p18
ویو ات
بالاخره
ماه پنجم شد
تو این پنج ماه خیلی اتفاقا افتاد هیتر نداشتم طرفدارامون بیشتر شدن با اعضا صمیمی تر شدم ولی خوب هر روز بدنم ضعیف و ضعیف تر میشد تو این چندر روز اخیر فقط با کمک کسی میتونم راه برم قرار امروز برای عمل برم
یا امروز میمیرم و یا برای همیشه زنده میمونم
شوگا: جیمین. ات. ما تو ون منتظریم عجله کنین باید چند دقیقه زود تر ات تو اتاق عمل باشه
ات و جیمین: باشه (یه ناراحتی تو صداشون بود)
ویو جیمین
یه ناراحتی تو صداش بود
دوست داشت گریه کنه اما نمیتونست
اون صدای بغض گرفتش سال هاست که خاک گرفته
ات: جیمین یه خواهشی داشتم
جیمین: بگو عزیزم
ات: میشه برم خونه خودمو یه بار دیگه ببینم
جیمین: اما... خوب باشه برین (ذهن جیمین: میخواستم بگم دیر میشه اما دلم نیومد)
یونگیییییی (بلند)
یونگی: چیشده پس چرا نمیاین
جیمین: میشه ات رو ببری تو ماشین و به کوک بگی بیاد اخه کارش دارم
یونگی: باشه ولی عجله کن
کوک: چیه چیشده پس چرا نمیای جیمین
جیمین: ات میخواد خونه قبلیشو ببینه
کوک: اما...
جیمین: میدونم دیره ولی خوب...
کوک: باشه
رسیدن جلو در خونه ات
ات: شما وایستین خودم میرم سریع بر میگردم
جیمین: کمک میخوای؟(نگران)
ات: نه
هنوز منو دست کم میگیری (لبخند غمگین)
ویو ات
رفتم تو خونه خواستم لامپو روشن کنم که یه پارچه اومد جلو صورتم نمیتونستم نفس بکشم و...
سیاهی
بالاخره
ماه پنجم شد
تو این پنج ماه خیلی اتفاقا افتاد هیتر نداشتم طرفدارامون بیشتر شدن با اعضا صمیمی تر شدم ولی خوب هر روز بدنم ضعیف و ضعیف تر میشد تو این چندر روز اخیر فقط با کمک کسی میتونم راه برم قرار امروز برای عمل برم
یا امروز میمیرم و یا برای همیشه زنده میمونم
شوگا: جیمین. ات. ما تو ون منتظریم عجله کنین باید چند دقیقه زود تر ات تو اتاق عمل باشه
ات و جیمین: باشه (یه ناراحتی تو صداشون بود)
ویو جیمین
یه ناراحتی تو صداش بود
دوست داشت گریه کنه اما نمیتونست
اون صدای بغض گرفتش سال هاست که خاک گرفته
ات: جیمین یه خواهشی داشتم
جیمین: بگو عزیزم
ات: میشه برم خونه خودمو یه بار دیگه ببینم
جیمین: اما... خوب باشه برین (ذهن جیمین: میخواستم بگم دیر میشه اما دلم نیومد)
یونگیییییی (بلند)
یونگی: چیشده پس چرا نمیاین
جیمین: میشه ات رو ببری تو ماشین و به کوک بگی بیاد اخه کارش دارم
یونگی: باشه ولی عجله کن
کوک: چیه چیشده پس چرا نمیای جیمین
جیمین: ات میخواد خونه قبلیشو ببینه
کوک: اما...
جیمین: میدونم دیره ولی خوب...
کوک: باشه
رسیدن جلو در خونه ات
ات: شما وایستین خودم میرم سریع بر میگردم
جیمین: کمک میخوای؟(نگران)
ات: نه
هنوز منو دست کم میگیری (لبخند غمگین)
ویو ات
رفتم تو خونه خواستم لامپو روشن کنم که یه پارچه اومد جلو صورتم نمیتونستم نفس بکشم و...
سیاهی
۸.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.