درخواستی
#درخواستی
°چندپارتی کوک°پارت2
وقتی کات کردین و تورو با یکی دیگه میبینه
ویو کوک
هوففف..اگه بزارن بخوابم کی داره زنگ میزنه(با چشمای بسته دنبال گوشیم میگشتم پیداش که کردم بدون اینکه اسم روی صفحه گوشیم رو بخونم جواب داد)
(علامت کوک_ علامت تهیونگ: )
_چیه؟!چی میخوای اول صبحی؟!
: صبح؟!پسر یه نگاه به اطرافت بنداز بعدشم آدم اول سلام میکنه واقعا که..
(چشمامو باز کردم به اطرافم نگاه کردم متوجه شدم هوا تاریکه ولی اهمیت ندادم)
_خب که چی؟..واسه چی زنگ زدی کارتو بگو
:باز مست کردی که تا این وقت شب خواب موندی آره؟
_کارتو میگی یا قطع کنم؟
:باشه بابا.. بی اعصاب...خواستم از حالت مطمئن بشم خوبی؟
_خوبم سوال دیگه ای نداری؟
:صبر کن..میای بریم بیرون؟
_نه..حوصله ندارم
:باشه مجبورت نمیکنم اگر تصمیمت عوض شد بهم زنگ بزن
(بدون اینکه حرفی بزنم قطع کردم..همین که پاشدم سرم بدجور درد گرفت آخخخ سرم بازم زیاده روی کردم)
(یک ماهی میشد که منو ا٫ت جداشدیم همش تقصیر خودم بود بالاخره عصبانیتم کار دستم داد فرشته کوچولوم رو از دست دادم..غرور لعنتیم هم اجازه نمیداد برم ازش معذرت خواهی کنم و ازش بخوام برگرده..از دورن خیلی بهم ریخته بودم دلم ا٫تم رو میخواست بدون اون خیلی داره بهم سخت میگذره دلم واسه بغل گرفتن تن ظریفش..عطر تن مست کنندش..چشمای رویاییش..بوسیدن لباش..نوازش موهای لختش..خنده هاش..واسه همه چیزش تنگ شده وقتی به نبودش فکر میکنم دیوونه میشم واست همین چاره ای جز مست کردن نداشتم این تنها راهی بود که شده واسه چند ساعت میتونستم ذهنم و قلبمو آروم کنم)
(رفتم سریع دوش گرفتم.. حالم خوب نبود پس تصمیم گرفتم تنها برم بیرون یکم هوا بخورم شاید یکم حالم بهتر بشه میلی به غذا نداشتم..بدون اینکه چیزی بخورم لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون شروع کردم به قدم زدن مقصدی نداشتم و بی هدف قدم برمیداشتم تا اینکه رسیدم به یه کافه..درسته این همون کافه مورد علاقه ا٫ت بود اینجارو خیلی دوست داشت..ایستادم و چند دقیقه ای به ورودی کافه خیره شده بودم تا اینکه...)
ادامه دارد.....
°چندپارتی کوک°پارت2
وقتی کات کردین و تورو با یکی دیگه میبینه
ویو کوک
هوففف..اگه بزارن بخوابم کی داره زنگ میزنه(با چشمای بسته دنبال گوشیم میگشتم پیداش که کردم بدون اینکه اسم روی صفحه گوشیم رو بخونم جواب داد)
(علامت کوک_ علامت تهیونگ: )
_چیه؟!چی میخوای اول صبحی؟!
: صبح؟!پسر یه نگاه به اطرافت بنداز بعدشم آدم اول سلام میکنه واقعا که..
(چشمامو باز کردم به اطرافم نگاه کردم متوجه شدم هوا تاریکه ولی اهمیت ندادم)
_خب که چی؟..واسه چی زنگ زدی کارتو بگو
:باز مست کردی که تا این وقت شب خواب موندی آره؟
_کارتو میگی یا قطع کنم؟
:باشه بابا.. بی اعصاب...خواستم از حالت مطمئن بشم خوبی؟
_خوبم سوال دیگه ای نداری؟
:صبر کن..میای بریم بیرون؟
_نه..حوصله ندارم
:باشه مجبورت نمیکنم اگر تصمیمت عوض شد بهم زنگ بزن
(بدون اینکه حرفی بزنم قطع کردم..همین که پاشدم سرم بدجور درد گرفت آخخخ سرم بازم زیاده روی کردم)
(یک ماهی میشد که منو ا٫ت جداشدیم همش تقصیر خودم بود بالاخره عصبانیتم کار دستم داد فرشته کوچولوم رو از دست دادم..غرور لعنتیم هم اجازه نمیداد برم ازش معذرت خواهی کنم و ازش بخوام برگرده..از دورن خیلی بهم ریخته بودم دلم ا٫تم رو میخواست بدون اون خیلی داره بهم سخت میگذره دلم واسه بغل گرفتن تن ظریفش..عطر تن مست کنندش..چشمای رویاییش..بوسیدن لباش..نوازش موهای لختش..خنده هاش..واسه همه چیزش تنگ شده وقتی به نبودش فکر میکنم دیوونه میشم واست همین چاره ای جز مست کردن نداشتم این تنها راهی بود که شده واسه چند ساعت میتونستم ذهنم و قلبمو آروم کنم)
(رفتم سریع دوش گرفتم.. حالم خوب نبود پس تصمیم گرفتم تنها برم بیرون یکم هوا بخورم شاید یکم حالم بهتر بشه میلی به غذا نداشتم..بدون اینکه چیزی بخورم لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون شروع کردم به قدم زدن مقصدی نداشتم و بی هدف قدم برمیداشتم تا اینکه رسیدم به یه کافه..درسته این همون کافه مورد علاقه ا٫ت بود اینجارو خیلی دوست داشت..ایستادم و چند دقیقه ای به ورودی کافه خیره شده بودم تا اینکه...)
ادامه دارد.....
۱۷.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.