پارت اول
پارت اول
ا.ت ویو
امروز روز اول کار آموزی من هست یعنی بدبخت شدم ولی شانش اوردم استف تهیونگ هستم تهیونگ یه دوست دختر به نام آرا داره که تازه فهمیدم یکی از دوستای مدرسمه که من باهاش دشمنی دارم ولی تهیونگ خیلی مهربونه به هر حال امروز باید صبح زود میرفتم خونه ی تهیونگ ولی شانس بهم رو کرده بود که خونه ی تهیونگ طبقه ی پایین خونه ی ماست (نکته ا.ت و سایا و دایانا تویه خونه زندگی میکنن) رفتم میکاپ کردم و لباس پوشیدم و رفتم پایین در زدم که تهیونگ درو باز کرد و بهم گفت تا صبحونه می خوره برم تو ی اتاقش و لباس هایی رو که رو تختش رو بیارم وقتی وارد شدم دیدم آرا با بدن لخت توی اتاق خوابیده یهو بهم گفت
٪ هرزه برو بیرون
+ اولن لقب خودتو رو من نذار دومن اومدم لباس های تهیونگ رو ببرم
و رفتم بیرون و لباس ها رو بهش دادم
چند روزی به هم روال گذشت
یک سال بعد
یک ماهی میشه که کار آموزیم تموم شده و دایانا و جیمین باهم رل زدن
امروز جشن نامزدیه ارا و تهیونگه راستی منو تهیونگ خیلی صمیمی هستیم
توی فکر بودم که یهو پی دی نیم گفت برم اتاقش یهو دیدم همه هستن که پی دی نیم گفت: ما امروز با هیت مدیره تصمیم گرفتیم طبق سن دخترارو و شما رو بزاریم توی یک خونه ی سه طبقه و ا.ت تو هم از این به بعد بجای ارا استاد رقص تهیونگ هستی
_چرا پی دی نیم من از ا.ت بزرگترم و بیشتر رقص رو بلدم
گفت: ا.ت از پنج سالگی میرقصیده و ماهره اینطوری آرا هم وقتش ازاد تره ا.ت هم که بیکاره با کار میشه
که یهو همه زدن زیر خنده
گفت وسایلاتونا جمع کنید امروز میرید
و به من اشاره کرد و گفت ا.ت برو اتاق رقص پیش تهیونگ و حرکات رقصی رو که برای اهنگش طراحی کردی رو بهش یاد بده
+ چشم
لباسامو عوض کردم و رفتم چه زود یاد میگیره
بهش گفتم
+ خوب تمام شد آفرین
_اوکی
یهو دایانا و جیمین اومدن.
دایانا یه لبخند شیطانی زد و گفت:
بدن تهیونگ جذابه نیست
+وات
یهو دیدم لخته
در چشمامو گرفتم
_چرا در چشاتو گرفتی
+ تو چرا لختی
و دویدم به سمت بیرون
یهو استف اومد و گفت خانم و آقا وسایلتون رو جمع کنید قراره برید خونه ی جدید
_+باشه
همه وسایلشون رو جمع کردن به غیر از من
پسرا روی مبل نشسته بودن یهو یکی در زد و من گفتم
+بیا تو
_کمک نمیخوای
+ چرا اتفاقا در اون کمد رو باز کن و وسایلش رو بریز تو اون چمدون
ویو ته
من واقعا ا.ت رو دوست دارم اما نمیدونم حسم به ا.ت واقعیه یا ارا
) خوب ادامشو میدونید(
وقتی رفتم تو اتاقش بهم گفت که در اون کمدرو هرچی توشه رو بریزم تو اون چمدونه
که یهو چند تا بیکینی توش بود فهمیدم اونا مال ا.ت نیست گفتم اینها مال تو هست یهو سایا اومد چمدونشو بردارداره(نکته سه تاشون تو یه اتاق هستن) که گفت: تو کمد من چیکار داری ( یهو دیدم بکینیام قشنگ معلومه که رفتم جولوی در و درو بستم) مال ا.ت اونوره
که رو به ا.ت گفت: عسل چرا کمد منو گفتی کمد خودت یهو از دهنم پرید که گفتم
_عسل؟ مگه اسمش ا.ت نیست
+ نه اسم ایرانیم عسله
_اهان
10 مین بعد
رفتیم تو خونه منو تهیونگ تو یه خونه افتادیم رفتیم تو که......
