Just For You part 18
حالا همه سر میز صبحانه بودن_خیلی زحمت کشیدین،ممنونم
جیمین گفت و همگی از سر میز پا شدن.جونگکوک تعظیمی کرد_خیلی متشکرم آقای کیم
به مادرش هم همینطور_خانم کیم
خانم کیم بلند شد و با لبخند مهربونی دستی به شونش کشید.این زن عجیب به جونگکوک ارادت داشت؛به نظرش پسر کیوت و محترمی بود.خبر نداشت اما اگه هوسوک توی زندگیشون نمیبود،جونگکوک الان قرار بود با تهیونگ مثل زوج رفتار کنه_من میرم پالتومو بیارم بریم
جونگکوک گفت و به بالا رفت.پشت سرش تهیونگ گفت_منم برم
بالا رفت و پشت در اتاق ایستاد.جونگکوک که از اتاق بیرون اومد تهیونگ رو توی راهرو دید.اما بیاعتنا میخواست به پایین بره که ساق دستش اسیر دست تهیونگ شد_جونگکوک..
به سمتش برگشت و بدون حرفی بهش نگاه کرد. _به پیشنهادم فکر کردی؟
جونگکوک با اخم کمرنگی دستشو آزاد کرد_بهتره به چیزای غیر ممکن فکر نکنی
_غیر ممکن نیست.من واقعا جدی بودم
جونگکوک از زیر دندوناش آروم غرید_ما نمیتونیم اینکارو بکنیم
تهیونگ بار دیگه دستشو گرفت_چرا؟...به خاطر پدرت میگی؟
_حتی اگه پدرمم نبود،هیچوقت با تو اینکارو نمیکردم
و با اخم دستشو بیرون کشید و پایین رفت.قلب تهیونگ گرفت؛این لحن سرد جونگکوک اذیتش میکرد و نمیتونست باور کنه همه چی داره اینجوری خراب میشه.در واقع نمیخواست باور کنه!
~
وارد خونه شد و به پدرش که توی آشپزخونه بود سلام داد_سلام بابا
_سلام پسرم،برگشتی؟
کفشاش رو جلوی در درآورد_اوهوم
وارد آشپزخونه شد_بوی خوبی میاد
پدرش لبخندی زد_هنوز حاضر نیست،تو برو لباساتو عوض کن،یکم خودتو گرم کن سرما نخوری
چشماش رو به جونگکوک داد_نمیتونم ببینم پسر عزیزم مریض شده
جونگکوک بغضش رو قورت داد و سرشو روی شونش گذاشت و بازوهاشو دور شونههاش حلقه کرد_خیلی دوسِت دارم بابا،تو بهترین پدر دنیایی
پدرش دستشو روی دست کوک گذاشت_جونگکوک؟
میدونست پدرش چی میخواست بگه؛پدرش اونو خوب میشناخت_چی شده؟
سرشو به چپ و راست تکون داد که باعث شد موهای حالتدار و لطیفش حرکت کنن و به صورت پدرش برخورد بکنن_هیچی
پدرش سرشو عقب برد تا جونگکوک صورتشو بالا بیاره.به چشماش نگاه کرد_چیزی شده مگه نه؟
جونگکوک تک خندی زد_نه بابا،دلم برات تنگ شده بود.فکر کنم اثرات زمستونه
و خندهای کرد تا خیال پدرش رو راحت کنه _باشه برو لباساتو عوض کن غذا بخوریم
سر تکون داد و به اتاقش رفت.سرشو به در تکیه داد و آهی کشید.چجوری میخواست پدرشو تنها بزاره؟؟
like please??
از حمایتها راضی نیستم گایز
لطفا لایک کنید🌚
جیمین گفت و همگی از سر میز پا شدن.جونگکوک تعظیمی کرد_خیلی متشکرم آقای کیم
به مادرش هم همینطور_خانم کیم
خانم کیم بلند شد و با لبخند مهربونی دستی به شونش کشید.این زن عجیب به جونگکوک ارادت داشت؛به نظرش پسر کیوت و محترمی بود.خبر نداشت اما اگه هوسوک توی زندگیشون نمیبود،جونگکوک الان قرار بود با تهیونگ مثل زوج رفتار کنه_من میرم پالتومو بیارم بریم
جونگکوک گفت و به بالا رفت.پشت سرش تهیونگ گفت_منم برم
بالا رفت و پشت در اتاق ایستاد.جونگکوک که از اتاق بیرون اومد تهیونگ رو توی راهرو دید.اما بیاعتنا میخواست به پایین بره که ساق دستش اسیر دست تهیونگ شد_جونگکوک..
به سمتش برگشت و بدون حرفی بهش نگاه کرد. _به پیشنهادم فکر کردی؟
جونگکوک با اخم کمرنگی دستشو آزاد کرد_بهتره به چیزای غیر ممکن فکر نکنی
_غیر ممکن نیست.من واقعا جدی بودم
جونگکوک از زیر دندوناش آروم غرید_ما نمیتونیم اینکارو بکنیم
تهیونگ بار دیگه دستشو گرفت_چرا؟...به خاطر پدرت میگی؟
_حتی اگه پدرمم نبود،هیچوقت با تو اینکارو نمیکردم
و با اخم دستشو بیرون کشید و پایین رفت.قلب تهیونگ گرفت؛این لحن سرد جونگکوک اذیتش میکرد و نمیتونست باور کنه همه چی داره اینجوری خراب میشه.در واقع نمیخواست باور کنه!
~
وارد خونه شد و به پدرش که توی آشپزخونه بود سلام داد_سلام بابا
_سلام پسرم،برگشتی؟
کفشاش رو جلوی در درآورد_اوهوم
وارد آشپزخونه شد_بوی خوبی میاد
پدرش لبخندی زد_هنوز حاضر نیست،تو برو لباساتو عوض کن،یکم خودتو گرم کن سرما نخوری
چشماش رو به جونگکوک داد_نمیتونم ببینم پسر عزیزم مریض شده
جونگکوک بغضش رو قورت داد و سرشو روی شونش گذاشت و بازوهاشو دور شونههاش حلقه کرد_خیلی دوسِت دارم بابا،تو بهترین پدر دنیایی
پدرش دستشو روی دست کوک گذاشت_جونگکوک؟
میدونست پدرش چی میخواست بگه؛پدرش اونو خوب میشناخت_چی شده؟
سرشو به چپ و راست تکون داد که باعث شد موهای حالتدار و لطیفش حرکت کنن و به صورت پدرش برخورد بکنن_هیچی
پدرش سرشو عقب برد تا جونگکوک صورتشو بالا بیاره.به چشماش نگاه کرد_چیزی شده مگه نه؟
جونگکوک تک خندی زد_نه بابا،دلم برات تنگ شده بود.فکر کنم اثرات زمستونه
و خندهای کرد تا خیال پدرش رو راحت کنه _باشه برو لباساتو عوض کن غذا بخوریم
سر تکون داد و به اتاقش رفت.سرشو به در تکیه داد و آهی کشید.چجوری میخواست پدرشو تنها بزاره؟؟
like please??
از حمایتها راضی نیستم گایز
لطفا لایک کنید🌚
۳.۵k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.