رمان غریبه ترین آشنا 💕🔗
part:14
دیانا: داشتم به ارسلان نگاه میکردم که ارسلان با دستش جلوی دهنتو گرفت و گفت:
ارسلان: هیس مارو ببین شر میشه واسمون
دیانا: جامون خیلی تنگ بود کلا به ارسلان چسپیده بودم
دیانا: بعد از چند دقیقه ارسلان یه نگاهی کرد و کسی نبود و اومدیم بیرون
ارسلان: بیا بریم
دیانا: خیلی هوا سرد بود داشتم یخ میزدم که کت شو دراورد
ارسلان: اینو بپوش بیشتر لباس بپوش از این به بعد
دیانا: مرسی
ارسلان: کجا میری بیا تا باهم بریم اسنپ گرفتم الان میاد
دیانا: یه تاکسی میگرم خودم میرم مرسی
دیانا: داشتم حرف میردم که ارسلان دستمو گرفت و سوار ماشین شدیم خیلی خجالت کشیدم
دیانا: خیلی خسته بودم توی ماشین خوابم برد
ارسلان : آقا ببخشید میشه بخاری رو روشن کنید
راننده اسنپ: بله حتما
ارسلان: دیانا....
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
دیانا: داشتم به ارسلان نگاه میکردم که ارسلان با دستش جلوی دهنتو گرفت و گفت:
ارسلان: هیس مارو ببین شر میشه واسمون
دیانا: جامون خیلی تنگ بود کلا به ارسلان چسپیده بودم
دیانا: بعد از چند دقیقه ارسلان یه نگاهی کرد و کسی نبود و اومدیم بیرون
ارسلان: بیا بریم
دیانا: خیلی هوا سرد بود داشتم یخ میزدم که کت شو دراورد
ارسلان: اینو بپوش بیشتر لباس بپوش از این به بعد
دیانا: مرسی
ارسلان: کجا میری بیا تا باهم بریم اسنپ گرفتم الان میاد
دیانا: یه تاکسی میگرم خودم میرم مرسی
دیانا: داشتم حرف میردم که ارسلان دستمو گرفت و سوار ماشین شدیم خیلی خجالت کشیدم
دیانا: خیلی خسته بودم توی ماشین خوابم برد
ارسلان : آقا ببخشید میشه بخاری رو روشن کنید
راننده اسنپ: بله حتما
ارسلان: دیانا....
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
۶.۰k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.