♪Sword of Destiny♪(part 4 ادامه)
(نیم ساعت بعد)
آروم چشمام رو نیمه باز کردم و دکتر و آقایه وینسل رو روبه رویه در دیدم اما بدنم توان بلند شدن نداشت.
∆ جِرِمی حالش خوب میشه
£ به عنوان دوستت میگم مراقبش باش دکتر دویینتر داره خودشو نابود میکنه یه دکتر چطور انقدر بی رحمانه با بدن خودش برخورد میکنه
خندم گرفت اما جونی نداشتم برای خندیدن. اون نمیدونه من دیگه چیزی برایه از دست دادن ندارم
£ سو تغزیه.. کم خونی.. فشار عصبی خستگیه زیاد داره خودش رو تویه۲۴ سالگی تو این موقعیت خودش رو نابود میکنه
∆ سر کریستوفه..
£مراقبش باش کال
∆ باشه ممنون
£فعلا
خدافظیه کوتاهی کرد و رفت بیرون و اقایه وینسل در رو بست اومد رو صندلیه کناره تخت نشست. پیشونیم سمت چپش درد میکرد و حس میکردم پانسمان روشه اقایه وینسل دید تا دید بیدارم اومد کنارم
∆ کاترین دخترم پاشدی؟ خوبی؟ درد داری؟
+ ا...اوهوم خوبم
سعی کردم بلند شم که کمکم کرد و بالشت رو بلند کرد تا تکیه بدم..
∆ لوکاس خیلی عوض شده بعد کریستوف
+ بهش حق میدم بالاخره اون حق داره من چیزی نبودم کریستوف ادمم کرد
∆ اینو نگو دخترم تو نابغه ای زیبایی قدرتمندی
+کسی منو برای خودم نمیخواد عمو
در زدن و یکی از خدمت کارا وارد شد باسینه غذا پشت سرش یه محافظ وارد شد با چمدونم
∆گفتم لباساتو بیارن حالا هم غذاتو بخور
+ ممنون عمو میل ندارم
∆من به کریستوف قول دادم الان خودش بود نمیزاشت اینجوری بمونی
+الان نیست عمو
∆اما تو نباید خودتو عذاب بدی
آروم چشمام رو نیمه باز کردم و دکتر و آقایه وینسل رو روبه رویه در دیدم اما بدنم توان بلند شدن نداشت.
∆ جِرِمی حالش خوب میشه
£ به عنوان دوستت میگم مراقبش باش دکتر دویینتر داره خودشو نابود میکنه یه دکتر چطور انقدر بی رحمانه با بدن خودش برخورد میکنه
خندم گرفت اما جونی نداشتم برای خندیدن. اون نمیدونه من دیگه چیزی برایه از دست دادن ندارم
£ سو تغزیه.. کم خونی.. فشار عصبی خستگیه زیاد داره خودش رو تویه۲۴ سالگی تو این موقعیت خودش رو نابود میکنه
∆ سر کریستوفه..
£مراقبش باش کال
∆ باشه ممنون
£فعلا
خدافظیه کوتاهی کرد و رفت بیرون و اقایه وینسل در رو بست اومد رو صندلیه کناره تخت نشست. پیشونیم سمت چپش درد میکرد و حس میکردم پانسمان روشه اقایه وینسل دید تا دید بیدارم اومد کنارم
∆ کاترین دخترم پاشدی؟ خوبی؟ درد داری؟
+ ا...اوهوم خوبم
سعی کردم بلند شم که کمکم کرد و بالشت رو بلند کرد تا تکیه بدم..
∆ لوکاس خیلی عوض شده بعد کریستوف
+ بهش حق میدم بالاخره اون حق داره من چیزی نبودم کریستوف ادمم کرد
∆ اینو نگو دخترم تو نابغه ای زیبایی قدرتمندی
+کسی منو برای خودم نمیخواد عمو
در زدن و یکی از خدمت کارا وارد شد باسینه غذا پشت سرش یه محافظ وارد شد با چمدونم
∆گفتم لباساتو بیارن حالا هم غذاتو بخور
+ ممنون عمو میل ندارم
∆من به کریستوف قول دادم الان خودش بود نمیزاشت اینجوری بمونی
+الان نیست عمو
∆اما تو نباید خودتو عذاب بدی
۲.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.