دستم نابود شد لایک کنید و کامنت بذارید
ا.ت ویو
امروز روز اول کار آموزی من هست یعنی بدبخت شدم ولی شانش اوردم استف تهیونگ هستم تهیونگ یه دوست دختر به نام آرا داره که تازه فهمیدم یکی از دوستای مدرسمه که من باهاش دشمنی دارم ولی تهیونگ خیلی مهربونه به هر حال امروز باید صبح زود میرفتم خونه ی تهیونگ ولی شانس بهم رو کرده بود که خونه ی تهیونگ طبقه ی پایین خونه ی ماست (نکته ا.ت و سایا و دایانا تویه خونه زندگی میکنن) رفتم میکاپ کردم و لباس پوشیدم و رفتم پایین در زدم که تهیونگ درو باز کرد و بهم گفت تا صبحونه می خوره برم تو ی اتاقش و لباس هایی رو که رو تختش رو بیارم وقتی وارد شدم دیدم آرا با بدن لخت توی اتاق خوابیده یهو بهم گفت
٪ هرزه برو بیرون
+ اولن لقب خودتو رو من نذار دومن اومدم لباس های تهیونگ رو ببرم
و رفتم بیرون و لباس ها رو بهش دادم
چند روزی به هم روال گذشت
یک سال بعد
یک ماهی میشه که کار آموزیم تموم شده و دایانا و جیمین باهم رل زدن
امروز جشن نامزدیه ارا و تهیونگه راستی منو تهیونگ خیلی صمیمی هستیم
توی فکر بودم که یهو پی دی نیم گفت برم اتاقش یهو دیدم همه هستن که پی دی نیم گفت: ما امروز با هیت مدیره تصمیم گرفتیم طبق سن دخترارو و شما رو بزاریم توی یک خونه ی سه طبقه و ا.ت تو هم از این به بعد بجای ارا استاد رقص تهیونگ هستی
_چرا پی دی نیم من از ا.ت بزرگترم و بیشتر رقص رو بلدم
گفت: ا.ت از پنج سالگی میرقصیده و ماهره اینطوری آرا هم وقتش ازاد تره ا.ت هم که بیکاره با کار میشه
که یهو همه زدن زیر خنده
گفت وسایلاتونا جمع کنید امروز میرید
و به من اشاره کرد و گفت ا.ت برو اتاق رقص پیش تهیونگ و حرکات رقصی رو که برای اهنگش طراحی کردی رو بهش یاد بده
+ چشم
لباسامو عوض کردم و رفتم چه زود یاد میگیره
بهش گفتم
+ خوب تمام شد آفرین
_اوکی
یهو دایانا و جیمین اومدن.
دایانا یه لبخند شیطانی زد و گفت:
بدن تهیونگ جذابه نیست
+وات
یهو دیدم لخته
در چشمامو گرفتم
_چرا در چشاتو گرفتی
+ تو چرا لختی
و دویدم به سمت بیرون
یهو استف اومد و گفت خانم و آقا وسایلتون رو جمع کنید قراره برید خونه ی جدید
_+باشه
همه وسایلشون رو جمع کردن به غیر از من
پسرا روی مبل نشسته بودن یهو یکی در زد و من گفتم
+بیا تو
_کمک نمیخوای
+ چرا اتفاقا در اون کمد رو باز کن و وسایلش رو بریز تو اون چمدون
ویو ته
من واقعا ا.ت رو دوست دارم اما نمیدونم حسم به ا.ت واقعیه یا ارا
) خوب ادامشو میدونید(
وقتی رفتم تو اتاقش بهم گفت که در اون کمدرو هرچی توشه رو بریزم تو اون چمدونه
که یهو چند تا بیکینی توش بود فهمیدم اونا مال ا.ت نیست گفتم اینها مال تو هست یهو سایا اومد چمدونشو بردارداره(نکته سه تاشون تو یه اتاق هستن) که گفت: تو کمد من چیکار داری ( یهو دیدم بکینیام قشنگ معلومه که رفتم جولوی در و درو بستم) مال ا.ت اونوره
که رو به ا.ت گفت: عسل چرا کمد منو گفتی کمد خودت یهو از دهنم پرید که گفتم
_عسل؟ مگه اسمش ا.ت نیست
+ نه اسم ایرانیم عسله
_اهان
10 مین بعد
رفتیم تو خونه منو تهیونگ تو یه خونه افتادیم رفتیم تو که......
دستم نابود شد لایک کنید و کامنت بذارید
۵.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.