فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)p50
هیناه
کناره گوشم با صدای آروم جذابی گفت: خانم..من یه موش کوچولوی سحر خیزو گم کردم شما ندیدینش ؟
لبخنده دندون نمایی زدمو چشمامو باز کردم
_منم یه خرس قطبی رو گم کردم شما خبری ازش ندارین
_الان منظورت منم ؟!
_خرس قطبی
شروع کرد به قلقلک دادنم،تاحالا تو عمرم اینقدر نخندیده بودم
دوباره ولو شدیم رو تخت سرمو به سینش تکیه داده بودمو سکوت کرده بودیم..موهامو به بازی گرفته بود این باعث میشد دوباره خوابم بگیره.
ساعت دوازده بود اما قصده هیچ کاری رو نداشتیم
گرسنه بودم
از بغلش اومدم بیرون که گفت: چیشد ؟
_گرسنمه
_اصلا حواسم نبود،تو برو پایین منم آماده میشم میام
_نه نمیخوام تنها برم من میرم اتاقم وقتی کارت تموم شد بگو باهم بریم
لبخندی زد و گفت: باشه
از اتاقش اومدم بیرون و وارد اتاق خودم شدم،امروز اینقدر لبخنده و خنده ازش دیده بودم که اگر اخم و تلخی میکرد متعجب میشدم.
باهم رفتیم پایین و چون دیگه موقع نهار بود بیخیال صبحونه شدیم.
بعد از غذا قرار بود بریم بیرون
دست تو دست از هتل خارج شدیم داشت میرفت سمت ماشین که وایستادمو دستشو کشیدم
برگشت سمتمو عینک دودیِ سیاهش رو آورد پایین
_با ماشین نه..پیاده
دوباره عینکو داد بالا و گفت : اگه قرار نیست خستم کنی وسط راه حله
نیشم باز شد و گفتم : نه نمیکنم یعنی سعیمو میکنم
کناره گوشم با صدای آروم جذابی گفت: خانم..من یه موش کوچولوی سحر خیزو گم کردم شما ندیدینش ؟
لبخنده دندون نمایی زدمو چشمامو باز کردم
_منم یه خرس قطبی رو گم کردم شما خبری ازش ندارین
_الان منظورت منم ؟!
_خرس قطبی
شروع کرد به قلقلک دادنم،تاحالا تو عمرم اینقدر نخندیده بودم
دوباره ولو شدیم رو تخت سرمو به سینش تکیه داده بودمو سکوت کرده بودیم..موهامو به بازی گرفته بود این باعث میشد دوباره خوابم بگیره.
ساعت دوازده بود اما قصده هیچ کاری رو نداشتیم
گرسنه بودم
از بغلش اومدم بیرون که گفت: چیشد ؟
_گرسنمه
_اصلا حواسم نبود،تو برو پایین منم آماده میشم میام
_نه نمیخوام تنها برم من میرم اتاقم وقتی کارت تموم شد بگو باهم بریم
لبخندی زد و گفت: باشه
از اتاقش اومدم بیرون و وارد اتاق خودم شدم،امروز اینقدر لبخنده و خنده ازش دیده بودم که اگر اخم و تلخی میکرد متعجب میشدم.
باهم رفتیم پایین و چون دیگه موقع نهار بود بیخیال صبحونه شدیم.
بعد از غذا قرار بود بریم بیرون
دست تو دست از هتل خارج شدیم داشت میرفت سمت ماشین که وایستادمو دستشو کشیدم
برگشت سمتمو عینک دودیِ سیاهش رو آورد پایین
_با ماشین نه..پیاده
دوباره عینکو داد بالا و گفت : اگه قرار نیست خستم کنی وسط راه حله
نیشم باز شد و گفتم : نه نمیکنم یعنی سعیمو میکنم
۸.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.