سناریو
#سناریو
وقتی عاشقانه نگاهش میکنی لبخند میزنی و...
نامی:
توی اتاق کارش مشغول کار کردن روی اهنگ جدیدش بود، یه قهوه اماده کردی و براش بردی
نمیدونی چرا ولی به طور عجیبی موقع کار جذاب تر میشد،کنارش نشستی و بهش خیره شدی.
یه لحظه نگاهت کرد و خندید
ات: به چی میخندی؟
نامی: چرا اینجوری بهم خیره شدی؟
ات: به خاطر جذابیت و زیبایی بی نهایتته...
لبخند چال گونه ایش رو زد و لپتو بوسید
«JeonMargarita»
جین:
معمولا اون تو خونه اشپزی میکرد و موقع اشپزی زیباتر از هرموقع دیگه ای به نظر میرسید.
به کابینت تکیه دادی و بهش خیره شدی،برای درست کردن یه کیک چنان تمرکزی به خرج میداد که اگه این توجه رو توی درسش داشت قطعا فیلسوف میشد
دستشو به طرف دراز کرد
جین: ات میشه تمشک رو بدی؟
ات:...
جین: ات؟ عشقمممم؟
ات: ها؟ چیز یعنی بله
جین: تو چرا اینجوری بهم خیره شده بودی؟ چیزی رو صورتمه؟
ات: من که چیزی جز زیبایی نمیبینم
لبخند خجالتی ای زد به طرفت اومد، کمرتو گرفت و بوسه ای روی پیشونیت زد
«JeonMargarita»
یونگی:
گیتار جدید خریده بود و خیلی ذوق داشت،روی مبل تکیه کرده بود،به کنارش اشاره کرد
یونگی: ات بیا اینجا
رفتی و کنارش نشستی
گیتارشو برداشت و شروع به نواختن کرد
چند دقیقه گذشت، صدای ارامشبخشش با نوت های گیتار تلفیق شده بود و تورو به فضای رویا برده بود
بعد از اتمام اهنگ بهت نگاه کرد
یهو زد زیر خنده
ات: چـ..چی شده؟
یونگی: جوری بهم خیره شدی انگار کراشتم
ات: تقصیر توعه دیگه...انقدر زیبا نباش اخرش منو میکشی با این جذابیتت
جلو اومد و بوسه ای روی لبهات کاشت
یونگی: هرچقدر هم زیبا باشم...به پای تو نمیرسم...الهه زیبایی من...!
ادامش رو هم بعدا میزارم
لایک و کامنت یادت نره بزاری...میدونی که انرژی بهم میده🥹♥
وقتی عاشقانه نگاهش میکنی لبخند میزنی و...
نامی:
توی اتاق کارش مشغول کار کردن روی اهنگ جدیدش بود، یه قهوه اماده کردی و براش بردی
نمیدونی چرا ولی به طور عجیبی موقع کار جذاب تر میشد،کنارش نشستی و بهش خیره شدی.
یه لحظه نگاهت کرد و خندید
ات: به چی میخندی؟
نامی: چرا اینجوری بهم خیره شدی؟
ات: به خاطر جذابیت و زیبایی بی نهایتته...
لبخند چال گونه ایش رو زد و لپتو بوسید
«JeonMargarita»
جین:
معمولا اون تو خونه اشپزی میکرد و موقع اشپزی زیباتر از هرموقع دیگه ای به نظر میرسید.
به کابینت تکیه دادی و بهش خیره شدی،برای درست کردن یه کیک چنان تمرکزی به خرج میداد که اگه این توجه رو توی درسش داشت قطعا فیلسوف میشد
دستشو به طرف دراز کرد
جین: ات میشه تمشک رو بدی؟
ات:...
جین: ات؟ عشقمممم؟
ات: ها؟ چیز یعنی بله
جین: تو چرا اینجوری بهم خیره شده بودی؟ چیزی رو صورتمه؟
ات: من که چیزی جز زیبایی نمیبینم
لبخند خجالتی ای زد به طرفت اومد، کمرتو گرفت و بوسه ای روی پیشونیت زد
«JeonMargarita»
یونگی:
گیتار جدید خریده بود و خیلی ذوق داشت،روی مبل تکیه کرده بود،به کنارش اشاره کرد
یونگی: ات بیا اینجا
رفتی و کنارش نشستی
گیتارشو برداشت و شروع به نواختن کرد
چند دقیقه گذشت، صدای ارامشبخشش با نوت های گیتار تلفیق شده بود و تورو به فضای رویا برده بود
بعد از اتمام اهنگ بهت نگاه کرد
یهو زد زیر خنده
ات: چـ..چی شده؟
یونگی: جوری بهم خیره شدی انگار کراشتم
ات: تقصیر توعه دیگه...انقدر زیبا نباش اخرش منو میکشی با این جذابیتت
جلو اومد و بوسه ای روی لبهات کاشت
یونگی: هرچقدر هم زیبا باشم...به پای تو نمیرسم...الهه زیبایی من...!
ادامش رو هم بعدا میزارم
لایک و کامنت یادت نره بزاری...میدونی که انرژی بهم میده🥹♥
۱۰.۹k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.