مونالیزا پارت ۵
او هم خوشحال بود .
+سلام
_میگم منم میتونم وقتی نقاشی میکنی کنارت باشم؟
کاش میتوانست فریاد بزند تا همیشه کنارم باش .
نقاش شکه شده از درخواست پسر به او نگاه کرد
+حتما
_چیزه ....صندلی داری؟
+یدونه
_خب من سرپاهم میتونم ببینم
نقاش فکر کرد، نمیتوانست اجازه دهد پسر سرپا بماند
از طرفی احتمالا خسته میشد و سبب این میشد که برود .قطعا این آخرین چیزی بود که نقاش بااینکه نمیدانست میخواست
+یه لحظه اینجا بشین الان میام
به سمت کلبه دوید
وارد شد و صندلی ای برداشت و دوباره به دشت رفت
و با صندلی ای خالی مواجه شد
پسر را ندید و لبخند از روی لب هایش پرواز کرد
به اینطرف و آنطرف نگاه کرد اما چیزی ندید
که دستی بر شانه اش نشست
و با تعجب به عقب نگاه کرد
پسر جوانتر خندید
افسوس که نمیدانست خنده اش با قلب شکسته ی نقاش چه میکند
_ترسیدی؟
نقاش چیزی نگفت
اما بالاخره لب از هم باز کرد
+کجا رفتی؟
پس دوباره خندید
......
خوبه؟
+سلام
_میگم منم میتونم وقتی نقاشی میکنی کنارت باشم؟
کاش میتوانست فریاد بزند تا همیشه کنارم باش .
نقاش شکه شده از درخواست پسر به او نگاه کرد
+حتما
_چیزه ....صندلی داری؟
+یدونه
_خب من سرپاهم میتونم ببینم
نقاش فکر کرد، نمیتوانست اجازه دهد پسر سرپا بماند
از طرفی احتمالا خسته میشد و سبب این میشد که برود .قطعا این آخرین چیزی بود که نقاش بااینکه نمیدانست میخواست
+یه لحظه اینجا بشین الان میام
به سمت کلبه دوید
وارد شد و صندلی ای برداشت و دوباره به دشت رفت
و با صندلی ای خالی مواجه شد
پسر را ندید و لبخند از روی لب هایش پرواز کرد
به اینطرف و آنطرف نگاه کرد اما چیزی ندید
که دستی بر شانه اش نشست
و با تعجب به عقب نگاه کرد
پسر جوانتر خندید
افسوس که نمیدانست خنده اش با قلب شکسته ی نقاش چه میکند
_ترسیدی؟
نقاش چیزی نگفت
اما بالاخره لب از هم باز کرد
+کجا رفتی؟
پس دوباره خندید
......
خوبه؟
۱.۳k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.