تک پارتی پارت ۱
و ...
ویو ا/ت
سلام من ا/ت هستم ۲۲ سالمه دوست پسرم تهیونگه خیلی دوستش دارم اون ۲۶ سالشه ما با هم زندگی میکنیم خب چون من کسی رو ندارم به جز یه دوست که خیلی صمیمی هستیم از خواهر همدیگرو بیشتر دوست داریم
مثل بقیه روز ها روی کاناپه نشسته بودم و منتظر تهیونگ بودم که صدای در رو شنیدم رفتم سمت در که تهیونگ با چهرهای آشفته اومد داخل
ا/ت: سلام چیزی شده ته
ته: ا/ت حوصله ندارم به پر و پام نپیچ آه
و رفت بالا این چیش بود منم رفتم زیر گاز رو خاموش کردم براش غذای مورد علاقهاش رو درست کردم ولی انگار نمیخوره هوففففف
رفتم سمت اتاقمون ته روی تخت خوابیده بود من عادت داشتم همیشه تو بقلش بخوابم پس رفتم روی تخت و رفتم توی بغلش ولی اون منو پس زد و پشت بهم خوابید این چش شده
خوابیدم
صبح بیدار شدم دیدم تهیونگ نیست رفتم پایین صبحونه خوردم زنگ زدم میا که بریم بیرون یکم حال و هوام عوض بشه اون قبول کرد با هم یه جا قرار گذاشتیم
رفتم اونجا که دیدمش به طرفش رفتم
ا/ت: سلام میا
میا: سلام برای چی گفتی بیام
ا/ت: خب حالم یوم گرفتهاس گفتم بیای بریم بیرون
میا: واییییییییییی ا/ت برای این منو کشوند اینجا من کار های مهم تری از تو دارم اهههه
ا/ت: این چرا اینطوری کردم با غم رفتم خونه حالم خوب نبود گرفتم گریه کردن اینقد گریه کردم که خوابم برد
بیدار شدم صدای تلویزیون میومد فکر کنم ته خونس از اتاق رفتم بیرون اره خودش بود
ا/ت: سلام ته
ته: اهوم
رفتم نشستم روی کاناپه داشتم با خودم فکر میکردم
ا/ت: میگم تهیونگ
ته: بله
ا/ت: حالم گرفتهاس
ته: میخوای برو بیرون من نمیتونم بیام کار
دارم
این هیچوقت اینطوری نمیکرد همیشه وقتی اینو میگفتم میومد بغلم میکرد و نازمو میکشید ولی حالا چیشده
ا/ت: باشه خودم میرم
رفتم برای حال خودمم شده رفتم برگشتم خونه انگار یکی خونمون بود دیدم میا با یک لباس خیلی باز روی پاهای تهیونگ نشسته و دارن همو میبوسن و تهیونگ هم داشت بدن میا رو لمس میکرد بدترین صحنهای بود که دیدم
انگار متوجه حضور من شدن برگشتن سمتم
ته: چییی ا/ت تو اینجا چیکار میکنی چرا اینقد زود برگشتی
ا/ت: چیهههه مزاحمتون شدم(گریه و داد)
ته: اهایییی درست حرف بزن بعد هم با موهام گرفت و از خونه پرتم کرد بیرون و گفت
ته: آره مزاحم شدی تو از اول هم یه دختر لوس و چندش بودی دیگه حالم ازت بهم میخوره گمشو
و میا رو دیدم که داشت با پوزخند من رو نگاه میکرد بعد هم ته در رو محکم بست
حالا چیکار کنم کجا رو دارم برم رفتم روی صندلی داخل پارک نشستم باورم نمیشه ته و میا باهام این کارو کرده باشن خیلی سرد بود لباس مناسبی هم نداشتم
سرم پایین بود و گریه میکردم که یه پیرزن جلوم وایساد و گفت
پیرزن: آهای دختر جون اینجا چیکار میکنی خو این سرما چرا نشستی
ا/ت: جایی رو ندارم(همراه با گریه)
پیرزن: چی باشه خیلی خب پس بیا بریم خونه من
