فیک معشوقه ی زیبای من ( 2 Part )
سوار قطار شدم. مجبور شدم قبل از اون، قرصی که مامانم داده بود رو بخورم تا وسط راه، حالت تهوع نگیرم. چه میشه کرد از بچگی اینجوریم.
هوا به شدت طوفانی بود. برای فردا هم استرس داشتم. امیدوارم آمادگی کامل برا فرانسوی صحبت کردن را داشته باشم.
من برای کار کردن، خیلی جوونم ولی متاسفانه، چاره دیگه ای ندارم ولی شاید این سوال پیش بیاد که چرا فرانسه؟
دوست پدرم، درواقع پدر الانم که در فرانسه زندگی میکنه، نیاز به یه نفر داشت تا از مادر لجبازش نگهداری کنه. همون خانوم لوسی که الان دیدنش برام تبدیل به کابوس شده.
نتیجه صحبت پدرم و دوستش و اصرار من، این شد که کره رو ترک کنم و به پاریس برم.
برای یکم پول..
...
شغلی نیست که بتونم مثل رویای کودکیم، هرکس از من پرسید، آن را با افتخار بر زبون بیارم اما بیماری خواهرم، خیلی مهم تره.
هر روز صبح که بیدار میشدم، با خودم میگفتم که ای کاش خواهر کوچیک و نازنینم، فلج و عقب مونده ذهنی به دنیا نمیومد. منم میتونستم تحصیلم رو ادامه بدم و به قول دیگران، برای خودم کسی میشدم.
اما بعد از یه مدت، دست از این کار برداشتم. آخه این هم جوری ناشکری به حساب میاد و دوست ندارم طبق گفته ی مادربزرگ، خدا روش رو از ما برگردونه.
...
عشق من به خواهرم، مثل عشق مادر به فرزنده. نه کمتر و نه بیشتر. البته هرکس هم جای من بود که از نوزادیش از اون مراقبت کنه هم همین حس دلسوزی تو وجودش به وجود میومد و اینکه من بیشتر از مادرم از اون نگهداری کردم و پیشش بودم. برای دادن داروهاش، من تنها کسی بودم که میتونستم راضیش کنم که باید بخوره..
و حالا با من حرف نمیزد چون قهر کرده بود که میخواستم به فرانسه برم و کی قراره بفهمه که اینکارم فقط و فقط بخاطر خودشه؟
...
بیبی اگه از این پارت خوشت اومد، لایک کن ♥️
هوا به شدت طوفانی بود. برای فردا هم استرس داشتم. امیدوارم آمادگی کامل برا فرانسوی صحبت کردن را داشته باشم.
من برای کار کردن، خیلی جوونم ولی متاسفانه، چاره دیگه ای ندارم ولی شاید این سوال پیش بیاد که چرا فرانسه؟
دوست پدرم، درواقع پدر الانم که در فرانسه زندگی میکنه، نیاز به یه نفر داشت تا از مادر لجبازش نگهداری کنه. همون خانوم لوسی که الان دیدنش برام تبدیل به کابوس شده.
نتیجه صحبت پدرم و دوستش و اصرار من، این شد که کره رو ترک کنم و به پاریس برم.
برای یکم پول..
...
شغلی نیست که بتونم مثل رویای کودکیم، هرکس از من پرسید، آن را با افتخار بر زبون بیارم اما بیماری خواهرم، خیلی مهم تره.
هر روز صبح که بیدار میشدم، با خودم میگفتم که ای کاش خواهر کوچیک و نازنینم، فلج و عقب مونده ذهنی به دنیا نمیومد. منم میتونستم تحصیلم رو ادامه بدم و به قول دیگران، برای خودم کسی میشدم.
اما بعد از یه مدت، دست از این کار برداشتم. آخه این هم جوری ناشکری به حساب میاد و دوست ندارم طبق گفته ی مادربزرگ، خدا روش رو از ما برگردونه.
...
عشق من به خواهرم، مثل عشق مادر به فرزنده. نه کمتر و نه بیشتر. البته هرکس هم جای من بود که از نوزادیش از اون مراقبت کنه هم همین حس دلسوزی تو وجودش به وجود میومد و اینکه من بیشتر از مادرم از اون نگهداری کردم و پیشش بودم. برای دادن داروهاش، من تنها کسی بودم که میتونستم راضیش کنم که باید بخوره..
و حالا با من حرف نمیزد چون قهر کرده بود که میخواستم به فرانسه برم و کی قراره بفهمه که اینکارم فقط و فقط بخاطر خودشه؟
...
بیبی اگه از این پارت خوشت اومد، لایک کن ♥️
۲۰.۷k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.