چیزی بدتر از عشق🍷🫂 𝖯𝖺𝗋𝗍 : 4
*ویو رزی
تهیونگ: نترس میخوام ببرتم خونه ی خودم....
رزی: وواهههه چه ترسی مامان میدونه ؟
تهیونگ: اره...
سرمو چرخوندم سمت پنجره و به بیرون خیره شدم...
کم کم نزدیک خونه ی ته شدیم....
10 دقیقه بعد...
رسیدیم و ته ریموت رو زد و در باز شد ماشین رو پارک کرد... در ماشین رو باز کردم
پیادع شدم و در رو بستم ته هم پیاده شد و ریموت رو زد و در وازه بسته شد خونه ته دوبلکس بود...
با تم سفید و مشکی و قهوه ای سوخته....
از پله ها بالا رفتیم در خونه رو باز کرد و با هم وارد شدیم کفشامو در اوردم و وارد خونش شدم خیلی آروم و شیک و تمیز بود تمش هم بیشتر مشکیع طوسی بود نسبت به طبقه ی همکف...
کیفم رو در اوردم و رو مبل دراز کشیدم....
ته رفت سمت اتاقش تا لباس هاش رو عوض کنه..
بعد چند مین ته از اتاق با لباس های کلا مشکی راحتی اومد بیرون....
تهیونگ: چیزی میخوری بیارم برات؟.......
رزی : نــــ... ـ
ته رفت سمت آشپز خونع نمیدونم داش چه میکرد که با ظرفی پر از موچی اومد سمتم.....
رو مبل از حالت درازی بلند شدم و نشستم....
رزی: اوپااا گفتم که چیزی نمیخورم....
تهیونگ: ولی مجبوری اینو بخوری!...
رزی: چرا اونوقت.....
تهیونگ: چون قراره بعد خوردن اینا کلی انرژی از دست بدی...
منظورش رو نگرفتم احتمالا میخواست دوباره باهم دعوا کنه.....
یکی از موچی ها رو برداشتم و بیخیال اما با لذت شروع به خوردنشون کردمم...
بعد تموم شدن موچی ها ته لب زد:
تهیونگ: نمیخوردی.....
براش زبون در اوردم که با تحکم لب زد:
تهیونگ : بیا اینجا رزی
و به پاهاش اشاره کرد.... ودف؟
بلند شدم رفتم سمت مبلی که ته روش نشسته بود خواستم کنارش بشینم که دستمو گرفت و کشید سمت خودش که افتادم رو پاهاش....
چشام از کاسه داش میزد بیرون که دستاش رو دورم حلقه کردم و سرش رو داخـــ...ل گودیه گرـ..دنم فرو کرد و نفس عمیقی کشید....
همینجوری کپ کرده بودم دلیل کارهاش رو نمیفهمیدم...
ولی با کاری که کرد عرق سرد از تیره کمرم گذشت....
ته بـــ..ـــو..ســ..ــه های ریز به گردنــــ..ــم میزد....
و باعث ترس من و حس عجیبی در ناحیه های شمـــ...ــــــکمم به وجود می اومد
بچه ها ببخشید پارت 4 پاک شده بود حالا تونستم بزارمش
حمایت یادتون نره🌈
تهیونگ: نترس میخوام ببرتم خونه ی خودم....
رزی: وواهههه چه ترسی مامان میدونه ؟
تهیونگ: اره...
سرمو چرخوندم سمت پنجره و به بیرون خیره شدم...
کم کم نزدیک خونه ی ته شدیم....
10 دقیقه بعد...
رسیدیم و ته ریموت رو زد و در باز شد ماشین رو پارک کرد... در ماشین رو باز کردم
پیادع شدم و در رو بستم ته هم پیاده شد و ریموت رو زد و در وازه بسته شد خونه ته دوبلکس بود...
با تم سفید و مشکی و قهوه ای سوخته....
از پله ها بالا رفتیم در خونه رو باز کرد و با هم وارد شدیم کفشامو در اوردم و وارد خونش شدم خیلی آروم و شیک و تمیز بود تمش هم بیشتر مشکیع طوسی بود نسبت به طبقه ی همکف...
کیفم رو در اوردم و رو مبل دراز کشیدم....
ته رفت سمت اتاقش تا لباس هاش رو عوض کنه..
بعد چند مین ته از اتاق با لباس های کلا مشکی راحتی اومد بیرون....
تهیونگ: چیزی میخوری بیارم برات؟.......
رزی : نــــ... ـ
ته رفت سمت آشپز خونع نمیدونم داش چه میکرد که با ظرفی پر از موچی اومد سمتم.....
رو مبل از حالت درازی بلند شدم و نشستم....
رزی: اوپااا گفتم که چیزی نمیخورم....
تهیونگ: ولی مجبوری اینو بخوری!...
رزی: چرا اونوقت.....
تهیونگ: چون قراره بعد خوردن اینا کلی انرژی از دست بدی...
منظورش رو نگرفتم احتمالا میخواست دوباره باهم دعوا کنه.....
یکی از موچی ها رو برداشتم و بیخیال اما با لذت شروع به خوردنشون کردمم...
بعد تموم شدن موچی ها ته لب زد:
تهیونگ: نمیخوردی.....
براش زبون در اوردم که با تحکم لب زد:
تهیونگ : بیا اینجا رزی
و به پاهاش اشاره کرد.... ودف؟
بلند شدم رفتم سمت مبلی که ته روش نشسته بود خواستم کنارش بشینم که دستمو گرفت و کشید سمت خودش که افتادم رو پاهاش....
چشام از کاسه داش میزد بیرون که دستاش رو دورم حلقه کردم و سرش رو داخـــ...ل گودیه گرـ..دنم فرو کرد و نفس عمیقی کشید....
همینجوری کپ کرده بودم دلیل کارهاش رو نمیفهمیدم...
ولی با کاری که کرد عرق سرد از تیره کمرم گذشت....
ته بـــ..ـــو..ســ..ــه های ریز به گردنــــ..ــم میزد....
و باعث ترس من و حس عجیبی در ناحیه های شمـــ...ــــــکمم به وجود می اومد
بچه ها ببخشید پارت 4 پاک شده بود حالا تونستم بزارمش
حمایت یادتون نره🌈
۱.۷k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.