ا/ت: چی نه من نمیتونم
پیرزن: اینطوری نگو منم کسی رو ندارم خوشحال میشم بیای
ا/ت: واقعا میتونم بیام
پیرزن: معلومه
و با هم رفتیم الآن ۲ ماهی از اون ماجرا میگذره و من هنوز هم با اجوما زندگی میکنم
اجوما صدام کرد وگفت که برم واسش خرید من هم رفتم
ویو تهیونگ:
ا/ت رو از خونه انداختم بیرون بلاخره راحت شدم از دستش
برگشتم سمت میا رفتم سمتش انداختمش روی مبل و روش خیمه زدم و شروع به بوسیدنش کردم
بعد هم همینطوری که هم رو میبوسند رفتیم سمت اتاق و انداختمش رو تخت و روش خیمه زده تمام لباساش رو درآوردم فقط شرت و سوتین تنش بود منم لباسام رو در آوردم فقط باکسره داشت دستش رو گرفتم و گذاشتم روی دیدم و فشارش دارم
ته: آه خب بگو ببینم میا میخوایش
دستم رو از روی دستش برداشت و فشارش میداد و گفت
میا: معلومه ددی
و بعله اون شب گذشت
الآن چند هفته گذشته میا رفتار هاش عجیب شده منتظر بودم بیاد خونه اومد
ته: میا وایسا باهات حرف دارم
میا: الآن حوصلهات رو ندارم
ته : مچ دستش رو گرفتم
بگو ببینم معنی این کارات چیه(فریاد)
میاد: چیه میخوای بدونی چرا اینطوری شدم هااااا
باشه بهت میگم من از اول هم تورو دوست نداشتم همش از سر کینه از تو و ا/ت بود من حتی با نقشه به ا/ت نزدیک شدم
ته: خفه شو خفه شووووووووو
بطور خیلی وحشتناکی انداختمش بیرون
وایی من با ا/ت چیکار کردم اون هیچکس رو نداره یعنی الآن کجاس اون شب خیلی سرد بود لباس مناسب هم نداشت حالا چیکار کنم
ویو ا/ت
سلام من ا/ت هستم ۲۲ سالمه دوست پسرم تهیونگه خیلی دوستش دارم اون ۲۶ سالشه ما با هم زندگی میکنیم خب چون من کسی رو ندارم به جز یه دوست که خیلی صمیمی هستیم از خواهر همدیگرو بیشتر دوست داریم
مثل بقیه روز ها روی کاناپه نشسته بودم و منتظر تهیونگ بودم که صدای در رو شنیدم رفتم سمت در که تهیونگ با چهرهای آشفته اومد داخل
ا/ت: سلام چیزی شده ته
ته: ا/ت حوصله ندارم به پر و پام نپیچ آه
و رفت بالا این چیش بود منم رفتم زیر گاز رو خاموش کردم براش غذای مورد علاقهاش رو درست کردم ولی انگار نمیخوره هوففففف
رفتم سمت اتاقمون ته روی تخت خوابیده بود من عادت داشتم همیشه تو بقلش بخوابم پس رفتم روی تخت و رفتم توی بغلش ولی اون منو پس زد و پشت بهم خوابید این چش شده
خوابیدم
صبح بیدار شدم دیدم تهیونگ نیست رفتم پایین صبحونه خوردم زنگ زدم میا که بریم بیرون یکم حال و هوام عوض بشه اون قبول کرد با هم یه جا قرار گذاشتیم
رفتم اونجا که دیدمش به طرفش رفتم
ا/ت: سلام میا
میا: سلام برای چی گفتی بیام
ا/ت: خب حالم یوم گرفتهاس گفتم بیای بریم بیرون
میا: واییییییییییی ا/ت برای این منو کشوند اینجا من کار های مهم تری از تو دارم اهههه
ا/ت: این چرا اینطوری کردم با غم رفتم خونه حالم خوب نبود گرفتم گریه کردن اینقد گریه کردم که خوابم برد
بیدار شدم صدای تلویزیون میومد فکر کنم ته خونس از اتاق رفتم بیرون اره خودش بود
