رمان عشق مافیای من پارت2❣️🔞
میدونستم که دروغ میگه ولی نمیشد ثابت کنم.
....
اون رفت و منم ناراحت ناراحت بودم فردا برای اینکه کمتر تنها باشم رفتم مدرسه
زنگ آخر که خورد از اداره ی پلیس باهام تماس گرفتن و گفتن که سه تا جسد پیدا شده و باید برای شناسایی برم. قلبم کند میزد داشتم میمردم از نگرانی سریع رفتم پزشک قانونی...
وای نهههه خودشونن😢امکان ندارهههههه مامااااااااااااان بابااااااا خواهش میکنم منو تنها نزارید😭
همینطور که گریه میکردم از شدت ناراحتی بیهوش شدم وقتی چشمام باز شد توی بیمارستان بودم دکتر گفت:
نباید اینقدر به خودم فشار بیارم وگرنه حتما سکته میکنم.
داشتم دق میکردم....
سه روز بعد...
اینقدر ناراحت بودم که تولدم رو هم فراموش کردم فقط هر کسی میومد میگفتم کنسل شده و تمام این سه روز رو گریه میکردم و هیچی هم نمیخوردم.
صدای زنگ خونه اومد. با بیحالی بلند شدم و کشون کشون خودمو به آیفون رسوندم.
بفرمایید؟
خانم من راننده ی ماشین سنگینم..
درو باز کردم...
بفرمایید؟ کاری داشتید؟
اومدم بگم من ازت خوشم میاد 😌
تعجب کرده بودم یه جوری گفت انگار من التماسش کردم اینو بگه یا بهش نیاز دارم😑من با این شرایطم آخه مگه روانیه چه اعتماد به نفسی هم داره😤دوست داشتم گریه کنم ولی جلوی خودمو گرفتم و گفتم:
+تا به پلیس زنگ نزدم برید بیرون، فورااا😡
گفت:_ حالا بزار شروع کنم بعد جیغ و داد کن دختر😏
+گمشووو بیروننن😡
_خیلی خوب میرم ولی با تو
+من هیچ جایی نمیام سریع برو بیرون اگه میخای زندان نری..
_ببین دختر جون به نفع خودته که باهام بیای وگرنه بلایی سرت میارم تا ابد فراموش نکنی...
کم کم عصبانیتم به ترس تبدیل شد، حالا فرق کلمات و لحن ها رو میفهمیدم ولی نمیتونستم کاری بکنم.
(چیکار کنم؟ بزار بترسونمش خودش میره...)
سریع دویدم و به پلیس زنگ زدم اومد و تلفنم رو گرفت دوباره دویدم سمت آشپز خونه و یه چاقوی بزرگ برداشتم
_میزاریش سر جاش یا بیام با همون ببرمت؟
+ببین جلو نیا من جایی نمیام دست از سرم بردااار روانیی😡
_روانی؟(نیشخند زد و ادامه داد) باشه حالا که نمیای خودم میبرمت😤
(یعنی میخاد چیکار کنه؟ الان چی میشه خدااا)
داشتم فکر میکردم که یهو فهمیدم دیگه جلوم نیست یه دفعه بلندم کرد و گذاشتم توی ماشین همونجور که دست و پا میزدم دهنم رو بست و یه چشم بند روی چشام گذاشت...
چند دقیقه بعد پرسید:
_برای آخرین بار میگم یا یه شبو باهام بخاب یا میفروشمت
....
#کیدراما #کیپاپ #زیبای_حقیقی #مونبین #بی_تی_اس #بلک_پینک #کوک #جیمین #تهیونگ #شوگا #جیهوپ #جین #نامجون #کره #جنی #لیسا #رزی #جیسو #پری_وزنه_بردار #قاشق_طلایی #قانون_پدرا #چالش #فلاور_دنس #آهنگ #سرگرمی #عاشقان_ماه #سرگرمی #باحال #زندگی #بازیگران #خوانندگان
....
