پارت ۱۱
دستایه ا.ت رو تو دستاش گرفت دستاش گرم بود دستاش تو دستا جونگ کوک نرم بود بوسه ای رو دستش زد خودشو برد جلو صورت ا.ت و یواش ا.ت رو بوسید و رفت بیرون تقریبا ۵ روز بود که ا.ت بیهوش بود جونگ کوکم کلی عصبی بود که چرا بیشتر مراقب نیست آشفته بود که دید ا.ت دارع از پله ها میاد پایین هنوز بی حال بود خیلی خوشحال بود یکیم ا.ت رو گرفته بود کوک:ا.ت دید ا.ت اومد جلوش ا.ت:جونگ کوکا کوک با خوشحالی رفت و ا.ت رو بغل کرد کوک:حالت خوبه ا.ت خیلی خوشحالم که بهوش اومدی ا.ت:خوبم دسته ا.ت رو گرفت و فشار داد کوک:دختره ی احمق واسه چی پریدی وسط ا.ت:نمیدونم فقط نخواستم آسیب ببینی جونگ کوکا من حس میکنم بهت احتیاج دارم واقعا دارم چون من دختر تنهایم و به یکی نیاز دارم که پیشم باشه ا.ت سرشو انداخت پایین جونگ کوک بیشتر بهش نزدیک شد صورتشو تو دستاش گرفت و بالا آورد به چشمای ا.ت خیره شد که ستاره بارون بود کوک:ا.ت منم به تو احتیاج دارم نباید دوباره بلایی سرت بیاد ا.ت نباید آسیب ببینی تو باید کنارم باشی باید ا.ت:کنارت میمونم جونگ کوکی کوک:واقعا من:آره کوک:عاشقتم لباشو وحشیانه به لبای ا.ت چسبوند محکم ا.تم بدون مکث همراهی کرد جوری همو میبوسیدن انگار عاشق به معشوقش رسید اونم بعد چند وقت یا چند سال آرامش خاصی تو وجود جونگ کوک بود پسره به این خشنی به یه دختر آدم دلبسته بود
۲۸.۵k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.