عشق بازی پارت 34
پسرا زود تر به اتاق مدیر رفتن
وقتی که رسیدن :
پسرا :سلام
مدیر:سلام چیزی شده.
جیمین :خیر فقط مااومدیم که غیبت این چند روز رو موجه کنیم البته منو تهیونگ، جین که حاضر بود
مدیر :خوب این چند روز اول میشه بگید کجا بودین؟
جیمین و تهیونگ :•~• چیزه اقا...
جین :مشکل خانوادگی براشون پیش اومد بود نیومدند
مدیر :اقای جین از شما نپرسیدم ، جیمین، تهیونگ شماها چرا جواب نمیدید
تهیونگ :ببخشید ما رومون نمیشد
جیمین :درسته
مدیر نفس عمیقی کشید
اومد اجازه بده که برن...
دخترا وارد کلاس شدند
پسرا رفتن عقبتر که دخترا حرف بزنن
نگاه جیمین فقط به رزی بود
فکر جیمین : وای رزی چقدر تو لباس مدرسه کیوته 😍
دخترا سلام کردن که چشم رزی به جیمین افتاد که داره نگاهش میکنه
جنی سعی کرد که کاری کنه رزی به جیمین نگاه نکنه چون ممکنه مدیر بفهمه اما رزی جنی رو نمیدید و حواسش به جیمین پرت شده بود
تهیونگ هم جیمین و رزی رو نگاه کرد
بعد از پشت رزی، جنی داشت علامت میداد که تهیونگ کاری کنه اینا بس کنن تهیونگ هم یک چشمک به جنی زد که یعنی فهمیده.
تهیونگ :خوب دیگه اقای مدیر ما بریم
مدیر :بله
تهیونگ دست جیمین رو کشید و جین فقط داشت به کار های اینا یواشکی میخندید
از اتاق که اومدن بیرون جین شروع کرد به خندیدن . دیگه طاقت نیاورد
وقتی که رسیدن :
پسرا :سلام
مدیر:سلام چیزی شده.
جیمین :خیر فقط مااومدیم که غیبت این چند روز رو موجه کنیم البته منو تهیونگ، جین که حاضر بود
مدیر :خوب این چند روز اول میشه بگید کجا بودین؟
جیمین و تهیونگ :•~• چیزه اقا...
جین :مشکل خانوادگی براشون پیش اومد بود نیومدند
مدیر :اقای جین از شما نپرسیدم ، جیمین، تهیونگ شماها چرا جواب نمیدید
تهیونگ :ببخشید ما رومون نمیشد
جیمین :درسته
مدیر نفس عمیقی کشید
اومد اجازه بده که برن...
دخترا وارد کلاس شدند
پسرا رفتن عقبتر که دخترا حرف بزنن
نگاه جیمین فقط به رزی بود
فکر جیمین : وای رزی چقدر تو لباس مدرسه کیوته 😍
دخترا سلام کردن که چشم رزی به جیمین افتاد که داره نگاهش میکنه
جنی سعی کرد که کاری کنه رزی به جیمین نگاه نکنه چون ممکنه مدیر بفهمه اما رزی جنی رو نمیدید و حواسش به جیمین پرت شده بود
تهیونگ هم جیمین و رزی رو نگاه کرد
بعد از پشت رزی، جنی داشت علامت میداد که تهیونگ کاری کنه اینا بس کنن تهیونگ هم یک چشمک به جنی زد که یعنی فهمیده.
تهیونگ :خوب دیگه اقای مدیر ما بریم
مدیر :بله
تهیونگ دست جیمین رو کشید و جین فقط داشت به کار های اینا یواشکی میخندید
از اتاق که اومدن بیرون جین شروع کرد به خندیدن . دیگه طاقت نیاورد
۶۰.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.