بسم الله الرحمن الرحيم
بسم الله الرحمن الرحيم
عشق مطلق، عشقِ رهاست. در دامِ چیز و کس نیست. عاشقِ مطلق، عاشقی است که عاشق چیزی نیست. و اینگونه است که عاشق همه چیز علی السویه است.
ادراک این معنا برای کثیری سخت و بلکه نا شدنی جلوه میکند و به همین سبب است که در هر دوره تعدادِ عاشقانِ مطلق بسیاراندک است.زیرا آنها عاشق چیزی نیستند. عشق شان رهاست. پس همه چیز را شامل است. درون و بیرون برایشان دو جا نیست. یکی است. آنها در تمامیت غرقند. و خود، تمامیت اند. آنچه که از تمامیت میگیرند به تمامیت باز میگردانند. و این همان عدالت است.
عاشق، عادل است. همیشه دریافت هایش به قدر پرداختهایش است. یعنی آن به آن صفر میشود. او خواهان عددی نیست. صفر او را بس است.با صفر فنا می شود. اوج لذتش همین است.
هر گاه پُر شود بلافاصله خالی میگردد. هستی به چنین کسی هرقدر بدهد باز هم کم است. چون هیچگاه چیزی باقی نمیماند. همه چیز بسرعت رد امانت میشود. عاشقِ مطلق، یک رسانه است. دریافتش عین پرداختش است. هر چه باشد. از این رو عاشقِ مطلق، هم لطیف ترین وهم خطرناکترین فرد روی زمین است. پس احساسش را به چیز خاصی سرازیر نمی کند. بلکه تراوشاتش را نثار همه میگرداند. و هر کس به قدر قابلیتاش از آن بهره میبرد. و عاشقِ مطلق، این نکته را میداند و هر دم به مشاهده مینشیند.
نیروی عشقِ او برای برخی خانمان برانداز و برای برخی ره نماست. با این حال هر دو بهره میبرند. خانمان براندازیش نیز نوعی برکت است و باعث شکوفایی دانههای وجودی آدمی میگردد.
این نیرو تا ویران نکند، آباد نمیکند. خصلتش این است. میمیراند و سپس زنده میکند.
عشق هم مرگ آفرین است هم زندگی بخش. هر دو را یکجا در خود دارد. پس حرکت زاست. آنکه معنای مرگ و زندگی را در خود داشته باشد حرکت زاست. شور میآفریند و خلجان تولید میکند. پس هستی ساز نیز هست. زیرا هستی دَوَران این شدن هاست. و چون این دَوَرانِ هست و نیست برایش یکسان است هر چیزی را که در معرض تابشش قرار گیرد لطیف و لطیفتر میکند.
همسان سازی،قانون عشق است.کافیست کسی را بدرون خویش بکشد، آن کس، چونان خودِ عشق، لطیف و بی شکل میگردد. و این زیباترین و ماندگار ترین شکلهاست که فقط به عشق رفتگان آنرا در مییابند.عشق تنها از وجود خود با خبر است.زیرا هر سو که بنگرد جز عشق نمیبیند. عاشقِ مطلق، مسحورِ عشق است.
عشق مطلق، عشقِ رهاست. در دامِ چیز و کس نیست. عاشقِ مطلق، عاشقی است که عاشق چیزی نیست. و اینگونه است که عاشق همه چیز علی السویه است.
ادراک این معنا برای کثیری سخت و بلکه نا شدنی جلوه میکند و به همین سبب است که در هر دوره تعدادِ عاشقانِ مطلق بسیاراندک است.زیرا آنها عاشق چیزی نیستند. عشق شان رهاست. پس همه چیز را شامل است. درون و بیرون برایشان دو جا نیست. یکی است. آنها در تمامیت غرقند. و خود، تمامیت اند. آنچه که از تمامیت میگیرند به تمامیت باز میگردانند. و این همان عدالت است.
عاشق، عادل است. همیشه دریافت هایش به قدر پرداختهایش است. یعنی آن به آن صفر میشود. او خواهان عددی نیست. صفر او را بس است.با صفر فنا می شود. اوج لذتش همین است.
هر گاه پُر شود بلافاصله خالی میگردد. هستی به چنین کسی هرقدر بدهد باز هم کم است. چون هیچگاه چیزی باقی نمیماند. همه چیز بسرعت رد امانت میشود. عاشقِ مطلق، یک رسانه است. دریافتش عین پرداختش است. هر چه باشد. از این رو عاشقِ مطلق، هم لطیف ترین وهم خطرناکترین فرد روی زمین است. پس احساسش را به چیز خاصی سرازیر نمی کند. بلکه تراوشاتش را نثار همه میگرداند. و هر کس به قدر قابلیتاش از آن بهره میبرد. و عاشقِ مطلق، این نکته را میداند و هر دم به مشاهده مینشیند.
نیروی عشقِ او برای برخی خانمان برانداز و برای برخی ره نماست. با این حال هر دو بهره میبرند. خانمان براندازیش نیز نوعی برکت است و باعث شکوفایی دانههای وجودی آدمی میگردد.
این نیرو تا ویران نکند، آباد نمیکند. خصلتش این است. میمیراند و سپس زنده میکند.
عشق هم مرگ آفرین است هم زندگی بخش. هر دو را یکجا در خود دارد. پس حرکت زاست. آنکه معنای مرگ و زندگی را در خود داشته باشد حرکت زاست. شور میآفریند و خلجان تولید میکند. پس هستی ساز نیز هست. زیرا هستی دَوَران این شدن هاست. و چون این دَوَرانِ هست و نیست برایش یکسان است هر چیزی را که در معرض تابشش قرار گیرد لطیف و لطیفتر میکند.
همسان سازی،قانون عشق است.کافیست کسی را بدرون خویش بکشد، آن کس، چونان خودِ عشق، لطیف و بی شکل میگردد. و این زیباترین و ماندگار ترین شکلهاست که فقط به عشق رفتگان آنرا در مییابند.عشق تنها از وجود خود با خبر است.زیرا هر سو که بنگرد جز عشق نمیبیند. عاشقِ مطلق، مسحورِ عشق است.
۶۷۰
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.