سناریو
سلام.
سناریوکوتاه
امیدوارم خوشتون بیاد.🙃🙂
کارکتر:چویا(بقیشون پارتای بعدی)
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
موضوع:عذر خواهی
نکته:پارت(اگه فک کنن بهشون خیانت کردین)رو بخونید.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
چویا فرداش رفت مافیا و توی اتاقش نشست*
کویو اومد تو*
کویو:سلام،چرا انقد عصبانی؟
چویا:اعصاب ندارم ولم کن.
کویو:خب دارم میپرسم برا چی؟
چویا در حالی از دیروز یه بغض بزرگ تو گلوش بود و حالا ترکید و شروع کرد به گریه کردن*
چویا:هیما...هیما ...بهم خیانت کرد(نقطه ها:گریه)
کویو اومد پیشش نشست و سعی کرد ارومش کنه*
کویو:مطمعنی؟من شک دارم هیما همچینکاری کرده باشه،از اول برام توضیح بده.
و چویا از دیروز که براش نامه اومده بود و تا اونجایی که هیما رو از خونه انداخت بیرون رو برای کویو تعریف کرد.
کویو:تو از کجا میدونی که واقعا اون نامه از طرف یه دوست بوده؟
چویا:نمیدونم...فقط اصلا نمیتونستم تصور کنم که واقعا بهم خیانت کرده باشه...برای همین عجله کردم.
کویو:حالا آروم باش اشکال نداره،من برات یه تحقیق میکنم.
******************************************
وقتی تحقیقات کویو تموم شو معلوم شد اون کسی که نامه رو برای چویا فرستاده بود یکی از دشمناش بوده که میخواسته بااینکار چویا رو زمین بزنه*
چویا میخواست از دلتون در بیاره و اینو میدونست که هر یکشنبه صبح به پارک نزدیک خونتون میرفتین تا اونجا قدم بزنید.
چویا هم از این فرصت استفاده کرد.
شما روی یکی از نیمکت ها نشسته بودین و به اسمون نگاه میکردین،آبی..رنگ چشمای کسی که بیشتر از جونتون دوسش داشتین...حتی بعد از اینکه باهاتون اونکارو کرد ولی حتی یه ذره از اون علاقتون کم نشده بود و امیدوار بودین یه بار دیگه...غر زدناش...داد زدناش و مخصوصا خنده هاشو ببینین.
تو همین فکرا بودین که صدای آشنایی از پشت نیمکت اومد.
_هیما
برگشتین و با چویا روبهرو شدین.
چویا با تمام اندوه و غم توی دلش با شما حرف میزد.
چویا:من...من ..واقعا متاسفم ..نمیدونم چرا اونکارو کردم....عصبی بودم و نفهمیدم که چیدارم میگم....حتی تصورشم برام سخت بود که تورو از دست بدم...ازت میخوام...یه فرصت دیگه بهم بدی تا بتونم همه چی رو درست کنم...بهت قول میدم...من توان زندگی بدون تورو ندارم..ازت خواهش میکنم اینکارو باهام نکن.
شما که از اول تا آخر داشتین فقط گوش میدادین زدین زیر گریه و پریدین تو بغلش.
هیما:من هیچوقت تنهات نمیزارم چویا.
چویا:ازت ممنونم.
سناریوکوتاه
امیدوارم خوشتون بیاد.🙃🙂
کارکتر:چویا(بقیشون پارتای بعدی)
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
موضوع:عذر خواهی
نکته:پارت(اگه فک کنن بهشون خیانت کردین)رو بخونید.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
چویا فرداش رفت مافیا و توی اتاقش نشست*
کویو اومد تو*
کویو:سلام،چرا انقد عصبانی؟
چویا:اعصاب ندارم ولم کن.
کویو:خب دارم میپرسم برا چی؟
چویا در حالی از دیروز یه بغض بزرگ تو گلوش بود و حالا ترکید و شروع کرد به گریه کردن*
چویا:هیما...هیما ...بهم خیانت کرد(نقطه ها:گریه)
کویو اومد پیشش نشست و سعی کرد ارومش کنه*
کویو:مطمعنی؟من شک دارم هیما همچینکاری کرده باشه،از اول برام توضیح بده.
و چویا از دیروز که براش نامه اومده بود و تا اونجایی که هیما رو از خونه انداخت بیرون رو برای کویو تعریف کرد.
کویو:تو از کجا میدونی که واقعا اون نامه از طرف یه دوست بوده؟
چویا:نمیدونم...فقط اصلا نمیتونستم تصور کنم که واقعا بهم خیانت کرده باشه...برای همین عجله کردم.
کویو:حالا آروم باش اشکال نداره،من برات یه تحقیق میکنم.
******************************************
وقتی تحقیقات کویو تموم شو معلوم شد اون کسی که نامه رو برای چویا فرستاده بود یکی از دشمناش بوده که میخواسته بااینکار چویا رو زمین بزنه*
چویا میخواست از دلتون در بیاره و اینو میدونست که هر یکشنبه صبح به پارک نزدیک خونتون میرفتین تا اونجا قدم بزنید.
چویا هم از این فرصت استفاده کرد.
شما روی یکی از نیمکت ها نشسته بودین و به اسمون نگاه میکردین،آبی..رنگ چشمای کسی که بیشتر از جونتون دوسش داشتین...حتی بعد از اینکه باهاتون اونکارو کرد ولی حتی یه ذره از اون علاقتون کم نشده بود و امیدوار بودین یه بار دیگه...غر زدناش...داد زدناش و مخصوصا خنده هاشو ببینین.
تو همین فکرا بودین که صدای آشنایی از پشت نیمکت اومد.
_هیما
برگشتین و با چویا روبهرو شدین.
چویا با تمام اندوه و غم توی دلش با شما حرف میزد.
چویا:من...من ..واقعا متاسفم ..نمیدونم چرا اونکارو کردم....عصبی بودم و نفهمیدم که چیدارم میگم....حتی تصورشم برام سخت بود که تورو از دست بدم...ازت میخوام...یه فرصت دیگه بهم بدی تا بتونم همه چی رو درست کنم...بهت قول میدم...من توان زندگی بدون تورو ندارم..ازت خواهش میکنم اینکارو باهام نکن.
شما که از اول تا آخر داشتین فقط گوش میدادین زدین زیر گریه و پریدین تو بغلش.
هیما:من هیچوقت تنهات نمیزارم چویا.
چویا:ازت ممنونم.
۴.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.