فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۵۵
از زبان ا/ت
شیره یونته رو دادم خورد ، ما هم صبحونه رو خوردیم میز رو هم جمع کردم..
جونگ کوک گفت : ا/ت امروز قراره برم شرکت یعنی قراره دیگه از امروز شرکت رو پس بگیریم میای باهم بریم ؟
یه لحظه همه چیز از جلو چشمام رد شد و گفتم : خب.. آره..میام ، یه لبخند مصنوعی تحویلش دادم و گفتم : پس من برم آماده بشم ، اول بلند شدم رفتم سمته آشپزخونه قرصام رو برداشتم یکی یکی خوردمشون بعدش رفتم تو اتاقم یه شلوار جین سیاه گشاد با یه بلوز سفید و یه شومیز کوتاه سیاه پوشیدم موهامو از بالا بستم کیفم رو برداشتم.. رفتم بیرون از اتاق جونگ کوک آماده شده بود اوخی دیگه انگار از اون مد روستایی در اومدیم دقیقا شده بود مثل روزه اولی که دیده بودمش..چه روزایی بود یادش بخیر
برگشت سمتم و گفت : مثل اینکه از اون فازه لباسا در اومدی..شدی همون ا/ت قبلی
خندیدم و گفتم : همچنین تو..شده بودی شبیه سرخ پوستا الان شدی جئون جونگ کوک رییس
یونته رو برداشتم اول رفتیم خونه مامانم اینا یونته رو دادم به مامانم تا مواظبش باشه...بابام هم همش میگفت با جونگ کوک نگرد و از اینجور حرفا
بالاخره رفتیم شرکت..در رو باز کرد وایستاد من برم تو بعدش خودش بیاد...
رفتم داخل همه جا رو گرد و خاک گرفته بود اوففف بدو بدو رفتم سمته میزم
گفتم : وای که دلم برای این میز تنگ شده بودااا
یه نگاهی به همه چیز کردم و گفتم : خیلی خاطره داریم اینجا نه ؟ لبخند غمگینی زدم و به جونگ کوک نگاه کردم که گفت : نمیشه از یاد بردشون..مثلاً اونجا رو میبینی
با انگشت به سمته اتاق خودش اشاره کرد و گفت : همیشه یه موش کوچولو بود که میومد اونجا و نمیزاشتن من کارامو بکنم
رفتم سمتش و گفتم : عه پس من موش حساب میشم..اصلا اون تسا چی همش تو اتاقت پلاس بود که..
یه چشم غوره ای نصیبش کردم برگشتم که بغلم کرد
آروم گفتم : جونگ کوک
گفت: بله پرنسس ، گفتم : تو گفتی فراموش کردی.. یعنی دوروغ گفتی ؟
تو چشمام نگاه کرد و گفت : میدونی..تو این یک سال میخواستم همه چیز رو توی این شهر و کشور فراموش کنم و برم نمیخواستم هیچی یادم بمونه سعی کردم اما نتونستم..من دیگه نیمی از قلبم رو به تو داده بودم هنوزم قلبم پیشت بود پس چطور یادم میرفت
گفتم : منم نتونستم.. برای همین حالم هر روز بدتر از قبل شد..
خندیدم و ادامه دادم : اما منم مثل تو نتونستم و فراموش نمیکنم..اما از اونجایی که قبلاً یه بار رفتی قول بده
میدونستم این قول ها فقط برای دلخوشی بچه هاست میدونستم اگه بخواد بره چیزی و کسی نمیتونه جلوشو بگیره اما منم هنوز بچه بودم شاید میتونستم دلخوش باشم بهش..
دستم رو به نشونه قول دادن جلو بردم.. قول داد بهم دوباره همو بغل کردیم که با صدای باز شدن در از هم جدا شدیم که با قیافه جین مواجه شدیم آروم گفتم : جین تو اینجا..
اعصبی خندید و گفت : به به دوباره کبوترای عاشقمون..دوباره برگشتیم سره خونه اولمون..نه ا/ت ؟
جونگ کوک گفت : من میدونم باهات چیکار کنم 😡
داشت میرفت سمتش که گرفتمش و گفتم : آروم باش توروخدا دردسر درست نکنید
جونگ کوک بهم نگاه کرد و بعدش نگاهش رو داد به جین
برگشتم سمته جین و گفتم : توروخدا بس کن و برو
دوباره خندید و گفت : کجا برم من تازه اومدم..ا/ت تو یادت رفته این عوضی باهات چیکار کرد ها؟ من بهت از روی عشق پیشنهاد ازدواج دادم ولی تو ردش کردی
جونگ کوک گفت : عوضی تو غلط کردی پیشنهاد ازدواج دادی به چه حقی همچین کاری کردی ( داد )
جین گفت : دوسش دارم میفهمی..عاشقشم.
جونگ کوک گفت : میکشمت حروم زاده
دوباره گرفتمش که محکم و بلند اسمم رو داد زد و گفت : ا/ت ولم کن
گفتم : نه نمیکنم ، جین دوباره شروع کرد و گفت : فکر کردی چرا خودمو به آب و آتیش زدم تا شما رو از هم جدا کنم
من که در تعجب بودم گفتم : چی؟ نکنه..
با چشمای اشکی و لبخند غمگینش بهم نگاه کرد و گفت : آره..من کردم..من اون مدارک لعنتی رو برداشتم تا این عوضی ازت متنفر بشه..چون میخواستمت
باورم نمیشه چطوری همچین کاری باهام کرد
بلند داد زدم و گفتم : دهنت رو ببند..ساکت شو من هرچی کشیدم هر دردی کشیدم باعث و بانیش تو بودی
شیره یونته رو دادم خورد ، ما هم صبحونه رو خوردیم میز رو هم جمع کردم..
