پارت بیست و ششم
سونگ هون:.دختر تو چرا تو تاریکی نشستی
هانول:.هیچی دایی داشتم فکر میکردم
سونگ هون :.پس قضیه خیلی جدیه
هانول:.تو از کجا میدونی ..نکنه جونگ سو بهت گفته..پسره احمق
سونگ هون:.نه مگه میشه ندونم وقتی یه قضیه جدی برات بیاد تو تاریکی فکر میکنی ..
هانول:.چیزه دایی …یکی بهم اعتراف کرده منم نمیدونم چی بهش بگم
سونگ هون:.خوو..تو دوسش داری
هانول:.دایی تو تنها کسی هستی که منو حمایت کردی تو مثل خانواده منی بعد مادرم تو ادمی بودی بهش تکیه کنم من فقط تو رو دارم
سونگ هون:.تو ام تنها کسی هستی که حتی جونمو برات بدم تو امانت منی دخترم من فقط تو و جونگ سو رو دارم نمیزارم کسی بهتون آسیبی بزنه
(این مرد چقدر مهربون بود )
هانول:.دایی من از احساساتم مطمئنم یعنی دوسش دارم اما فقط میترسم همین
سونگ هون::.میدونم این ترست بخاطر اینه که پدرت مادرت رو بی رحمی ول کرده مگه نه
هانول :.اره بخاطر همینه
سونگ هون:.ببین دخترم همه ادما مثل پدرت نیستن شاید اون ادمی تو دوسش داری فرق میکنه
اگه اون تورو دوس داره بدون خیلی خوش شانسی
هانول:.یه ایدله بخاطر بودنش با من حتی میخواد از شغلش بگذره
سونگ هون:. پس دل این پسره رو بدجور بردی اما …جواب تو هرچی باشه من دخالت نمیکنم این زندگیه توهه
دخترم…الانم من برم عزیزم پایین رستورانمون یکم شلوغه
هانول:.کمک میخواهی
سونگ هون:.نه تو خودتو خسته نکن تو به فکر جوابت باش
(دایی رفت شاید حق باهاش باشه همه که مثل بابام نیست شاید سوبین فرق داشته باشه
گوشیمو از جیبم در اوردم میخواستم به سو بین زنگ بزنم اهان بهتره برم خونش سوپرایزش کنم رفتم کمدمو باز کردم هوووم چی بپوشم
(عکسشو بالا گذاشتم)
خو رسیدم یه آپارتمان بزرگی بود سوبین هم طبقه
۴بود زنگ خونشو زدم که یهو در باز شد
هانول:.سلام
سو بین همینطوری وایستاده بود دهنشم باز بود داشت به من نگاه میکرد
هانول:.سلام ….از دنیا به سوبین…الووو
سوبین :.از دنیا به سوبین نه …از بهشت به سوبین..
تو چرا اینقدر خوشگلی دختر اولین باره من تو رو اینجوری میبینم
(خندیدم)
هانول:.میخاهی همینجا وایستم
سوبین:.نه این چه حرفیه بیا تو ملکه
هانول :.خونتم خیلی شیکه سلیقتم بدم نیست
سوبین: ..اما سلیقه خونمون باید نظر تو باشه
هانول:.«یه ابرومو بردم بالا»خونمون
سوبین:.اره …اما من هنوز جوابمو نگرفتم دارم خیال پردازی میکنم جوابتم حتی نه باشه من برات میجنگم…خو بشین برات یه قهوه خوشمزع بیارم
(خندیدم نشستم رو مبل دو نفره)
سو بین:.خو تو برای من اینقدر خوشگل کردی
هانول؛..چه ربطی داره من همیشه اینجوریم
سوبین:.هان تو راست میگی…خو جوابم چیه هانول یالا منتظرم نزار
هانول:.تو چقدر بی صبری یه لحظه وایستا قهوه رو بخوریم
(داشتم آروم میخوردم اونم هی میخورد زیر چشمی بهم نگاهی می انداخت )
سوبین:.نمیخواهی بگی
هانول:.خو من فکر کردم جواااابم……
سوبین:.جوابتتتتت…..
هانول:.هوممممم ..بله
( بغلم کرد داشت تو هوا منو میچرخوند )
هانول:.واای سوبین سرم گیچ رفت
(گذاشت منو پایین گونه هامو داشت میبوسید )
هانول:.صبر کن من یه شرطی دارم
سوبین:.باشه شرطت هرچی باشه قبوله
هانول:.از مخفی کاری متنفرم حتی از دروغ اینا یادت باشه
سوبین:.باشه هرچی تو بگی مگه اصلا دلم میاد باهات همچین کاری کنم
هانول::..اگه همچین کاری کنی من میدونم باهات
(داشتم حرف میزدم که گرمی لباشو رو لبام
حس کردم منم چشمامو بستم همراهیش کردم )
ادامه دارد….
