چند پارتی (وقتی بهت خیانت میکنه )پارت ۴ (آخر)
#وانشات
#لینو
#مینهو
همین یک جمله.....همین یک جمله کافی بود که گوشی از دستش بیوفته و با چشمای لرزونش بی مفهوم به اطراف نگاه کنه...گریه نمیکرد فقط بدنش به لرزه افتاده بود و دیگه چشماش تحمل نگه داشتن این حجم از اشک رو نداشتن ..... آروم آروم قطره های اشک از چشماش شروع به باریدن کرد.....بدجوری خرد شده بود.....روی زانوهاش افتاد و فریاد میزد....بی قرار عشقش بود....با تمام وجودش فریاد میزد و اسمتو صدا میکرد.... یعنی این پایانش بود....قرار بود عشقش که بعد از ۵ سال میخواستن باهم دیگه ازدواج کنن رو از دستت میداد......تنها کاری که الان از دستش بر میومد این بود که زجه بزنه و فریاد بکشه.....چون قطعا دیگه هیچ وقت قرار نبود بخاطر مرگ عشقش که تقصیر خودش هم بود....لبخند بزنه.
.
.
.
آروم به سمتش رفت....دمای هوا سرد بود و تنهای تنها با جنازه ی عروسکش که الان دیگه صورت زیباش با پارچه ی سفیدی پوشیده شده بود مواجه میشه.
گریه هاش خشک شده بودن و چشماش قرمز شده بود...... با دستای لرزونش پارچه ی سفید رنگو از روی صورت دخترکش کنار میزنه.
_ ع....عشق.........عشقم
لحن آرومی داشت اما هر کسی هم که بود میتونست بفهمه که این مرد تا چه حد نابوده.....
_ م....منو....ببخش....
اشک میریخت خیلی آروم و بی صدا درست مثل حس پر قو روی پوست ،اشک میریخت و صورت رنگ پریده ی عشقش رو نوازش میکرد
_ ل.....لیاقتت....رو.....نداشتم.....فرشته ی....م...من
روی زانوهایش میوفته و درحالی که دستای بی جونت رو توی دستاش گرفته بود شروع به هق هق زدن میکنه و زیر لب مدام تکرار میکنه ( ببخشید............ببخشید)
(متاسفم اگر بد شده چون خودم احساس میکنم واقعاً گند زدم 🙄 ولی خوب دیگه به بزرگی خودتون ببخشید ❤️)
#لینو
#مینهو
همین یک جمله.....همین یک جمله کافی بود که گوشی از دستش بیوفته و با چشمای لرزونش بی مفهوم به اطراف نگاه کنه...گریه نمیکرد فقط بدنش به لرزه افتاده بود و دیگه چشماش تحمل نگه داشتن این حجم از اشک رو نداشتن ..... آروم آروم قطره های اشک از چشماش شروع به باریدن کرد.....بدجوری خرد شده بود.....روی زانوهاش افتاد و فریاد میزد....بی قرار عشقش بود....با تمام وجودش فریاد میزد و اسمتو صدا میکرد.... یعنی این پایانش بود....قرار بود عشقش که بعد از ۵ سال میخواستن باهم دیگه ازدواج کنن رو از دستت میداد......تنها کاری که الان از دستش بر میومد این بود که زجه بزنه و فریاد بکشه.....چون قطعا دیگه هیچ وقت قرار نبود بخاطر مرگ عشقش که تقصیر خودش هم بود....لبخند بزنه.
.
.
.
آروم به سمتش رفت....دمای هوا سرد بود و تنهای تنها با جنازه ی عروسکش که الان دیگه صورت زیباش با پارچه ی سفیدی پوشیده شده بود مواجه میشه.
گریه هاش خشک شده بودن و چشماش قرمز شده بود...... با دستای لرزونش پارچه ی سفید رنگو از روی صورت دخترکش کنار میزنه.
_ ع....عشق.........عشقم
لحن آرومی داشت اما هر کسی هم که بود میتونست بفهمه که این مرد تا چه حد نابوده.....
_ م....منو....ببخش....
اشک میریخت خیلی آروم و بی صدا درست مثل حس پر قو روی پوست ،اشک میریخت و صورت رنگ پریده ی عشقش رو نوازش میکرد
_ ل.....لیاقتت....رو.....نداشتم.....فرشته ی....م...من
روی زانوهایش میوفته و درحالی که دستای بی جونت رو توی دستاش گرفته بود شروع به هق هق زدن میکنه و زیر لب مدام تکرار میکنه ( ببخشید............ببخشید)
(متاسفم اگر بد شده چون خودم احساس میکنم واقعاً گند زدم 🙄 ولی خوب دیگه به بزرگی خودتون ببخشید ❤️)
۲۳.۹k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.