سناریو BTS : فصل دوم پارت هفت
سناریو BTS : فصل دوم پارت هفت
با چشمایی که از گریه قرمز شده بودن خیره شدم به جای خالی کوک 👀
تهیونگ دستمو کشیدو منو تو بغلش جا داد
تهیونگ : لازم نیست براش ناراحت باشی
محکم کوبیدم روی سینش
آ.ت : ولم کن عوضییی . دست از سرم بردار . ازت بدم میاد میفهمی؟ میفهمیییی؟
توقع داشتم سرم داد بزنه اما آروم بغلم کردو به سمت پارکینگ رفت 🫂♥️
آروم منو رو صندلی جلوی ماشین گرون قیمتش نشوندو صندلی رو خوابوند بعد کتشو درآوردو روم انداخت ...
زیر لب گفت
تهیونگ : بگیر بخواب راهمون طولانیه
و نشست پشت فرمون ، نفهمیدم چیشد که چشمام گرم شدو .. تاریکی مطلق 🖤
چن ساعت بعد 🌆:
چشمامو آروم باز کردم که یدفعه نگاهم تو نگاه تهیونگ گره خورد ..
آ.ت : چیه ؟ ما کجاییم ؟
تهیونگ : اووم .. خب .. راستش گم شدیم
یدفعه از جا بلند شدم
آ.ت : یعنی چی گم شدیم ؟
تهیونگ : میخاستم بیارمت تو جنگل که یدفعه نفهمیدم چیشد راهو گم کردم
آ.ت : خب راهو بزن تو گوشیت
تهیونگ گوشیشو آورد بالا و نشونم داد
تهیونگ : آنتن نداره ⛔️
کامل از جام بلند شدمو محکم کوبیدم تو سرم
آ.ت : منه خرو بگو که خودمو سپردم دست جنابعالی .. یعنی یه تنه داری می💩رینی تو زندگی من .. اخه یکی نیس به من بگه یابو برا چی میای با یه اسکول همراه میشی ؟؟
اومدم از ماشین پیاده شم ک گفت
تهیونگ : کجا ؟
آ.ت : دارم میرم سر قبرم ..🪦
تهیونگ : باهات جدی بودم
آ.ت : دارم میریم یه راهی پیدا کنم برگردیم خونه
تهیونگ با بیخیالی گفت
تهیونگ : اگه میخای غذای خرسا شی برو
با ترس چسبیدم به تهیونگ
آ.ت : مگه اینجا خرسم داره ؟؟🐻😭😭
تهیونگ : نه پس اومدیم جنگل که خر ببینیم
■ از زبون تهیونگ ■
سفت چسبیده بود بهم .. با هر حرفی که میزدم خودشو بیشتر میچسبوند بهم .. حس خوبی داشتم .. کاش همیشه انقدر بهم میچسبید ..♥️🫂
با حرفی ک زد ب خودم اومدم
آ.ت : خب روشن کن بریم
به دروغ گفتم
تهیونگ : بهت نگفتم بنزین تموم کردیم؟
بیشتر بهم چسبید 🫂🫂
زیر لب هی بهم فحش میداد ولی برام مهم نبود .. مهم اون بدن کوچولوش بود که الان تو جُسته ی بزرگ من ، گم شده بود ..♥️
قیافشو کیوت کردو با چشمای اشکی گفت
آ.ت : تو باهام میای ؟
تهیونگ : معلومه ک میام خانوم کوچولو
بعد دستشو کشیدمو از ماشین بیرون آوردمش ..
تهیونگ : بریم 🦶🦶
● از زبون آ.ت ●
چن ساعتی بود که مشغول قدم زدن بودیم .. خدایا یعنی چی میشه ؟ نکنه خرسا بخونمون ؟
با لحن ترسیده گفتم
آ.ت : تهیونگ
تهیونگ : جانم .. یعنی .. بله
آ.ت : نکنه خرسا بیان منو بخورن 😭😭
تهیونگ : خرسا غلط کردن
با استرس نگاش کردم که لبخند شیطونی زد
تهیونگ : خرسا نه .. اما من شاید ..😂🔞
آ.ت : خفه شو بابا
صدای قهقه شو از پشت سرم میشنیدم که یهو با چیزی ک دیدم ماتم برد
ایگ ؟ تو کونت .. رباتم ؟ فعاله ..
