FIRST LOVE
پارت25 فصل4
*SANA.POV*
بعد از اینکه ار بغل هم اومدیم بیرون رفتم تو اتاقم و رو تختم ولو شدم بعد چند دقیقه جیمین هم اومد و از پشت دستش رو گزاشت رو شکمم و آروم حرف میزد با حرفهاش چشمام گرم شد و خوابم برد
صب چشمام رو باز کردم دیدم دهنم و پاهام و دستام به صندلی بستس و هرچی جیغ میکشیدم تو پنج ثانیه خفه میشد تا اینکه ه مرد سیاه پوش اومد و دستمال رو از رو دهنم برداشت شروع کردم جیغ جیغ کردن و کمک خواستن تا اینکه یه آمپول بهم زد و بعدشم دستمال رو گزاشتم رو دهنم چشمام کم کم تار شد و دیگه هیچی نفهمیدم
جیمین: بیدار شدم دیدم سانا نیست بلند شدم رفتم تو اتاقا و آشپزخونه رو گشتم ولی سانا رو پیدا نکردم پسرا کمپانی بودن زنگ زدم به گوشی سانا ولی گوشیش خونه بود به تهیونگ زنگ زدم گفت کمپانی نیست نگران شده بودم که یه پیام ناشناس برام اومد بازش کردم یه کلیپ تقریبا چهل پنجاه ثانیه ای بود داشتن یه دختر تقریبا هم سن جونگ کوک رو میزدن اولش زیاد برام مهم نبود ولی بعدش که صدای جیغ و دادش در اومد فهمیدم ساناعه داشتم از عصبانیت منفجر میشدم انقد سانا رو زده بودن خون بالا می آورد یعنی پدرش اصن رحم نداره؟
*سه هفته بعد*
سه هفته اس داریم دنبال مکانی که سانا توش هست میگردیم ولی انگار اصن تو یه سیاره ی دیگه اس امشب به یه مهمونی دعوت بودیم و همه ی ما باید میرفتیم لباس پوشیدیم و رفتیم اونجا و یه میز انتخاب کردیم و رفتیم وایستادیم بعد از چند دقیقه یک قفس توجه ام رو جلب کرد بیشتر دقت کردم سانا بود بدنش کبود بود و لاغر شده بود و بدنش میلرزید رفتم سمتش پدرش اجازه نداد ولی کنارش زدم و رفتم سمت اون قفس درش رو باز کردم سانا رو سمت خودم کشیدم آوردمش بیرون ولی خیلی ضعیف شده بود و نمیتونست رو پاهاش وایسته بغلش کردم و داشتم میرفتم که پدرش اسلحه اشو در اورد و یه تیر شلیک کرد و بعدش خندید به سانا نگاه کردم که داشت بیهوش میشد و خون بالا می آورد سریع تر رفتم و به خونه رسیدم و جین رو صدا زدم (دوستان جین تو رمان دکتره) جین اومد تا معاینه اش کنه رفت تو اتاق ولی با داد یونگی و جیهوپ رو صدا کرد خیلی نگران بودم و استرس داشتم و اصلا آروم و قرار نداشتم
تا پارت بعد بدرود
*SANA.POV*
بعد از اینکه ار بغل هم اومدیم بیرون رفتم تو اتاقم و رو تختم ولو شدم بعد چند دقیقه جیمین هم اومد و از پشت دستش رو گزاشت رو شکمم و آروم حرف میزد با حرفهاش چشمام گرم شد و خوابم برد
صب چشمام رو باز کردم دیدم دهنم و پاهام و دستام به صندلی بستس و هرچی جیغ میکشیدم تو پنج ثانیه خفه میشد تا اینکه ه مرد سیاه پوش اومد و دستمال رو از رو دهنم برداشت شروع کردم جیغ جیغ کردن و کمک خواستن تا اینکه یه آمپول بهم زد و بعدشم دستمال رو گزاشتم رو دهنم چشمام کم کم تار شد و دیگه هیچی نفهمیدم
جیمین: بیدار شدم دیدم سانا نیست بلند شدم رفتم تو اتاقا و آشپزخونه رو گشتم ولی سانا رو پیدا نکردم پسرا کمپانی بودن زنگ زدم به گوشی سانا ولی گوشیش خونه بود به تهیونگ زنگ زدم گفت کمپانی نیست نگران شده بودم که یه پیام ناشناس برام اومد بازش کردم یه کلیپ تقریبا چهل پنجاه ثانیه ای بود داشتن یه دختر تقریبا هم سن جونگ کوک رو میزدن اولش زیاد برام مهم نبود ولی بعدش که صدای جیغ و دادش در اومد فهمیدم ساناعه داشتم از عصبانیت منفجر میشدم انقد سانا رو زده بودن خون بالا می آورد یعنی پدرش اصن رحم نداره؟
*سه هفته بعد*
سه هفته اس داریم دنبال مکانی که سانا توش هست میگردیم ولی انگار اصن تو یه سیاره ی دیگه اس امشب به یه مهمونی دعوت بودیم و همه ی ما باید میرفتیم لباس پوشیدیم و رفتیم اونجا و یه میز انتخاب کردیم و رفتیم وایستادیم بعد از چند دقیقه یک قفس توجه ام رو جلب کرد بیشتر دقت کردم سانا بود بدنش کبود بود و لاغر شده بود و بدنش میلرزید رفتم سمتش پدرش اجازه نداد ولی کنارش زدم و رفتم سمت اون قفس درش رو باز کردم سانا رو سمت خودم کشیدم آوردمش بیرون ولی خیلی ضعیف شده بود و نمیتونست رو پاهاش وایسته بغلش کردم و داشتم میرفتم که پدرش اسلحه اشو در اورد و یه تیر شلیک کرد و بعدش خندید به سانا نگاه کردم که داشت بیهوش میشد و خون بالا می آورد سریع تر رفتم و به خونه رسیدم و جین رو صدا زدم (دوستان جین تو رمان دکتره) جین اومد تا معاینه اش کنه رفت تو اتاق ولی با داد یونگی و جیهوپ رو صدا کرد خیلی نگران بودم و استرس داشتم و اصلا آروم و قرار نداشتم
تا پارت بعد بدرود
۳۱.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.