اون رفت و منم ناراحت ناراحت بودم فردا برای اینکه کمتر تنها باشم رفتم مدرسه
زنگ آخر که خورد از اداره ی پلیس باهام تماس گرفتن و گفتن که سه تا جسد پیدا شده و باید برای شناسایی برم. قلبم کند میزد داشتم میمردم از نگرانی سریع رفتم پزشک قانونی...
وای نهههه خودشونن😢امکان ندارهههههه مامااااااااااااان بابااااااا خواهش میکنم منو تنها نزارید😭
همینطور که گریه میکردم از شدت ناراحتی بیهوش شدم وقتی چشمام باز شد توی بیمارستان بودم دکتر گفت:
نباید اینقدر به خودم فشار بیارم وگرنه حتما سکته میکنم.
داشتم دق میکردم....
سه روز بعد...
اینقدر ناراحت بودم که تولدم رو هم فراموش کردم فقط هر کسی میومد میگفتم کنسل شده و تمام این سه روز رو گریه میکردم و هیچی هم نمیخوردم.
صدای زنگ خونه اومد. با بیحالی بلند شدم و کشون کشون خودمو به آیفون رسوندم.
بفرمایید؟
خانم من راننده ی ماشین سنگینم..
درو باز کردم...
بفرمایید؟ کاری داشتید؟
اومدم بگم من ازت خوشم میاد 😌
تعجب کرده بودم یه جوری گفت انگار من التماسش کردم اینو بگه یا بهش نیاز دارم😑من با این شرایطم آخه مگه روانیه چه اعتماد به نفسی هم داره😤دوست داشتم گریه کنم ولی جلوی خودمو گرفتم و گفتم:
+تا به پلیس زنگ نزدم برید بیرون، فورااا😡
گفت:_ حالا بزار شروع کنم بعد جیغ و داد کن دختر😏
+گمشووو بیروننن😡
_خیلی خوب میرم ولی با تو
+من هیچ جایی نمیام سریع برو بیرون اگه میخای زندان نری..
_ببین دختر جون به نفع خودته که باهام بیای وگرنه بلایی سرت میارم تا ابد فراموش نکنی...
کم کم عصبانیتم به ترس تبدیل شد، حالا فرق کلمات و لحن ها رو میفهمیدم ولی نمیتونستم کاری بکنم.
(چیکار کنم؟ بزار بترسونمش خودش میره...)
سریع دویدم و به پلیس زنگ زدم اومد و تلفنم رو گرفت دوباره دویدم سمت آشپز خونه و یه چاقوی بزرگ برداشتم
_میزاریش سر جاش یا بیام با همون ببرمت؟
+ببین جلو نیا من جایی نمیام دست از سرم بردااار روانیی😡
_روانی؟(نیشخند زد و ادامه داد) باشه حالا که نمیای خودم میبرمت😤
(یعنی میخاد چیکار کنه؟ الان چی میشه خدااا)
داشتم فکر میکردم که یهو فهمیدم دیگه جلوم نیست یه دفعه بلندم کرد و گذاشتم توی ماشین همونجور که دست و پا میزدم دهنم رو بست و یه چشم بند روی چشام گذاشت...
چند دقیقه بعد پرسید:
_برای آخرین بار میگم یا یه شبو باهام بخاب یا میفروشمت
....
#کیدراما #کیپاپ #زیبای_حقیقی #مونبین #بی_تی_اس #بلک_پینک #کوک #جیمین #تهیونگ #شوگا #جیهوپ #جین #نامجون #کره #جنی #لیسا #رزی #جیسو #پری_وزنه_بردار #قاشق_طلایی #قانون_پدرا #چالش #فلاور_دنس #آهنگ #سرگرمی #عاشقان_ماه #سرگرمی #باحال #زندگی #بازیگران #خوانندگان
۵.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.