رز های وحشی 🇰🇷 «پارت هفتم»
توی بیمارستان بلند فریاد زد :دددککتررر !!!🧑⚕️ زود باش بیا دوست دخترم از حال رفته!
روی تخت او را خواباند ؛دکتر معالجه اش کرد .گفت چیزی تا الان خورده؟من براش یک سرم و کمی دارو ویک مسکن براش می نویسم اگه در خانه حالش بد شد بزن تو دوست پسرش هستی ؟ معلومه که خیلی دوستش داری ؟ نگران نباش خطر رفع شده ..
-من نمی دونم چیی خورده یا نه .. امروز بخاطر اینکه پدربزرگش فوت کرد گفت نمیاد مدرسه ومن هم تنهایی به مدرسه رفتم الان اومدم خونش تا ببینم حالش چطوره اینطوری دیدمش..من خیلی دوستش دارم اما اون نمی فهمه که چقدر دوستش دارم اگه بهوش اومد بهش بگید که خیلی نگرانش بودم.
-حتما .برای قضیه پدربزرگش خیلی متاسفم 😞
صحبت ها که تمام شد هانسون جون رفت و تمام پول های داروها او را دادو رفت .💉 همین که رفت جیان سون بهوش امد و گفت من کجام چه بلایی سرم اومده اینجا چکار میکنم ؟؟؟؟؟ دکتر بهش گفت از حال رفته بودی و پسر جوانی تورا به اینجا اورد مثل اینکه خیلی دوست داره و هم اینکه خیلی نگرانت بود . تو الان باید استراحت کنی تا سرمت تمام شود اگر به چیزی نیاز داشتی به پرستار ها بگو ..
هان سون جون کمی ابمیوه گرفت🧋 و دوباره به بیمارستان برگشت وبه اتاق جیان سون رفت پرستاری در اتاق او بود و گفت تازه بهوش امده بود و الان خوابیده. هانسون جون تشکر کرد و پرستار رفت . صندلی را اورد کنار تخت و دست جیان را گرفت و سرش را روی تخت گذاشت و خوابید نیمه شب شد جیان سون بیدار شد و دید هان سون جون کنار تختش خوابیده پتویی که رویش بود را روی هان سون جون انداخت . هان سون جون بیدار شد دید جیان سون هم بیداره سریع جیان را در اغوشش گرفت و گفت تا حد مرگ مرا ترساندی دیگه از این کار ها نکن بعد ولش کرد
جیان : باشه
روی تخت او را خواباند ؛دکتر معالجه اش کرد .گفت چیزی تا الان خورده؟من براش یک سرم و کمی دارو ویک مسکن براش می نویسم اگه در خانه حالش بد شد بزن تو دوست پسرش هستی ؟ معلومه که خیلی دوستش داری ؟ نگران نباش خطر رفع شده ..
-من نمی دونم چیی خورده یا نه .. امروز بخاطر اینکه پدربزرگش فوت کرد گفت نمیاد مدرسه ومن هم تنهایی به مدرسه رفتم الان اومدم خونش تا ببینم حالش چطوره اینطوری دیدمش..من خیلی دوستش دارم اما اون نمی فهمه که چقدر دوستش دارم اگه بهوش اومد بهش بگید که خیلی نگرانش بودم.
-حتما .برای قضیه پدربزرگش خیلی متاسفم 😞
صحبت ها که تمام شد هانسون جون رفت و تمام پول های داروها او را دادو رفت .💉 همین که رفت جیان سون بهوش امد و گفت من کجام چه بلایی سرم اومده اینجا چکار میکنم ؟؟؟؟؟ دکتر بهش گفت از حال رفته بودی و پسر جوانی تورا به اینجا اورد مثل اینکه خیلی دوست داره و هم اینکه خیلی نگرانت بود . تو الان باید استراحت کنی تا سرمت تمام شود اگر به چیزی نیاز داشتی به پرستار ها بگو ..
هان سون جون کمی ابمیوه گرفت🧋 و دوباره به بیمارستان برگشت وبه اتاق جیان سون رفت پرستاری در اتاق او بود و گفت تازه بهوش امده بود و الان خوابیده. هانسون جون تشکر کرد و پرستار رفت . صندلی را اورد کنار تخت و دست جیان را گرفت و سرش را روی تخت گذاشت و خوابید نیمه شب شد جیان سون بیدار شد و دید هان سون جون کنار تختش خوابیده پتویی که رویش بود را روی هان سون جون انداخت . هان سون جون بیدار شد دید جیان سون هم بیداره سریع جیان را در اغوشش گرفت و گفت تا حد مرگ مرا ترساندی دیگه از این کار ها نکن بعد ولش کرد
جیان : باشه
۲.۲k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.