WINNER 33
سوآ با دستای خونی بالا سر جسم بی جون مادرش؟
بیخیال! برای هر کسی سو تفاهم میشه ..انگار همه ی قطعات پازل کنار هم قرار گرفتن ..
سوآ اصلا اینجا چیکار میکرد؟ .. به هر حال باید اینو در نظر بگیریم که اون نامه از طرف مینهو نبود ..
فلش بک به روز قبل :
وارد کافه ای که آدرسش رو از J گرفته بود شد ، منتظر موقعیت مناسب بود .. مرد نگاهی به پاکت انداخت...
از زیر کلاه حواسش به دختر بود ، و وقتی نزدیک شد دقیقا کاری که بهش گفته شده بود رو انجام داد و اونجا رو ترک کرد
پایان فلش بک :
با این حساب .. اینکه بینشون بهم خورده ، مینهو عملا از خونه بیرونش کرد ، و صحنه ی رو به رو .. هر کسی بود همه چیزو اشتباه میفهمید ...
بالاخره سکوت مرگبار بینشون با صدای لرزون دختر شکسته شد
+ مینهو ..
-تو .. تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟
با هر کلمه صداش بالا میرفت
پسر بخاطر اشک توی چشماش تار میدید ، صداش میلرزید و همچنان داشت داد میزد
+مینهو کار من نبود ..
دختر با صدای آرومی گفت
-خفه شو هر*زه
مینهو داشت همینطور که گریه میکرد داد میزد و دختر خشکش زده بود ، نمیدونست چی باید بگه و چیکار کنه ..
یونگبوک با عجله وارد راهرو شد
&چیشده هیون-
حرفش با دیدن صحنه ی رو به روش نصفه موند ..
دستشو روی دهنش گذاشت و نگاهشو بین سوآ و مینهو جا به جا کرد ..
مینهو با صدای آروم تر ولی پر از خشم رو به یونگبوک غرید ..
-پلیس خبر کن ..
&هیونگ ..
-همین الان!
با فریادی که مینهو زد یونگبوک ترجیح داد از اونجا فاصله بگیره ..
مینهو چند قدم جلوتر رفت .. الان درست رو به روی سوآ قرار گرفته بود
-چقدر کثیفی جئون ..
چشماش بخاطر اشک برق میزد و صداش بخاطر بغض میلرزید .. تمام نفرتش رو جمع کرد و فریاد زد
-چرا اینکارو کردی؟ چرا باهامون اینکارو کردی؟...
پسر روی زانوهاش افتاده بود و اشک میریخت ..
ولی توی صورت سوآ هیچ حسی دیده نمیشد .. به هر حال حتی با گفتن حقیقت هم مینهو قرار نبود باورش کنه ..
---
پلیسا اومدند و تنها مظنون که سوآ بود رو با خودشون بردن .. جسد برای کالبد شکافی به پزشکی قانونی تحویل داده شد ..
و عمارت ... اون عمارت سرد تر و تاریک تر از همیشه بود ..
بدون سوریون ... بدون سوآ ... بدون اون خونواده ...
مینهو مثل پسر بچه ها توی اتاقش مینشست و همینطور که توی خودش جمع شده بود اشک میریخت ... برا مادرش .. برای سوآ ... برای خودش ... برای زندگیشون ..
یونگبوک خیلی سعی کرد باهاش حرف بزنه ... درسته خودشم داشت غم زیادی تحمل میکرد .. ولی فکر میکردبرادرش الان یه یه نفر احتیاج داره ... هرچند مینهو نمیخواست با هیچکس حرف بزنه ..
بالاخره بعد از چند روز .. مینهو برای توضیح اتفاقات و دیدن مظنون قبل از دادگاه به اداره ی پلیس رفت ..
بعد از اینکه هر چیزی که دیده بود رو توضیح داد افسر ازش درخواستی کرد ..
بیخیال! برای هر کسی سو تفاهم میشه ..انگار همه ی قطعات پازل کنار هم قرار گرفتن ..
سوآ اصلا اینجا چیکار میکرد؟ .. به هر حال باید اینو در نظر بگیریم که اون نامه از طرف مینهو نبود ..
فلش بک به روز قبل :
وارد کافه ای که آدرسش رو از J گرفته بود شد ، منتظر موقعیت مناسب بود .. مرد نگاهی به پاکت انداخت...
از زیر کلاه حواسش به دختر بود ، و وقتی نزدیک شد دقیقا کاری که بهش گفته شده بود رو انجام داد و اونجا رو ترک کرد
پایان فلش بک :
با این حساب .. اینکه بینشون بهم خورده ، مینهو عملا از خونه بیرونش کرد ، و صحنه ی رو به رو .. هر کسی بود همه چیزو اشتباه میفهمید ...
بالاخره سکوت مرگبار بینشون با صدای لرزون دختر شکسته شد
+ مینهو ..
-تو .. تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟
با هر کلمه صداش بالا میرفت
پسر بخاطر اشک توی چشماش تار میدید ، صداش میلرزید و همچنان داشت داد میزد
+مینهو کار من نبود ..
دختر با صدای آرومی گفت
-خفه شو هر*زه
مینهو داشت همینطور که گریه میکرد داد میزد و دختر خشکش زده بود ، نمیدونست چی باید بگه و چیکار کنه ..
یونگبوک با عجله وارد راهرو شد
&چیشده هیون-
حرفش با دیدن صحنه ی رو به روش نصفه موند ..
دستشو روی دهنش گذاشت و نگاهشو بین سوآ و مینهو جا به جا کرد ..
مینهو با صدای آروم تر ولی پر از خشم رو به یونگبوک غرید ..
-پلیس خبر کن ..
&هیونگ ..
-همین الان!
با فریادی که مینهو زد یونگبوک ترجیح داد از اونجا فاصله بگیره ..
مینهو چند قدم جلوتر رفت .. الان درست رو به روی سوآ قرار گرفته بود
-چقدر کثیفی جئون ..
چشماش بخاطر اشک برق میزد و صداش بخاطر بغض میلرزید .. تمام نفرتش رو جمع کرد و فریاد زد
-چرا اینکارو کردی؟ چرا باهامون اینکارو کردی؟...
پسر روی زانوهاش افتاده بود و اشک میریخت ..
ولی توی صورت سوآ هیچ حسی دیده نمیشد .. به هر حال حتی با گفتن حقیقت هم مینهو قرار نبود باورش کنه ..
---
پلیسا اومدند و تنها مظنون که سوآ بود رو با خودشون بردن .. جسد برای کالبد شکافی به پزشکی قانونی تحویل داده شد ..
و عمارت ... اون عمارت سرد تر و تاریک تر از همیشه بود ..
بدون سوریون ... بدون سوآ ... بدون اون خونواده ...
مینهو مثل پسر بچه ها توی اتاقش مینشست و همینطور که توی خودش جمع شده بود اشک میریخت ... برا مادرش .. برای سوآ ... برای خودش ... برای زندگیشون ..
یونگبوک خیلی سعی کرد باهاش حرف بزنه ... درسته خودشم داشت غم زیادی تحمل میکرد .. ولی فکر میکردبرادرش الان یه یه نفر احتیاج داره ... هرچند مینهو نمیخواست با هیچکس حرف بزنه ..
بالاخره بعد از چند روز .. مینهو برای توضیح اتفاقات و دیدن مظنون قبل از دادگاه به اداره ی پلیس رفت ..
بعد از اینکه هر چیزی که دیده بود رو توضیح داد افسر ازش درخواستی کرد ..
۴.۵k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.