Part 5
ویو ات
کوک:آخيش ولی چقدر بوستون قشنگ بود
جین:د ببند اون دهن رو دیگه
ات:خوب یونگی نظرت چیه به خانواده هامون بگیم فردا جشن بگیریم؟
یونگی:فکر خوبیه
ات:خوب پس برو به همه زنگ بزن حتی به عموت کلا دیگه
یونگی: باشه
یک ساعت طول کشید اوففف
ات:یونگی به همه گفتی؟
یونگی:آره
ات:یونگی صبح پاشو من میخوام برم لباس بخرم
یونگی:اتتتت تو کمد به زور لباس جا میکنی بعد میخوای لباس بخری؟
ات:چرا الکی حرف میزنی یه کمد خالی دارم باید اونو پر کنم
یونگی:ببین ات یه لباس و کفش میگیری طلا اینا خبری نیستااا یه نصف کمد فقط طلا گذاشتی بابا ورشکسته ام کردی تو
ات:حالا ببینم چی میشه اصلا میخوام برم واس بچه ام طلا بگیرم و جشن تعیین جنسیت هم میخوام بگیرم
یونگی:گااادددد منو نجات بده من چرا اینو گرفتمم اوفف
ات:از خدات هم باشه
یونگی:باشه ولش کن فردا صبح باید خوراکی هم بگیریم واس غذا
ات:یونگی کیکککککک
یونگی:کیک رو آشنا دارم صبح ساعت ۷ زنگ بزنم تا شب آماده میکنه میرم میگیرم
ات:میسی عزیزم
یونگی:قابلی نداشت حالا هدیه ام
یه بوس سریع رو لباش گذاشتم و رفتم
یونگی:من طولانی تر میخواستممم
ات:یونگی خسته شدم ولم کن بعد برو جارو برقی رو بیار باید جارو بکشم خونه رو
یونگی:اوفف برات ضرر داره خودم جارو میکشم
ات:نه یونگی خودم میکشم
یونگی رفت جارو آورد و من شروع کردم به جارو کشیدم بچه ها هم کمکم کردن مبل و اینا رو مرتب کردن خوراکی هارو از رو میز برداشتن جین و نامجون وهوسوک و تهیونگ آشپزخونه رو تمیز کردن ماها هم جاهای دیگه ی خونه رو مرتب کردیم ۲ ساعت طول کشید دیگه همه کارهای خونه رو کرده بودیم فقط اتاق ها مونده بودن چون خونه ما بزرگ بود ۲۰ اتاق داشت ۱۵ بالا ۵ پایین
ات:بچه ها هرکی هرکدوم از اتاق ها رو دوست داره بگیره من رفتم بخوابم شب بخیر
همخ:شب بخیر
من و یونگی رفتیم خوابیدیم
پرش زمانی به فردا صبح ساعت ۸
ویو ات
بیدار شدم یونگی رو بیدار کردم دست و صورتم و شستم یونگی هم همینطور زنگ زد به قنادی برای کیک و گفتن تا ساعت ۸ شب آماده میکنن رفتیم پایین بچه ها خواب بودن پنکیک درست کردم منو یونگی لباس پوشیدیم من یه آرایش ملایم کردم رفتم پایین ساعت ۱۰:۳۰ بود
ات:یونگی بریم
یونگی:بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم رسیدیم به یه پاساژ پیاده شدیم یه فروشگاه دیدم لباس مجلسی داشتن
ات و یونگی:سلام
فروشنده:سلام خوش اومدید میتونم کمکتون کنم
ات:من یه لباس مجلسی میخوام ساده باشه پف دار نباشه
فروشنده:حتما از این طرف
دنبال فروشنده رفتیم لباسا رو دیدیم از یکی خوشم اومد همون رو خریدم و کفش هم خریدم رفتیم خونه ساعت ۱۲:۳۰ بود در زدم کوک درو باز کرد
کوک:سلام
ات و یونگی:سلام
رفتیم تو لباسارو بردم بالا و خودم اومدم پایین دیدم جین و تهیونگ دارن بعضی کار هارو انجام میدن ما شیرینی و میوه و اینا رو گرفته بودیم ناهار هم یه چی خریده بودیم
ات:بچه ها ناهار رو ساعت ۲ بخوریم چون بعدش کار داریم گشنمون نشه بعد هم ببخشیدا تو زحمت افتادین
همه:این چه حرفیه
جین:اشکال نداره تو الان حامله ای باید کمکت کنیم
ات:مرسی بچه ها خب پس هوسوک تو میتونی میوه ها رو بچنی؟
