فیک تهیونگ پارت ۳۴
از زبان ا/ت
از بغل میا در اومدم اشکام رو از چشمای پف کردم پاک کرد و با شوخی هاش خندوندم تا یکم به خودم بیام
آینه جیبیش رو بهم داد چشمام رو نگاه کردم پف کرده بودن
میا گفت : ا/ت اینقدر گریه نکن ارزشش رو نداره گفتم : اگر خدایی نکرده همچین اتفاقی واسه تو و جین بیوفته چیکار میکنی
ساکت موند و بهم زل زد گفت : ا/ت من فکر نکنم جین واقعا عاشقم باشه میدونی....
بغض کرد و ساکت شد اشک تو چشماش موج میزد
چونش رو آوردم بالا گفتم : اونی ، وقتی این کلمه رو شنید لبخند زد دستام رو گرفت و گفت : ا/ت ممکنه من واسه همیشه برم آمریکا..شاید...شاید دیگه نتونم ببینمتون گفتم : چرا نتونی چیزی شده ؟ گفت : نه چیزی نشده فقط چندتا کار هست که باید اونجا به پایان برسونمشون لطفاً تا روز رفتنم به کسی نگو گفتم : باشه خیالت راحت
بعد بغلش کردم ازش جدا شدم و گفت : خب بهتره دیگه برگردیم فکر کنم بچه ها برگشتن هتل
باهم برگشتیم هتل اون رفت اتاقش منم با آسانسور اومدم طبقه بالا اتاقم
رفتم دره اتاقم رو باز کنم که چشمم به اتاق تهیونگ که روبه روی اتاقم بود افتاد یاده حرفش افتادم `` بودن یا نبودنت برام مهم نیست ``واقعا مهم نیست براش ؟
چرا ؟ یعنی اینقدر راحت فراموشم کرده ؟
با فکر کردن به این سوال ها رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
( فردا )
از زبان ا/ت
خب بالاخره امشب قراره برگردیم کره
ناهار رو خوردیم جین فکر کنم باهام قهره چون اصلا باهام حرف نمیزنه بعده ناهار مونده بود کناره شیشه بند هتل رفتم پشتش و آروم زدم روی شونش و دستم رو کشیدم
برگشت سمتم آروم گفتم : جین...تو از من ناراحتی...باهام قهری ؟ با تردید میگفتم
بعده چند ثانیه مکث لبخند زد و آروم موهام رو نوازش کرد و گفت : البته که نه ببخشید اگر دیشب ناراحتت کردم من فقط نمیخوام آسیبی ببینی
به پایین نگاه کردم و گفتم : ممنون که به فکرمی اما من دلم نمیخواد بخاطره من دوستیت با تهیونگ خراب بشه و خودتو تو دردسر بندازی
خم شد خودشو هم قده من کرد و صورتش رو نزدیکه صورتم کرد و گفت : میدونستی...قدت خیلی کوتاهه
با تعجب نگاش میکردم گفتم : جینننننننن
گفت : چیه خب مگه دروغ میگم خندیدیم
از بغل میا در اومدم اشکام رو از چشمای پف کردم پاک کرد و با شوخی هاش خندوندم تا یکم به خودم بیام
آینه جیبیش رو بهم داد چشمام رو نگاه کردم پف کرده بودن
میا گفت : ا/ت اینقدر گریه نکن ارزشش رو نداره گفتم : اگر خدایی نکرده همچین اتفاقی واسه تو و جین بیوفته چیکار میکنی
ساکت موند و بهم زل زد گفت : ا/ت من فکر نکنم جین واقعا عاشقم باشه میدونی....
بغض کرد و ساکت شد اشک تو چشماش موج میزد
چونش رو آوردم بالا گفتم : اونی ، وقتی این کلمه رو شنید لبخند زد دستام رو گرفت و گفت : ا/ت ممکنه من واسه همیشه برم آمریکا..شاید...شاید دیگه نتونم ببینمتون گفتم : چرا نتونی چیزی شده ؟ گفت : نه چیزی نشده فقط چندتا کار هست که باید اونجا به پایان برسونمشون لطفاً تا روز رفتنم به کسی نگو گفتم : باشه خیالت راحت
بعد بغلش کردم ازش جدا شدم و گفت : خب بهتره دیگه برگردیم فکر کنم بچه ها برگشتن هتل
باهم برگشتیم هتل اون رفت اتاقش منم با آسانسور اومدم طبقه بالا اتاقم
رفتم دره اتاقم رو باز کنم که چشمم به اتاق تهیونگ که روبه روی اتاقم بود افتاد یاده حرفش افتادم `` بودن یا نبودنت برام مهم نیست ``واقعا مهم نیست براش ؟
چرا ؟ یعنی اینقدر راحت فراموشم کرده ؟
با فکر کردن به این سوال ها رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
( فردا )
از زبان ا/ت
خب بالاخره امشب قراره برگردیم کره
ناهار رو خوردیم جین فکر کنم باهام قهره چون اصلا باهام حرف نمیزنه بعده ناهار مونده بود کناره شیشه بند هتل رفتم پشتش و آروم زدم روی شونش و دستم رو کشیدم
برگشت سمتم آروم گفتم : جین...تو از من ناراحتی...باهام قهری ؟ با تردید میگفتم
بعده چند ثانیه مکث لبخند زد و آروم موهام رو نوازش کرد و گفت : البته که نه ببخشید اگر دیشب ناراحتت کردم من فقط نمیخوام آسیبی ببینی
به پایین نگاه کردم و گفتم : ممنون که به فکرمی اما من دلم نمیخواد بخاطره من دوستیت با تهیونگ خراب بشه و خودتو تو دردسر بندازی
خم شد خودشو هم قده من کرد و صورتش رو نزدیکه صورتم کرد و گفت : میدونستی...قدت خیلی کوتاهه
با تعجب نگاش میکردم گفتم : جینننننننن
گفت : چیه خب مگه دروغ میگم خندیدیم
۱۱۴.۹k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.