با چشمایی که از گریه قرمز شده بودن خیره شدم به جای خالی کوک 👀
تهیونگ دستمو کشیدو منو تو بغلش جا داد
تهیونگ : لازم نیست براش ناراحت باشی
محکم کوبیدم روی سینش
آ.ت : ولم کن عوضییی . دست از سرم بردار . ازت بدم میاد میفهمی؟ میفهمیییی؟
توقع داشتم سرم داد بزنه اما آروم بغلم کردو به سمت پارکینگ رفت 🫂♥️
آروم منو رو صندلی جلوی ماشین گرون قیمتش نشوندو صندلی رو خوابوند بعد کتشو درآوردو روم انداخت ...
زیر لب گفت
تهیونگ : بگیر بخواب راهمون طولانیه
و نشست پشت فرمون ، نفهمیدم چیشد که چشمام گرم شدو .. تاریکی مطلق 🖤
چن ساعت بعد 🌆:
چشمامو آروم باز کردم که یدفعه نگاهم تو نگاه تهیونگ گره خورد ..
آ.ت : چیه ؟ ما کجاییم ؟
تهیونگ : اووم .. خب .. راستش گم شدیم
یدفعه از جا بلند شدم
آ.ت : یعنی چی گم شدیم ؟
تهیونگ : میخاستم بیارمت تو جنگل که یدفعه نفهمیدم چیشد راهو گم کردم
آ.ت : خب راهو بزن تو گوشیت
تهیونگ گوشیشو آورد بالا و نشونم داد
تهیونگ : آنتن نداره ⛔️
کامل از جام بلند شدمو محکم کوبیدم تو سرم
آ.ت : منه خرو بگو که خودمو سپردم دست جنابعالی .. یعنی یه تنه داری می💩رینی تو زندگی من .. اخه یکی نیس به من بگه یابو برا چی میای با یه اسکول همراه میشی ؟؟
اومدم از ماشین پیاده شم ک گفت
تهیونگ : کجا ؟
آ.ت : دارم میرم سر قبرم ..🪦
تهیونگ : باهات جدی بودم
آ.ت : دارم میریم یه راهی پیدا کنم برگردیم خونه
تهیونگ با بیخیالی گفت
تهیونگ : اگه میخای غذای خرسا شی برو
با ترس چسبیدم به تهیونگ
آ.ت : مگه اینجا خرسم داره ؟؟🐻😭😭
تهیونگ : نه پس اومدیم جنگل که خر ببینیم
■ از زبون تهیونگ ■
سفت چسبیده بود بهم .. با هر حرفی که میزدم خودشو بیشتر میچسبوند بهم .. حس خوبی داشتم .. کاش همیشه انقدر بهم میچسبید ..♥️🫂
با حرفی ک زد ب خودم اومدم
آ.ت : خب روشن کن بریم
به دروغ گفتم
تهیونگ : بهت نگفتم بنزین تموم کردیم؟
بیشتر بهم چسبید 🫂🫂
زیر لب هی بهم فحش میداد ولی برام مهم نبود .. مهم اون بدن کوچولوش بود که الان تو جُسته ی بزرگ من ، گم شده بود ..♥️
قیافشو کیوت کردو با چشمای اشکی گفت
آ.ت : تو باهام میای ؟
تهیونگ : معلومه ک میام خانوم کوچولو
بعد دستشو کشیدمو از ماشین بیرون آوردمش ..
تهیونگ : بریم 🦶🦶
● از زبون آ.ت ●
چن ساعتی بود که مشغول قدم زدن بودیم .. خدایا یعنی چی میشه ؟ نکنه خرسا بخونمون ؟
با لحن ترسیده گفتم
آ.ت : تهیونگ
تهیونگ : جانم .. یعنی .. بله
آ.ت : نکنه خرسا بیان منو بخورن 😭😭
تهیونگ : خرسا غلط کردن
با استرس نگاش کردم که لبخند شیطونی زد
تهیونگ : خرسا نه .. اما من شاید ..😂🔞
آ.ت : خفه شو بابا
صدای قهقه شو از پشت سرم میشنیدم که یهو با چیزی ک دیدم ماتم برد
ایگ ؟ تو کونت .. رباتم ؟ فعاله ..
۲.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.