داستانی فوق العاده و تاثیر گذار از عنایت حضرت عباس علیه ا

داستانی فوق العاده و تاثیر گذار از عنایت حضرت عباس علیه السلام (این داستان به قلم شخص شفا گرفته شده نوشته شده) دوستانی که مطالعه کردند حتما دست به دعا بلند کنند برای فرج امام زمان عج...

لحظه‌های نهایت عشق و صفا

سرکار خانم سارا امیری، می‌نویسد:
شوهرم، با قاطعیت گفته بود: «نه! می‌برمش خانه، حالا که هیچ امیدی به زنده موندنش نیست، پس بهتره توی خونه بمیره، دلم می‌خواهد، لحظه‌های آخر عمرش رو، توی همون اتاقی بگذرونه که حسرت داشت، اتاق بچه‌مون باشه»!
کادر بیمارستان هم وقتی دیده بودند شوهرم به هیچ وجه نمی‌پذیرد که من در بیمارستان بمانم، علی رغم میل باطنی‌شان، مرخصم کرده بودند، و من را با حال اغماء (بی‌هوشی)، به خانه‌مان آورده بودند!
خودم، هیچ چیزی از آن روزهایی که قرار بوده بمیرم، - و حتی خوش‌بین‌ترین آدم‌ها هم یک سر سوزن، به زنده بودنم، امید نداشته‌اند، - در خاطرم نیست. اما شوهرم، مادرم و تمامی آنهایی که به انتظار مرگم نشسته بودند، می‌گویند که مردنم، حتمی بوده است!
خانواده‌ی ما، در زمره‌ی یکی از خانواده‌های مذهبی شهر «قم» هستند، اما نمی‌دانم چرا هیچ کدام به اندیشه‌شان خطور نکرده بود که دست به دامان اهل بیت علیهم‌السلام بشوند، و بروند به سراغ آن خاندان با کرامت.
تا این که آن اتفاق، به قوع می‌پیوندد.
پدر بزرگ مرحومم، در بیت آیةالله... مشغول به خدمت بوده است.

یکی از روزها، حضرت آیةالله می‌بیند که پدربزرگم غمگین است علت را می‌پرسد. و پدربزرگم، تمامی حرفهای دلش را می‌گوید:
- «نوه‌ام، اولین فرزند دخترم، می‌خواست بچه‌دار بشود، همه‌ی خانواده خوشحال بودند که دخترم نوه دار می‌شود، روز موعود که فرا می‌رسد، قابله به خانه‌شان می‌آید، و نوه‌ام، فرزندش را به دنیا می‌آورد، اما... بچه می‌میرد و مادر بچه - نوه‌ام - نیز رو به قبله است. دکترها، جوابش کرده‌اند، شوهرش هم که دل نداشته مردن زنش را در بیمارستان ببیند، او را به خانه آورده و حالا ما، به انتظار مردن او، نشسته‌ایم»!
پدربزرگم، حرف‌هایش را در حضور آیت الله با گریه، تمام می‌کند.
آیت‌الله که پدربزرگم را به خوبی می‌شناخته، آن روز، درس را تعطیل می‌کند و خطاب به طلبه‌های حاضر در کلاس می‌گوید: «امروز، درس تعطیل است، همگی متوسل بشوید به ائمه علیهم‌السلام، بلکه شفای نوه‌ی این پیرمرد را بگیریم»!
طلبه‌ها، سخنان آیت‌الله را با گوش جان می‌شنوند و توسل می‌جویند.
خبر این کار را، پدربزرگم، به خانه می‌آورد، نور امیدی، در دل خانواده می‌درخشد، همه‌ی اهل خانه نیز متوسل می‌شوند.
پدرم، مصمم می‌شود که یک گوسفند نذر کند، و به حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام متوسل شود. همه، چشم امید، به خاندان با کرامت اهل بیت علیهم‌السلام داشته‌اند.
حال من، آن‌قدر وخیم می‌شود که عده‌ای، بر مردنم، صحه می‌گذارند، و مرا، مرده تلقی می‌کنند!

خانه‌مان، مملو از شیون می‌شود، مادرم، در فراق من، - که فرزند اولش بوده‌ام و هفده سال بیش‌تر سن نداشته‌ام، - بی‌تابی می‌کند. گرد عزا، از آسمان خانه‌مان می‌بارد.
اما...
اگر سائلی، با هزار امید و آرزو، به سراغ صاحب خانه‌ای برود که شهره‌ی وفاداری و شجاعت است، مگر دست خالی برمی‌گردد؟!
نه! آن صاحب‌خانه، خیلی با وفاست.
مگر آن زن نامسلمان - که شما حکایتش را در مجله‌ی خودتان نوشتید، (قدر اشک‌هایتان را بدانید،) به همان مظهر وفاداری و دلاوری، متوسل نشد؟ مگر مرادش را نگرفت؟ مگر من که یک مسلمان و ریزه خوار درگاه ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام هستم، به اندازه‌ی آن زن نامسلمان، نزد ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام، آبرو نداشتم؟ مگر می‌توان به این خاندان - که بر دشمن نیز رأفت و مهربانی نشان می‌دهند - امید نبست؟
نه! اگر کسی دست به دامان این خاندان نشود، از کم سعادتی اوست.
ماییم و این خاندان بزرگوار، ماییم و علی علیه‌السلام که مظلوم بود و دردهایش را درون چاه زمزمه می‌کرد، ماییم و فاطمه علیهاالسلام، ماییم و امام حسن علیه‌السلام، ماییم و سالار شهیدان امام حسین علیه‌السلام که حماسه‌ی کربلایش، سند آزادگی‌مان شده است، ماییم و... ماییم و آن علمدار بی‌دست، که مشک آب را، حتی به دندان گرفت که کودکانی را سیراب کند.
باور کنید، دلم نمی‌آید، حکایت زندگی‌ام را که با آن علمدار بی‌دست گره خورده است، برای‌تان بگویم!
می‌دانید؟!

هرگاه، به یاد آن لحظه‌های عارفانه می‌افتم، - مثل حالا - تمام تنم می‌لرزد، و شور و شعفی به دلم می‌نشیند، روحم صیقل می‌خورد، از قید و بند زمانه، رها می‌شوم، دلم می‌خواهد آن لحظه‌ها را همواره مزه مزه کنم.
آخر، آن لحظه‌ها که از جنس دنیا نبودند، آن لحظه‌ها، آسمانی بودند، و مرا شفا دادند، آن لحظه‌ها، نهایت عشق بود و نهایت صفا!
مادرم، بالای بسترم نشسته بوده و گریه می‌کرده، پدرم، زار و نزار، نگاهی امیدوارانه به آسمان داشته، طلبه‌
دیدگاه ها (۹)

بسم رب الشهدا و الصدیقین:ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ‏( ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ، ﻣﻦ...

+18ازخدا که پنهون نیست ازشما چه پنهونﺩﺭﻭﻍ ﭼﺮﺍ؟ ﺟﻮﺍنان قدیم ﯾ...

بسم الله الرحمن الرحیم خطبه 134:مشاوره نظام...

بعــــــــــــــــضی وقتهــــــــــــــــاکســــــــــــــــ...

السلام علیک یابن یاسین ع

❤️ *زوج آسمانی*🌹 *عاشقانه ای ناب* *همسر علامه طباطبایی*✍ *فر...

حضرت ابراهیم علیه السلام در ایران متولد شده و زیست می کرده ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط