پارت ۹
ایان که فهمید هالو تر از این حرفهاس پوفی کشید و به پنجه جلوی دهنش اشاره کرد..
موجود سریع منظورش رو گرفت و پنجشو عقب کشید .
ایان که بلاخره از خفگی نجات پیدا کرده بود دستش رو به دیوار گرفت و دم و بازدم عمیقی سر داد. یه قدم عقب رفت به موجودی که هنوز نمیدونست چیه خیره شد و گفت:
_هی!...ن..ن..نزدیک نیا!..تو دیگه ..چ...چ..چی هستی؟
ارباب کدوم خَریه؟
موجود حالت رسمی به خودش گرفت و به نشانه احترام بال های جغدیشو باز کرد که سفیدی و درخششش بیشتر نمایان شد..سرش رو به آرومی بلند کرد و باحالت احترام خاصی گفت:
_بنده لوکیاروس منتون سیلدیگارد هستم خدمتگذار شما.
و بال هاشو خیلی ظریف بست و دوباره به حالت قبل برگشت.
ایان با اینکه هنوز اتفاق رخ داده براش قابل هضم نبود ولی به ترسش غلبه کرد و از حالت دفاعی دراومد. نگاه عاقل اندر سفیه ای به موجود انداخت و ازش پشت سر هم پرسید:
_لوکیا سیل..چی چی؟...ببخشیدا ولی نمیفهمم اسمت چی چیه . بعد اصن کی تورو فرستاده؟ اینجا چیکار میکنی؟ اینم یه کلکه ؟. اگر بخوای منو بکشی با ماهیتابه میزنم تو سرتا!..
_قربانتان گردم نفس بگیرید! من غلط بکنم شمارو بکشم!. اگر اجازه بدید براتون میگم ارباب جوان!. لطفاً این بنده حقیر رو قابل بدونین و بشینید رو تختتون تا براتون شرح بدم..
و با یه دستش تعظیم ناگهانی کرد که کاملا پشتش به بالا رفت.
ایان به سمت تخت حرکت کرد و روش نشست اما همچنان بهش مشکوک بود ولی تصمیم گرفت به وسط حرفاش نپره و اگر خواست ایان رو بکشه با شعمدون انقدر بزنه تو سرش تا نفله شه..
موجود باسنشو تلپ رو زمین انداخت و جاشو تنظیم کرد و گفت: احتمالا نامه پروفسور مرلین ساحره شریف و بزرگ...با اقتدار و استوار ...مردی جوانمر......چیز ..... اهم.. اهم... به دستتون نرسیده قربانتان گردم. برای همین بنده رو فرستادن تا شما رو در جریان بزارم ارباب جوان. پروفسور مرلین خودش شخصا نامه و رضایت نامه ای نوشته تا شما به مدرسه رسپیناروس قدم رنجه بفرمایید ! اصن رو تخم چشم من جا دا....چیز......اهم....اهم ...از اون جایی که شما به سن بلوغ ساحرگی رسیدید دیگه باید تو مدرسه مخصوص درس بخونید و دوره های ویژه رو پشت سر بزارید نباید اینجا پیش دیمن ها بمونید قربانتان بشم!..
_چی؟..من برم به مدرسه ساحره ها؟..دیونه شدی؟..اصن جادو وجود ندارع!...دیمن دیگه چه کوفتیه؟
_ بله قربانتان بشم جادو وجود داره و شما هم ساحره اید. و خدمتتان عارضم که به آدم های معمولی در دنیای ساحره ها میگن دیمن!..و عرضم به خدمتتان که شما هرمن هستید یعنی مادرپدرتون هم ساحره بودن...
موجود سریع منظورش رو گرفت و پنجشو عقب کشید .
ایان که بلاخره از خفگی نجات پیدا کرده بود دستش رو به دیوار گرفت و دم و بازدم عمیقی سر داد. یه قدم عقب رفت به موجودی که هنوز نمیدونست چیه خیره شد و گفت:
_هی!...ن..ن..نزدیک نیا!..تو دیگه ..چ...چ..چی هستی؟
ارباب کدوم خَریه؟
موجود حالت رسمی به خودش گرفت و به نشانه احترام بال های جغدیشو باز کرد که سفیدی و درخششش بیشتر نمایان شد..سرش رو به آرومی بلند کرد و باحالت احترام خاصی گفت:
_بنده لوکیاروس منتون سیلدیگارد هستم خدمتگذار شما.
و بال هاشو خیلی ظریف بست و دوباره به حالت قبل برگشت.
ایان با اینکه هنوز اتفاق رخ داده براش قابل هضم نبود ولی به ترسش غلبه کرد و از حالت دفاعی دراومد. نگاه عاقل اندر سفیه ای به موجود انداخت و ازش پشت سر هم پرسید:
_لوکیا سیل..چی چی؟...ببخشیدا ولی نمیفهمم اسمت چی چیه . بعد اصن کی تورو فرستاده؟ اینجا چیکار میکنی؟ اینم یه کلکه ؟. اگر بخوای منو بکشی با ماهیتابه میزنم تو سرتا!..
_قربانتان گردم نفس بگیرید! من غلط بکنم شمارو بکشم!. اگر اجازه بدید براتون میگم ارباب جوان!. لطفاً این بنده حقیر رو قابل بدونین و بشینید رو تختتون تا براتون شرح بدم..
و با یه دستش تعظیم ناگهانی کرد که کاملا پشتش به بالا رفت.
ایان به سمت تخت حرکت کرد و روش نشست اما همچنان بهش مشکوک بود ولی تصمیم گرفت به وسط حرفاش نپره و اگر خواست ایان رو بکشه با شعمدون انقدر بزنه تو سرش تا نفله شه..
موجود باسنشو تلپ رو زمین انداخت و جاشو تنظیم کرد و گفت: احتمالا نامه پروفسور مرلین ساحره شریف و بزرگ...با اقتدار و استوار ...مردی جوانمر......چیز ..... اهم.. اهم... به دستتون نرسیده قربانتان گردم. برای همین بنده رو فرستادن تا شما رو در جریان بزارم ارباب جوان. پروفسور مرلین خودش شخصا نامه و رضایت نامه ای نوشته تا شما به مدرسه رسپیناروس قدم رنجه بفرمایید ! اصن رو تخم چشم من جا دا....چیز......اهم....اهم ...از اون جایی که شما به سن بلوغ ساحرگی رسیدید دیگه باید تو مدرسه مخصوص درس بخونید و دوره های ویژه رو پشت سر بزارید نباید اینجا پیش دیمن ها بمونید قربانتان بشم!..
_چی؟..من برم به مدرسه ساحره ها؟..دیونه شدی؟..اصن جادو وجود ندارع!...دیمن دیگه چه کوفتیه؟
_ بله قربانتان بشم جادو وجود داره و شما هم ساحره اید. و خدمتتان عارضم که به آدم های معمولی در دنیای ساحره ها میگن دیمن!..و عرضم به خدمتتان که شما هرمن هستید یعنی مادرپدرتون هم ساحره بودن...
۴.۵k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.