" مرב غریبه..ღ " پارت ۲۸
ات : تهیونگااا
تهیونگ : جانم..
ات : دوست دارمم
تهیونگ : من بیشتر بیب * بوسیدن لباش *
یهو چشامو باز کردم که با صورت تهیونگ مواجه شدم..
ات : * نفس نفس * چ..چی؟بازم خوابه؟
تهیونگ : ات..حالت خوبه؟
ات : کوک کجاس؟
تهیونگ : اتاق عمل..
ات : من و تو..ز..زنده ایم؟! * لکنت *
تهیونگ : اره..من دیروز بهوش اومدم..ولی کوک شش ساعته اتاق عمله..توهم که تازه بهوش اومدی..
همچی پیچیده بود.. هیچی نفهمیدم..
الان همه اونا خواب بود؟
یعنی مسئله هانا و یونجون واقعیه؟
تهیونگ : ات..تو واقعا مارو دوسداری؟
ات : ا..اره..ولی کوک بمیره چی ؟ * بغض *
ات : منو ببر اونجا..
تهیونگ سری تکون داد و منم پشتش رفتم..
همنیجور به در اتاق عمل خیره بودم..
که یهو در باز شد..
و کوک با ملافه سفید که روش بود اوردنش..
ات : ن..نه..دکتر..اون.. زندس؟
دکتر خنده ای کرد و گفت : بله اون زندس..و عمل به موفقیت انجام شد..
ات : پس ملافه سفید..
دکتر : * روبه پرستار * ملافه رو بکش پایین مگه جنازس؟..
دکتر : احم..ببخشید من دیگه میرم
باشه ای گفتم و با خوشحالی پریدم بغل ته..
ات : دیدییی دیدیی زندسسس عرررررر
ادامه دارد...
.
تهیونگ : جانم..
ات : دوست دارمم
تهیونگ : من بیشتر بیب * بوسیدن لباش *
یهو چشامو باز کردم که با صورت تهیونگ مواجه شدم..
ات : * نفس نفس * چ..چی؟بازم خوابه؟
تهیونگ : ات..حالت خوبه؟
ات : کوک کجاس؟
تهیونگ : اتاق عمل..
ات : من و تو..ز..زنده ایم؟! * لکنت *
تهیونگ : اره..من دیروز بهوش اومدم..ولی کوک شش ساعته اتاق عمله..توهم که تازه بهوش اومدی..
همچی پیچیده بود.. هیچی نفهمیدم..
الان همه اونا خواب بود؟
یعنی مسئله هانا و یونجون واقعیه؟
تهیونگ : ات..تو واقعا مارو دوسداری؟
ات : ا..اره..ولی کوک بمیره چی ؟ * بغض *
ات : منو ببر اونجا..
تهیونگ سری تکون داد و منم پشتش رفتم..
همنیجور به در اتاق عمل خیره بودم..
که یهو در باز شد..
و کوک با ملافه سفید که روش بود اوردنش..
ات : ن..نه..دکتر..اون.. زندس؟
دکتر خنده ای کرد و گفت : بله اون زندس..و عمل به موفقیت انجام شد..
ات : پس ملافه سفید..
دکتر : * روبه پرستار * ملافه رو بکش پایین مگه جنازس؟..
دکتر : احم..ببخشید من دیگه میرم
باشه ای گفتم و با خوشحالی پریدم بغل ته..
ات : دیدییی دیدیی زندسسس عرررررر
ادامه دارد...
.
۱۰.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.