امشب اتفاق خیلی عجیبی افتاد ک دوس داشتم بیام براتون تعریف
امشب اتفاق خیلی عجیبی افتاد ک دوس داشتم بیام براتون تعریف کنم ، سرشب داشتم فکر میکردم که زباله ها رو زودتر بزارم بیرون قبل از اینکه فراموشم بشه یهو دیدم کلی نون خشک جم شده ک همش داشتم فکر میکردم چکارشون کنم و تصمیم بر این شد اونارم بزارم ی گوشه جداگونه هر که نیاز داشت ببره ... با دو پلاستیک توو دستم رفتم سر کوچه یهو دیدم ی پسر بچه داره ضایعات جم میکنه شاید باورتون نشه ولی قبل پایین اومدن از پله ها داشتم میگفتم کاش ی ادم نیازمند باشه اینهمه نون خشکو ببره حالا اگه نیازشه ،یهو ک دیدم پسر بچه با یه گونی بزرگ ک تقریبا خالی بود اونجاس نمیدونید چ حالی شدم نون خشکارو گرفتم سمتش و گفتم پسر خوب اینارم ببر ی نگاه متعجب بهم کرد و ازم گرفت ... میخام بگم من بارها همچین اتفاقایی برام افتاده ک یه چیزیو جذب میکنم و دقیقا اتفاق میفته
شما چطور؟
پ.ن: اینم تمام شام امشبمه ،حوصله نداشتم چیزی درست کنم 🥲
شما چطور؟
پ.ن: اینم تمام شام امشبمه ،حوصله نداشتم چیزی درست کنم 🥲
۱۹.۲k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.