هوسوک:حتما*با لبخند*
ات:مرسی خوب منو جین و کوک و جیمین غذا درست میکنیم بقیه شیرینی و بادکنک هارو بچینن
همه:باشه
ماها رفتیم غذا درست کردیم ساعت ۲ ناهار خوردیم بعد دوباره کار کردیم دیزاین و اینا همه تموم شد غذا هم فقط سوشی مونده بود ساعت الان ۵ بود
ات:بچه ها من میرم آماده شم
همه:باشه
رفتم بالا یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومدم آرایش کردم یه زره سنگین بود ولی نه اونجور لباسم و پوشیدم بچه ها هم آماده شدن کفشم رو پوشیدم رفتم پایین همین که نشستم صدای زنگ در اومد
ات:اوفف همین الان نشستم
همه رفتیم سمت در خانواده من بودن
همه:سلام خوش اومدین
خانواده ات:سلام
همه نشستن بعد ۳۰ خانواده یونگی اومدن همه نشستن من شربت آوردم
جونگ یی:خوب ات واس چی مارو دعوت کردی؟
ات:خوببب امم باید تا ساعت ۹ صبر کنین الان ۸ دیگه
جونگ یی:اوف اوکی
ات:یونگی برو کیک رو از قنادی بگیر
یونگی:باشه بابای
ات:بابای
پرش زمانی به ساعت ۸:۳۰
ویو ات
یونگی اومده بود و کیک رو رو میز گذاشت
یو جونگ:کیک واس چیه؟بادکنک واس چیه؟د بگو دیگه
یونگی:اونی آروم باش الان میگیم
ات:خوب ما یه خبر خوب رو میخواستیم به همتون بدیم خوبببب
ات و یونگی:ما داریم بچه دار میشیم *داد*
همه:هورااااااا
جونگ یی:واییی دارم خاله میشممممم
دو هوان:دارمم داییی میشممم
یو جونگ:دارممم عمه میشمممم
م و پ ات و م پ یونگی:ما داریم پدر بزرگ مادربزرگ میشیممممم
هیونا:....ادامه دارد
شرط
لایک:۲۰ تا ۳۰
دوستون دارم بابایی
کوک:آخيش ولی چقدر بوستون قشنگ بود
جین:د ببند اون دهن رو دیگه
ات:خوب یونگی نظرت چیه به خانواده هامون بگیم فردا جشن بگیریم؟
یونگی:فکر خوبیه
ات:خوب پس برو به همه زنگ بزن حتی به عموت کلا دیگه
یونگی: باشه
یک ساعت طول کشید اوففف
ات:یونگی به همه گفتی؟
یونگی:آره
ات:یونگی صبح پاشو من میخوام برم لباس بخرم
یونگی:اتتتت تو کمد به زور لباس جا میکنی بعد میخوای لباس بخری؟
ات:چرا الکی حرف میزنی یه کمد خالی دارم باید اونو پر کنم
یونگی:ببین ات یه لباس و کفش میگیری طلا اینا خبری نیستااا یه نصف کمد فقط طلا گذاشتی بابا ورشکسته ام کردی تو
ات:حالا ببینم چی میشه اصلا میخوام برم واس بچه ام طلا بگیرم و جشن تعیین جنسیت هم میخوام بگیرم
یونگی:گااادددد منو نجات بده من چرا اینو گرفتمم اوفف
ات:از خدات هم باشه
یونگی:باشه ولش کن فردا صبح باید خوراکی هم بگیریم واس غذا
ات:یونگی کیکککککک
یونگی:کیک رو آشنا دارم صبح ساعت ۷ زنگ بزنم تا شب آماده میکنه میرم میگیرم
ات:میسی عزیزم
یونگی:قابلی نداشت حالا هدیه ام
یه بوس سریع رو لباش گذاشتم و رفتم
یونگی:من طولانی تر میخواستممم
ات:یونگی خسته شدم ولم کن بعد برو جارو برقی رو بیار باید جارو بکشم خونه رو
یونگی:اوفف برات ضرر داره خودم جارو میکشم
ات:نه یونگی خودم میکشم
یونگی رفت جارو آورد و من شروع کردم به جارو کشیدم بچه ها هم کمکم کردن مبل و اینا رو مرتب کردن خوراکی هارو از رو میز برداشتن جین و نامجون وهوسوک و تهیونگ آشپزخونه رو تمیز کردن ماها هم جاهای دیگه ی خونه رو مرتب کردیم ۲ ساعت طول کشید دیگه همه کارهای خونه رو کرده بودیم فقط اتاق ها مونده بودن چون خونه ما بزرگ بود ۲۰ اتاق داشت ۱۵ بالا ۵ پایین
