رمان عاشقم باش☺💜
part 28
ارسلان
چشمامو اروم باز کردم
انگار تو بغلم یه چیز سنگینی حس کردم
دیانا
ارسلان بیدار شد یه دفعه دومتر پرت شد اونور تر
ارسلان:یا حضرت جنننن
من:ای بابا ترسیدم چته دیوووونه
ارسلان(با تته پته):ت..تو...این..اینجا چیکار میکنی
من:باید جایی میرفتم؟
ارسلان:دیانا...منو..اذیت نکن اینجا چیکار میکنی
من:بیا بشین ببینم
اومد کنارم نشست
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
کمه ولی اینو با 27 به هم بچسبونید یک پارت کامل مشه
چقدر بانمکم من
حوصله ندرم پارت بنویسم فردا یه طولانی مینویسم
ارسلان
چشمامو اروم باز کردم
انگار تو بغلم یه چیز سنگینی حس کردم
دیانا
ارسلان بیدار شد یه دفعه دومتر پرت شد اونور تر
ارسلان:یا حضرت جنننن
من:ای بابا ترسیدم چته دیوووونه
ارسلان(با تته پته):ت..تو...این..اینجا چیکار میکنی
من:باید جایی میرفتم؟
ارسلان:دیانا...منو..اذیت نکن اینجا چیکار میکنی
من:بیا بشین ببینم
اومد کنارم نشست
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
کمه ولی اینو با 27 به هم بچسبونید یک پارت کامل مشه
چقدر بانمکم من
حوصله ندرم پارت بنویسم فردا یه طولانی مینویسم
۲۲.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.