جونگ کوک گفت : ا/ت امروز قراره برم شرکت یعنی قراره دیگه از امروز شرکت رو پس بگیریم میای باهم بریم ؟
یه لحظه همه چیز از جلو چشمام رد شد و گفتم : خب.. آره..میام ، یه لبخند مصنوعی تحویلش دادم و گفتم : پس من برم آماده بشم ، اول بلند شدم رفتم سمته آشپزخونه قرصام رو برداشتم یکی یکی خوردمشون بعدش رفتم تو اتاقم یه شلوار جین سیاه گشاد با یه بلوز سفید و یه شومیز کوتاه سیاه پوشیدم موهامو از بالا بستم کیفم رو برداشتم.. رفتم بیرون از اتاق جونگ کوک آماده شده بود اوخی دیگه انگار از اون مد روستایی در اومدیم دقیقا شده بود مثل روزه اولی که دیده بودمش..چه روزایی بود یادش بخیر
برگشت سمتم و گفت : مثل اینکه از اون فازه لباسا در اومدی..شدی همون ا/ت قبلی
خندیدم و گفتم : همچنین تو..شده بودی شبیه سرخ پوستا الان شدی جئون جونگ کوک رییس
یونته رو برداشتم اول رفتیم خونه مامانم اینا یونته رو دادم به مامانم تا مواظبش باشه...بابام هم همش میگفت با جونگ کوک نگرد و از اینجور حرفا
بالاخره رفتیم شرکت..در رو باز کرد وایستاد من برم تو بعدش خودش بیاد...
رفتم داخل همه جا رو گرد و خاک گرفته بود اوففف بدو بدو رفتم سمته میزم
گفتم : وای که دلم برای این میز تنگ شده بودااا
یه نگاهی به همه چیز کردم و گفتم : خیلی خاطره داریم اینجا نه ؟ لبخند غمگینی زدم و به جونگ کوک نگاه کردم که گفت : نمیشه از یاد بردشون..مثلاً اونجا رو میبینی
با انگشت به سمته اتاق خودش اشاره کرد و گفت : همیشه یه موش کوچولو بود که میومد اونجا و نمیزاشتن من کارامو بکنم
رفتم سمتش و گفتم : عه پس من موش حساب میشم..اصلا اون تسا چی همش تو اتاقت پلاس بود که..
یه چشم غوره ای نصیبش کردم برگشتم که بغلم کرد
آروم گفتم : جونگ کوک
گفت: بله پرنسس ، گفتم : تو گفتی فراموش کردی.. یعنی دوروغ گفتی ؟
تو چشمام نگاه کرد و گفت : میدونی..تو این یک سال میخواستم همه چیز رو توی این شهر و کشور فراموش کنم و برم نمیخواستم هیچی یادم بمونه سعی کردم اما نتونستم..من دیگه نیمی از قلبم رو به تو داده بودم هنوزم قلبم پیشت بود پس چطور یادم میرفت
گفتم : منم نتونستم.. برای همین حالم هر روز بدتر از قبل شد..
خندیدم و ادامه دادم : اما منم مثل تو نتونستم و فراموش نمیکنم..اما از اونجایی که قبلاً یه بار رفتی قول بده
میدونستم این قول ها فقط برای دلخوشی بچه هاست میدونستم اگه بخواد بره چیزی و کسی نمیتونه جلوشو بگیره اما منم هنوز بچه بودم شاید میتونستم دلخوش باشم بهش..
دستم رو به نشونه قول دادن جلو بردم.. قول داد بهم دوباره همو بغل کردیم که با صدای باز شدن در از هم جدا شدیم که با قیافه جین مواجه شدیم آروم گفتم : جین تو اینجا..
اعصبی خندید و گفت : به به دوباره کبوترای عاشقمون..دوباره برگشتیم سره خونه اولمون..نه ا/ت ؟
جونگ کوک گفت : من میدونم باهات چیکار کنم 😡
داشت میرفت سمتش که گرفتمش و گفتم : آروم باش توروخدا دردسر درست نکنید
جونگ کوک بهم نگاه کرد و بعدش نگاهش رو داد به جین
برگشتم سمته جین و گفتم : توروخدا بس کن و برو
دوباره خندید و گفت : کجا برم من تازه اومدم..ا/ت تو یادت رفته این عوضی باهات چیکار کرد ها؟ من بهت از روی عشق پیشنهاد ازدواج دادم ولی تو ردش کردی
جونگ کوک گفت : عوضی تو غلط کردی پیشنهاد ازدواج دادی به چه حقی همچین کاری کردی ( داد )
جین گفت : دوسش دارم میفهمی..عاشقشم.
جونگ کوک گفت : میکشمت حروم زاده
دوباره گرفتمش که محکم و بلند اسمم رو داد زد و گفت : ا/ت ولم کن
گفتم : نه نمیکنم ، جین دوباره شروع کرد و گفت : فکر کردی چرا خودمو به آب و آتیش زدم تا شما رو از هم جدا کنم
من که در تعجب بودم گفتم : چی؟ نکنه..
با چشمای اشکی و لبخند غمگینش بهم نگاه کرد و گفت : آره..من کردم..من اون مدارک لعنتی رو برداشتم تا این عوضی ازت متنفر بشه..چون میخواستمت
باورم نمیشه چطوری همچین کاری باهام کرد
بلند داد زدم و گفتم : دهنت رو ببند..ساکت شو من هرچی کشیدم هر دردی کشیدم باعث و بانیش تو بودی
۱۰۱.۰k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.