هانول:.هیچی دایی داشتم فکر میکردم
سونگ هون :.پس قضیه خیلی جدیه
هانول:.تو از کجا میدونی ..نکنه جونگ سو بهت گفته..پسره احمق
سونگ هون:.نه مگه میشه ندونم وقتی یه قضیه جدی برات بیاد تو تاریکی فکر میکنی ..
هانول:.چیزه دایی …یکی بهم اعتراف کرده منم نمیدونم چی بهش بگم
سونگ هون:.خوو..تو دوسش داری
هانول:.دایی تو تنها کسی هستی که منو حمایت کردی تو مثل خانواده منی بعد مادرم تو ادمی بودی بهش تکیه کنم من فقط تو رو دارم
سونگ هون:.تو ام تنها کسی هستی که حتی جونمو برات بدم تو امانت منی دخترم من فقط تو و جونگ سو رو دارم نمیزارم کسی بهتون آسیبی بزنه
(این مرد چقدر مهربون بود )
هانول:.دایی من از احساساتم مطمئنم یعنی دوسش دارم اما فقط میترسم همین
سونگ هون::.میدونم این ترست بخاطر اینه که پدرت مادرت رو بی رحمی ول کرده مگه نه
هانول :.اره بخاطر همینه
سونگ هون:.ببین دخترم همه ادما مثل پدرت نیستن شاید اون ادمی تو دوسش داری فرق میکنه
اگه اون تورو دوس داره بدون خیلی خوش شانسی
هانول:.یه ایدله بخاطر بودنش با من حتی میخواد از شغلش بگذره
سونگ هون:. پس دل این پسره رو بدجور بردی اما …جواب تو هرچی باشه من دخالت نمیکنم این زندگیه توهه
دخترم…الانم من برم عزیزم پایین رستورانمون یکم شلوغه
هانول:.کمک میخواهی
سونگ هون:.نه تو خودتو خسته نکن تو به فکر جوابت باش
(دایی رفت شاید حق باهاش باشه همه که مثل بابام نیست شاید سوبین فرق داشته باشه
گوشیمو از جیبم در اوردم میخواستم به سو بین زنگ بزنم اهان بهتره برم خونش سوپرایزش کنم رفتم کمدمو باز کردم هوووم چی بپوشم
(عکسشو بالا گذاشتم)
خو رسیدم یه آپارتمان بزرگی بود سوبین هم طبقه
۴بود زنگ خونشو زدم که یهو در باز شد
هانول:.سلام
سو بین همینطوری وایستاده بود دهنشم باز بود داشت به من نگاه میکرد
هانول:.سلام ….از دنیا به سوبین…الووو
سوبین :.از دنیا به سوبین نه …از بهشت به سوبین..
تو چرا اینقدر خوشگلی دختر اولین باره من تو رو اینجوری میبینم
(خندیدم)
هانول:.میخاهی همینجا وایستم
سوبین:.نه این چه حرفیه بیا تو ملکه
هانول :.خونتم خیلی شیکه سلیقتم بدم نیست
سوبین: ..اما سلیقه خونمون باید نظر تو باشه
هانول:.«یه ابرومو بردم بالا»خونمون
سوبین:.اره …اما من هنوز جوابمو نگرفتم دارم خیال پردازی میکنم جوابتم حتی نه باشه من برات میجنگم…خو بشین برات یه قهوه خوشمزع بیارم
(خندیدم نشستم رو مبل دو نفره)
سو بین:.خو تو برای من اینقدر خوشگل کردی
هانول؛..چه ربطی داره من همیشه اینجوریم
سوبین:.هان تو راست میگی…خو جوابم چیه هانول یالا منتظرم نزار
هانول:.تو چقدر بی صبری یه لحظه وایستا قهوه رو بخوریم
(داشتم آروم میخوردم اونم هی میخورد زیر چشمی بهم نگاهی می انداخت )
سوبین:.نمیخواهی بگی
هانول:.خو من فکر کردم جواااابم……
سوبین:.جوابتتتتت…..
هانول:.هوممممم ..بله
( بغلم کرد داشت تو هوا منو میچرخوند )
هانول:.واای سوبین سرم گیچ رفت
(گذاشت منو پایین گونه هامو داشت میبوسید )
هانول:.صبر کن من یه شرطی دارم
سوبین:.باشه شرطت هرچی باشه قبوله
هانول:.از مخفی کاری متنفرم حتی از دروغ اینا یادت باشه
سوبین:.باشه هرچی تو بگی مگه اصلا دلم میاد باهات همچین کاری کنم
هانول::..اگه همچین کاری کنی من میدونم باهات
(داشتم حرف میزدم که گرمی لباشو رو لبام
حس کردم منم چشمامو بستم همراهیش کردم )
ادامه دارد….
۷۴۶
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.