part: 39
جین: اینهمه میگفتی گشنمه گشنمه همینقدر خوردییی
هانا: اره سیر شدم
چان: کجا میری
هانا: یکم میخوام ورزش کنم
چان: اوکی
رفتم دستکش های بوکس و دست کردم و اهنگ گذاشتمو شروع کردم نمیدونم چقدر تمرین کردم ولی دستام دیگه جون نداشت
حدود 2 ساعت هوم اوکیه حداقل خیلی کمتر موقعه هایی که مین جه عوضی مجبورم میکرد تمرین کنم اما اما واقعا واسه اینکه رزمی یادم داد ممنون بودم
دستکش های بوکسمو دراوردم دستام همش خونی بود باند برداشتمو رفتم داخل سالن نشستمو دستمو بانداژ کردم
خسته بودم دراز کشیدم رو مبل
*
با سرو صدای زیادی چشامو بازکردم کی خوابم برده بود خیلی سردرد داشتم
کوک: عههه هانی بیدار شدیی
هانا: نه هنو خوابم
کوک: عالیه پس به خوابت ادامه بده هانی
هانا:عوضیییی
کوک از اینکه حرصم داده لبخند رضایتی زد و رف
سونگمین که داشت میرفت بوکس تمرین کنه جیغ زددد
سویین: یا حضرت پشمممم چیههه
سونگمین: خونن
همه: چیییی
جیمین رو شو به من کردو گفت
_هانا تو دیشب اینجا بودی چه اتفاقی افتاده
هانا: خون منه
جین: چییی کجات زخمی شده
هانا: هیچی فقد چون زیاد تمرین کرده بودم دستم خون اومد
نامجون: بانداژ کردی؟
هانا دستمو بالا گرفت که یونجون با نگرانی گف
_چرا انقد به خودت فشار میاری
هانا:چیزی نیست
ی دوش گرفتم بعدم یکم استراحت کردیم و آماده شدیم برای گند زدن به حال جکسون البته ممکن بود کسی که حالش گرفته میشد خود ما بودیم کی میدونست
هانا: اره سیر شدم
چان: کجا میری
هانا: یکم میخوام ورزش کنم
چان: اوکی
رفتم دستکش های بوکس و دست کردم و اهنگ گذاشتمو شروع کردم نمیدونم چقدر تمرین کردم ولی دستام دیگه جون نداشت
حدود 2 ساعت هوم اوکیه حداقل خیلی کمتر موقعه هایی که مین جه عوضی مجبورم میکرد تمرین کنم اما اما واقعا واسه اینکه رزمی یادم داد ممنون بودم
دستکش های بوکسمو دراوردم دستام همش خونی بود باند برداشتمو رفتم داخل سالن نشستمو دستمو بانداژ کردم
خسته بودم دراز کشیدم رو مبل
*
با سرو صدای زیادی چشامو بازکردم کی خوابم برده بود خیلی سردرد داشتم
کوک: عههه هانی بیدار شدیی
هانا: نه هنو خوابم
کوک: عالیه پس به خوابت ادامه بده هانی
هانا:عوضیییی
کوک از اینکه حرصم داده لبخند رضایتی زد و رف
سونگمین که داشت میرفت بوکس تمرین کنه جیغ زددد
سویین: یا حضرت پشمممم چیههه
سونگمین: خونن
همه: چیییی
جیمین رو شو به من کردو گفت
_هانا تو دیشب اینجا بودی چه اتفاقی افتاده
هانا: خون منه
جین: چییی کجات زخمی شده
هانا: هیچی فقد چون زیاد تمرین کرده بودم دستم خون اومد
نامجون: بانداژ کردی؟
هانا دستمو بالا گرفت که یونجون با نگرانی گف
_چرا انقد به خودت فشار میاری
هانا:چیزی نیست
ی دوش گرفتم بعدم یکم استراحت کردیم و آماده شدیم برای گند زدن به حال جکسون البته ممکن بود کسی که حالش گرفته میشد خود ما بودیم کی میدونست
۶.۵k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