ات:بچه ها هرکی هرکدوم از اتاق ها رو دوست داره بگیره من رفتم بخوابم شب بخیر
همخ:شب بخیر
من و یونگی رفتیم خوابیدیم
پرش زمانی به فردا صبح ساعت ۸
ویو ات
بیدار شدم یونگی رو بیدار کردم دست و صورتم و شستم یونگی هم همینطور زنگ زد به قنادی برای کیک و گفتن تا ساعت ۸ شب آماده میکنن رفتیم پایین بچه ها خواب بودن پنکیک درست کردم منو یونگی لباس پوشیدیم من یه آرایش ملایم کردم رفتم پایین ساعت ۱۰:۳۰ بود
ات:یونگی بریم
یونگی:بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم رسیدیم به یه پاساژ پیاده شدیم یه فروشگاه دیدم لباس مجلسی داشتن
ات و یونگی:سلام
فروشنده:سلام خوش اومدید میتونم کمکتون کنم
ات:من یه لباس مجلسی میخوام ساده باشه پف دار نباشه
فروشنده:حتما از این طرف
دنبال فروشنده رفتیم لباسا رو دیدیم از یکی خوشم اومد همون رو خریدم و کفش هم خریدم رفتیم خونه ساعت ۱۲:۳۰ بود در زدم کوک درو باز کرد
کوک:سلام
ات و یونگی:سلام
رفتیم تو لباسارو بردم بالا و خودم اومدم پایین دیدم جین و تهیونگ دارن بعضی کار هارو انجام میدن ما شیرینی و میوه و اینا رو گرفته بودیم ناهار هم یه چی خریده بودیم
ات:بچه ها ناهار رو ساعت ۲ بخوریم چون بعدش کار داریم گشنمون نشه بعد هم ببخشیدا تو زحمت افتادین
همه:این چه حرفیه
جین:اشکال نداره تو الان حامله ای باید کمکت کنیم
ات:مرسی بچه ها خب پس هوسوک تو میتونی میوه ها رو بچنی؟
هوسوک:حتما*با لبخند*
ات:مرسی خوب منو جین و کوک و جیمین غذا درست میکنیم بقیه شیرینی و بادکنک هارو بچینن
همه:باشه
ماها رفتیم غذا درست کردیم ساعت ۲ ناهار خوردیم بعد دوباره کار کردیم دیزاین و اینا همه تموم شد غذا هم فقط سوشی مونده بود ساعت الان ۵ بود
ات:بچه ها من میرم آماده شم
همه:باشه
رفتم بالا یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومدم آرایش کردم یه زره سنگین بود ولی نه اونجور لباسم و پوشیدم بچه ها هم آماده شدن کفشم رو پوشیدم رفتم پایین همین که نشستم صدای زنگ در اومد
ات:اوفف همین الان نشستم
همه رفتیم سمت در خانواده من بودن
همه:سلام خوش اومدین
خانواده ات:سلام
همه نشستن بعد ۳۰ خانواده یونگی اومدن همه نشستن من شربت آوردم
جونگ یی:خوب ات واس چی مارو دعوت کردی؟
ات:خوببب امم باید تا ساعت ۹ صبر کنین الان ۸ دیگه
جونگ یی:اوف اوکی
ات:یونگی برو کیک رو از قنادی بگیر
یونگی:باشه بابای
ات:بابای
پرش زمانی به ساعت ۸:۳۰
ویو ات
یونگی اومده بود و کیک رو رو میز گذاشت
یو جونگ:کیک واس چیه؟بادکنک واس چیه؟د بگو دیگه
یونگی:اونی آروم باش الان میگیم
ات:خوب ما یه خبر خوب رو میخواستیم به همتون بدیم خوبببب
ات و یونگی:ما داریم بچه دار میشیم *داد*
همه:هورااااااا
جونگ یی:واییی دارم خاله میشممممم
دو هوان:دارمم داییی میشممم
یو جونگ:دارممم عمه میشمممم
م و پ ات و م پ یونگی:ما داریم پدر بزرگ مادربزرگ میشیممممم
هیونا:....ادامه دارد
شرط
لایک:۲۰ تا ۳۰
دوستون دارم بابایی
۵.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.