قدرت عشق Part. 43
وقتی رانگ و هانا رفتن خونه شب بود پس وسایلایی که خریده بودن رو گذاشتن یه گوشه و خودشون هم رفتن و یه شام ساده خوردن
و رفتن توی اتاق خواب
هانا، رانگ ـ راستی امروز یه چیزی برات خریدم (باهم گفتم)
هانا ـ خوب اول تو بیا
رانگ ـ نه اول تو
هانا ـ باشه
من این ست لباس زوجی رو خریدم برای منو خودت نگاه کن چقدر خوشگله
رانگ ـ وای واقعا خیلی خوشگله
ولی باید برای هدیه ی من چشمات رو ببندی
هانا ـ باشه
رانگ ـ تا سه بشمار بعد باز کن
هانا ـ یک دو سه
و وقتی چشماش رو باز کرد با گردنبندی مع توی گردنش لود مواجه شد
هانا ـ وای رانگ این خیلی خوشگله برای منه
رانگ ـ نه پس برای عمم هست
هانا ـ عه شوخی نکن دیگه
رانگ ـ خوب من اینو توی گردنت انداختم بعد مال یکی دیگه باشه الا هم بیا بخوابیم که فردل روز خیلی مهمی هست
هانا ـ باشه
و رفتن توی اتاق خواب
هانا، رانگ ـ راستی امروز یه چیزی برات خریدم (باهم گفتم)
هانا ـ خوب اول تو بیا
رانگ ـ نه اول تو
هانا ـ باشه
من این ست لباس زوجی رو خریدم برای منو خودت نگاه کن چقدر خوشگله
رانگ ـ وای واقعا خیلی خوشگله
ولی باید برای هدیه ی من چشمات رو ببندی
هانا ـ باشه
رانگ ـ تا سه بشمار بعد باز کن
هانا ـ یک دو سه
و وقتی چشماش رو باز کرد با گردنبندی مع توی گردنش لود مواجه شد
هانا ـ وای رانگ این خیلی خوشگله برای منه
رانگ ـ نه پس برای عمم هست
هانا ـ عه شوخی نکن دیگه
رانگ ـ خوب من اینو توی گردنت انداختم بعد مال یکی دیگه باشه الا هم بیا بخوابیم که فردل روز خیلی مهمی هست
هانا ـ باشه
۲۱.۱k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.