم خورد تو سرش افتاد زمین
کوک: تا تو باشی چشت دنبال اموال بقیه نباشه
کوک: بریم
پاشدم که دستمو گرف رفتیم سوار ماشین
۱۱.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.