فیک جونگ کوک پارت ۶۹ (معشوقه) فصل ۲
یهو با صدای تهیونگ چشمامو باز کردم..
تهیونگ: اهم اهم..یه سینگل بیچاره هم اینجاست ها..
یه دفعه خندم گرفت و لbام از روی لbای جونگ کوک لیز خورد..آروم ازش جدا شدم که یهو منو توی آغوشش فرو برد و سرمو روی sینش گذاشت..
کوک: به من چه!..تو هم برو واسه خودت دوست دختر پیدا کن..چرا bوسه ی منو و عشقمو بهم میزنی!
با این حرفش کمی خجالت کشیدم ولی تو دلم عروسی بود..آروم لبخندی زدم و سرمو پایین انداختم..
کوک: بیبی گرلم خجالت کشیده(خنده
)ا.ت: نه جونگ کوکی..راستی اون دختره..
کوک: آها راست میگی اونو فراموش کرده بودم..
بعد رو به تهیونگ شد و گفت..
کوک: راستی میا چی شد؟
تهیونگ: امممم..خببب..
کوک: باتوعم میگم میا چی شد؟
تهیونگ: فرار کرد..
کوک: فرار کرد(داد)
تهیونگ: افرادش خیلی زیاد بودن..جیمین هم نتونست کاری کنه.. چون وقتی که بهش شلیک کرد ته مو دستیار میا پرید جلوش..
کوک: اهههه(داد)
تهیونگ: حالا چیکار کنیم؟
کوک: مهم نیست تو فرصت بعدی حسابشو میرسم..اون باید تقاص کارایی که با ا.ت کرد رو پس بده!
تهیونگ: میگم جونگ..
کوک: صد بار بگم اسممو نگو..
تهیونگ: عهههه ا.ت که همش داشت اسمتو میگفت..تازه منم تا الان داشتم اسمتو میگفتم...مگه کر بودیییی..
کوک: عه به من میگی کر الان نشونت میدم!
تهیونگ: نه نه غلط کردم..
بعد شروع کرد به دویدن و همینطور که فرار میکرد لبخند مستطیلی قشنگش هم روی لbاش بود و جونگ کوک هم با خنده ی قشنگش که اون رو شبیه خرگوشا کرده بود اون رو دنبال میکرد...آخر سر که خسته شدن خودشونو انداختن روی مبل و شروع کردن به بلند خندیدن..
کوک: بیبی گرل..بیا پیش دdی..(خنده)
تهیونگ: عه دختر کوچولو بیاد پیش باباش(نیشخند)کوک: اصن به تو چه..آره اصن من باباشم اونم دخترمه!
تهیونگ: اونوقت بهترین دوستت و داداشت و بهترین دستیارت کیه؟
کوک: خودم..
تهیونگ: عهههه جدا؟....
بعد زیر لb زمزمه کرد..
تهیونگ:چقدرم این دوتا زود باهم جور شدن(قهر)
ا.ت: تهیونگااا حسودی نکن دیگه..
رفتم سمتش و آروم گونش رو bوسیدم و رفتم سمت جونگ کوک..اواااا این چشه؟..انگار باباشو کشتم😐..چشماشو ریز کرده بود و زل زده بود بهم و زبونشو داخل لپش میچرخوند...اییی وایییی حتما خیلیییی عصبانیهههه..ولی چراااااا؟..آروم کنارش نشستم که یهو دستشو محکم دور کمرم حلقه کرد..
ا.ت: آیییی..جونگ کوک له شدمممم..
کوک: عه من جونگ کوکم اونوقت به اون میگی تهیونگا؟..زودباش منم bوس کن!(داد)
ا.ت: چقد زود عصبانی میشی..
کوک: تهیونگ بهترین رفیقمه..ولی حق نداری هیچ مردی به جز منو bوس کنی وگرنه تنبیه میشی.....
تهیونگ: اهم اهم..یه سینگل بیچاره هم اینجاست ها..
یه دفعه خندم گرفت و لbام از روی لbای جونگ کوک لیز خورد..آروم ازش جدا شدم که یهو منو توی آغوشش فرو برد و سرمو روی sینش گذاشت..
کوک: به من چه!..تو هم برو واسه خودت دوست دختر پیدا کن..چرا bوسه ی منو و عشقمو بهم میزنی!
با این حرفش کمی خجالت کشیدم ولی تو دلم عروسی بود..آروم لبخندی زدم و سرمو پایین انداختم..
کوک: بیبی گرلم خجالت کشیده(خنده
)ا.ت: نه جونگ کوکی..راستی اون دختره..
کوک: آها راست میگی اونو فراموش کرده بودم..
بعد رو به تهیونگ شد و گفت..
کوک: راستی میا چی شد؟
تهیونگ: امممم..خببب..
کوک: باتوعم میگم میا چی شد؟
تهیونگ: فرار کرد..
کوک: فرار کرد(داد)
تهیونگ: افرادش خیلی زیاد بودن..جیمین هم نتونست کاری کنه.. چون وقتی که بهش شلیک کرد ته مو دستیار میا پرید جلوش..
کوک: اهههه(داد)
تهیونگ: حالا چیکار کنیم؟
کوک: مهم نیست تو فرصت بعدی حسابشو میرسم..اون باید تقاص کارایی که با ا.ت کرد رو پس بده!
تهیونگ: میگم جونگ..
کوک: صد بار بگم اسممو نگو..
تهیونگ: عهههه ا.ت که همش داشت اسمتو میگفت..تازه منم تا الان داشتم اسمتو میگفتم...مگه کر بودیییی..
کوک: عه به من میگی کر الان نشونت میدم!
تهیونگ: نه نه غلط کردم..
بعد شروع کرد به دویدن و همینطور که فرار میکرد لبخند مستطیلی قشنگش هم روی لbاش بود و جونگ کوک هم با خنده ی قشنگش که اون رو شبیه خرگوشا کرده بود اون رو دنبال میکرد...آخر سر که خسته شدن خودشونو انداختن روی مبل و شروع کردن به بلند خندیدن..
کوک: بیبی گرل..بیا پیش دdی..(خنده)
تهیونگ: عه دختر کوچولو بیاد پیش باباش(نیشخند)کوک: اصن به تو چه..آره اصن من باباشم اونم دخترمه!
تهیونگ: اونوقت بهترین دوستت و داداشت و بهترین دستیارت کیه؟
کوک: خودم..
تهیونگ: عهههه جدا؟....
بعد زیر لb زمزمه کرد..
تهیونگ:چقدرم این دوتا زود باهم جور شدن(قهر)
ا.ت: تهیونگااا حسودی نکن دیگه..
رفتم سمتش و آروم گونش رو bوسیدم و رفتم سمت جونگ کوک..اواااا این چشه؟..انگار باباشو کشتم😐..چشماشو ریز کرده بود و زل زده بود بهم و زبونشو داخل لپش میچرخوند...اییی وایییی حتما خیلیییی عصبانیهههه..ولی چراااااا؟..آروم کنارش نشستم که یهو دستشو محکم دور کمرم حلقه کرد..
ا.ت: آیییی..جونگ کوک له شدمممم..
کوک: عه من جونگ کوکم اونوقت به اون میگی تهیونگا؟..زودباش منم bوس کن!(داد)
ا.ت: چقد زود عصبانی میشی..
کوک: تهیونگ بهترین رفیقمه..ولی حق نداری هیچ مردی به جز منو bوس کنی وگرنه تنبیه میشی.....
۴.۵k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.