➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑³⁴
ببخشید اگه بد شده تند تند مینویسم ک اون یه داستانو زودتر بتونم بزارم
_اومدم اومدم
رفتم و بچه رو از جونگ کوک گرفتم یکم بهش شیر دادم جونگ کوک اومد و کنارم نشست
_چه کیوته بانوی من
_عاره
_مث مامانشه
_چه خود شیفته ای آقای جئون
_قربونت برمم
_جونگ کوک
_جانم
_با ایسول بریم بیرون
ایسول هم به حرفای منو جونگ کوک نگاه میکرد و میخندید
دادمش دست کوک
_من برم حموم حواست بهش هست؟؟
_اره عزیزم چرا که نه فردا میریم
بچه رو دادم دستش و رفتم حموم و زود برگشتم سرمو خشک کردم و یه نیم تنه شرتک توت فرنگی توت فرنگییمو پوشیدم جونگ کوک به ایسول میگفت
_قربونت برم؟؟
و منم بهشون میخندیدم تقریبا شب شده بود ایسول رو خوابوندم جونگ کوک هم به همه خبر داده بود واسه جشن آماده شدن باهم اتاق رو جمع کردیم و رفتیم تو رختخواب واسه فردا خیلی ذوق داشتم جونگ کوک رو سفت بغل کردم و خوابیدم صبح روز بعدش که بیدار شدم دیدم ایسول نیست با تعجب به اینور اونور نگاه میکردم جونگ کوک رو بیدار کردم
_جونگ کوک ایسول نیست
_چی؟؟ چرا؟؟
بلند شد و اتاق رو گشتیم جونگ کوک رفت طبقه پایین و به همه گفت اما کسی نبود به یانگ گفته بود همه اتاقا و خدمتکارا رو بگرده همه عمارت رو گشته بودیم اما خبری از ایسول نبود منم هی زار میزدم دو هزار بار اتاقا رو گشته بودم هزار بار تو باغ رو گشتیم چشمام درد میکرد بسکه اشک ریخته بودم بچم نبود پاره تنم برای دومین بار گریه ارباب رو میدیدم ترسناک زار میزد رفتم دوباره اتاقمو بگردم که یه ایمیل برام اومد
_سلام ... بیا به این آدرس تا بچتو بهت بدم بعد یه عکس از ایسول فرستاد درسته این ایسول من بود که میخندید
_اومدم اومدم
رفتم و بچه رو از جونگ کوک گرفتم یکم بهش شیر دادم جونگ کوک اومد و کنارم نشست
_چه کیوته بانوی من
_عاره
_مث مامانشه
_چه خود شیفته ای آقای جئون
_قربونت برمم
_جونگ کوک
_جانم
_با ایسول بریم بیرون
ایسول هم به حرفای منو جونگ کوک نگاه میکرد و میخندید
دادمش دست کوک
_من برم حموم حواست بهش هست؟؟
_اره عزیزم چرا که نه فردا میریم
بچه رو دادم دستش و رفتم حموم و زود برگشتم سرمو خشک کردم و یه نیم تنه شرتک توت فرنگی توت فرنگییمو پوشیدم جونگ کوک به ایسول میگفت
_قربونت برم؟؟
و منم بهشون میخندیدم تقریبا شب شده بود ایسول رو خوابوندم جونگ کوک هم به همه خبر داده بود واسه جشن آماده شدن باهم اتاق رو جمع کردیم و رفتیم تو رختخواب واسه فردا خیلی ذوق داشتم جونگ کوک رو سفت بغل کردم و خوابیدم صبح روز بعدش که بیدار شدم دیدم ایسول نیست با تعجب به اینور اونور نگاه میکردم جونگ کوک رو بیدار کردم
_جونگ کوک ایسول نیست
_چی؟؟ چرا؟؟
بلند شد و اتاق رو گشتیم جونگ کوک رفت طبقه پایین و به همه گفت اما کسی نبود به یانگ گفته بود همه اتاقا و خدمتکارا رو بگرده همه عمارت رو گشته بودیم اما خبری از ایسول نبود منم هی زار میزدم دو هزار بار اتاقا رو گشته بودم هزار بار تو باغ رو گشتیم چشمام درد میکرد بسکه اشک ریخته بودم بچم نبود پاره تنم برای دومین بار گریه ارباب رو میدیدم ترسناک زار میزد رفتم دوباره اتاقمو بگردم که یه ایمیل برام اومد
_سلام ... بیا به این آدرس تا بچتو بهت بدم بعد یه عکس از ایسول فرستاد درسته این ایسول من بود که میخندید
۷۷.۸k
۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.