♡شروع مجدد پارت۸♡
ات: اومدیم بیرون که تهیونگ و میا رو دیدیم که دارن باهم مثل دوتا زوج برخورد میکنن ات: میا داری چی کار میکنی دقیقا میا : با عشقم عشق و حال میکنم ات: چیییییییییی تو چه جوری به این سرعت میا خودتو نگو ات: همه چیو براش گفتم میا و تهیونگ: عجب کلکی هستین شما دوتا کوکی : بگین ببینم دوستای خیانت کار تهیونگ: خوب من و میا قبلا خونه های هم میرفتیم و باهم کم کم رفتو امد کردیم و عاشق هم شدیم اومدیم به شما دوتا بگیم که بابا هامون گفتن از این روش استفاده کنیم که من بیا در گوش کوکی بخونم که ات خیلی دختر خوبیه و خلاصه عاشق ات کنمش و میا هم همین نقش و در برابر ات داشت من : حالا که شما دوتا عاشق همین نه من و این کوکی: من اسم دارم ات: باشه بابا من و کوکی کوکی: کوکییییییییی ات: باشه بابا جانگ کوک کوکی: نه بگو کوکی تعجب کردم چون جز تهیونگ کسی بهم نمی گفت کوکی واسه. ی همین تعجب کردم من : اهان باشه کوکی
تو ذهن کوکی
چرا میگه کوکی قلبم درد میگره چرا اصلا با هر حرفش میخوام لباش و ببوسم نکنه عاشق شدم نه کوکی نه تو حق عاشق شدن ات و نداری
و اما تو ذهن ات
چرا بهش گفتم کوکی ای خدا ولی چرا میگم کوکی دلم میخواد هزار بار بگم نکنه عاشق شدم نه ات نه من عاشقش نشدم
تهیونگ: میشه انقدر فکر نکنین کوکی : باشه ات: راستی بقیه کجان ؟ میا : رفتن سفر چون هم کار شما هم کار مارو راه انداختن تازه پدربزرگی که این ارث و داد گفت مارو تنها بزارن من: اهان و رفتیم باهم کیک درست کنیم ات: خوب من وسایل و میارم کوکی: چرا تو من میخوام بیارم من: نه من اینقدر من من کردیم که تهیونگ و میا مارو گذاشتن رو مبل و تلویزیونو روشن کردن و گفتن از رو مبل پا نشیم داشتیم تلوزیون نگاه میکردیم که برنامه ی مورد علاقم شروع شد من : بزار همین شبکه کوکی: نخیر الان برنامه ی مورد علاقه ی من و داره من: نه خیر برنامه ی مورد علاقه ی من و داره همینطور دعوا میکردیم که تیهونگ و میا اومدن مارو گذاشتن تو حیاط و گفتن یکم راه بریم که من رفتم سمت طاب داشتم بازی میکردم که کوک هولم داد من: چته کوکی : من میخوام بشینم من: من دخترم من باید بشینم تو باید من و هول بدی کوکی: مگه دوست پسرتم من: جلوی بابا اینا بلع کوکی : الان بابایی میبینی که شروع کردیم به دعوا کردن که
تو ذهن کوکی
چرا میگه کوکی قلبم درد میگره چرا اصلا با هر حرفش میخوام لباش و ببوسم نکنه عاشق شدم نه کوکی نه تو حق عاشق شدن ات و نداری
و اما تو ذهن ات
چرا بهش گفتم کوکی ای خدا ولی چرا میگم کوکی دلم میخواد هزار بار بگم نکنه عاشق شدم نه ات نه من عاشقش نشدم
تهیونگ: میشه انقدر فکر نکنین کوکی : باشه ات: راستی بقیه کجان ؟ میا : رفتن سفر چون هم کار شما هم کار مارو راه انداختن تازه پدربزرگی که این ارث و داد گفت مارو تنها بزارن من: اهان و رفتیم باهم کیک درست کنیم ات: خوب من وسایل و میارم کوکی: چرا تو من میخوام بیارم من: نه من اینقدر من من کردیم که تهیونگ و میا مارو گذاشتن رو مبل و تلویزیونو روشن کردن و گفتن از رو مبل پا نشیم داشتیم تلوزیون نگاه میکردیم که برنامه ی مورد علاقم شروع شد من : بزار همین شبکه کوکی: نخیر الان برنامه ی مورد علاقه ی من و داره من: نه خیر برنامه ی مورد علاقه ی من و داره همینطور دعوا میکردیم که تیهونگ و میا اومدن مارو گذاشتن تو حیاط و گفتن یکم راه بریم که من رفتم سمت طاب داشتم بازی میکردم که کوک هولم داد من: چته کوکی : من میخوام بشینم من: من دخترم من باید بشینم تو باید من و هول بدی کوکی: مگه دوست پسرتم من: جلوی بابا اینا بلع کوکی : الان بابایی میبینی که شروع کردیم به دعوا کردن که
۱۹.۳k
۱۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.