ا/ت: سلام ته
ته: اهوم
رفتم نشستم روی کاناپه داشتم با خودم فکر میکردم
ا/ت: میگم تهیونگ
ته: بله
ا/ت: حالم گرفتهاس
ته: میخوای برو بیرون من نمیتونم بیام کار
دارم
این هیچوقت اینطوری نمیکرد همیشه وقتی اینو میگفتم میومد بغلم میکرد و نازمو میکشید ولی حالا چیشده
ا/ت: باشه خودم میرم
رفتم برای حال خودمم شده رفتم برگشتم خونه انگار یکی خونمون بود دیدم میا با یک لباس خیلی باز روی پاهای تهیونگ نشسته و دارن همو میبوسن و تهیونگ هم داشت بدن میا رو لمس میکرد بدترین صحنهای بود که دیدم
انگار متوجه حضور من شدن برگشتن سمتم
ته: چییی ا/ت تو اینجا چیکار میکنی چرا اینقد زود برگشتی
ا/ت: چیهههه مزاحمتون شدم(گریه و داد)
ته: اهایییی درست حرف بزن بعد هم با موهام گرفت و از خونه پرتم کرد بیرون و گفت
ته: آره مزاحم شدی تو از اول هم یه دختر لوس و چندش بودی دیگه حالم ازت بهم میخوره گمشو
و میا رو دیدم که داشت با پوزخند من رو نگاه میکرد بعد هم ته در رو محکم بست
حالا چیکار کنم کجا رو دارم برم رفتم روی صندلی داخل پارک نشستم باورم نمیشه ته و میا باهام این کارو کرده باشن خیلی سرد بود لباس مناسبی هم نداشتم
سرم پایین بود و گریه میکردم که یه پیرزن جلوم وایساد و گفت
پیرزن: آهای دختر جون اینجا چیکار میکنی خو این سرما چرا نشستی
ا/ت: جایی رو ندارم(همراه با گریه)
پیرزن: چی باشه خیلی خب پس بیا بریم خونه من
ا/ت: چی نه من نمیتونم
پیرزن: اینطوری نگو منم کسی رو ندارم خوشحال میشم بیای
ا/ت: واقعا میتونم بیام
پیرزن: معلومه
و با هم رفتیم الآن ۲ ماهی از اون ماجرا میگذره و من هنوز هم با اجوما زندگی میکنم
اجوما صدام کرد وگفت که برم واسش خرید من هم رفتم
ویو تهیونگ:
ا/ت رو از خونه انداختم بیرون بلاخره راحت شدم از دستش
برگشتم سمت میا رفتم سمتش انداختمش روی مبل و روش خیمه زدم و شروع به بوسیدنش کردم
بعد هم همینطوری که هم رو میبوسند رفتیم سمت اتاق و انداختمش رو تخت و روش خیمه زده تمام لباساش رو درآوردم فقط شرت و سوتین تنش بود منم لباسام رو در آوردم فقط باکسره داشت دستش رو گرفتم و گذاشتم روی دیدم و فشارش دارم
ته: آه خب بگو ببینم میا میخوایش
دستم رو از روی دستش برداشت و فشارش میداد و گفت
میا: معلومه ددی
و بعله اون شب گذشت
الآن چند هفته گذشته میا رفتار هاش عجیب شده منتظر بودم بیاد خونه اومد
ته: میا وایسا باهات حرف دارم
میا: الآن حوصلهات رو ندارم
ته : مچ دستش رو گرفتم
بگو ببینم معنی این کارات چیه(فریاد)
میاد: چیه میخوای بدونی چرا اینطوری شدم هااااا
باشه بهت میگم من از اول هم تورو دوست نداشتم همش از سر کینه از تو و ا/ت بود من حتی با نقشه به ا/ت نزدیک شدم
ته: خفه شو خفه شووووووووو
بطور خیلی وحشتناکی انداختمش بیرون
وایی من با ا/ت چیکار کردم اون هیچکس رو نداره یعنی الآن کجاس اون شب خیلی سرد بود لباس مناسب هم نداشت حالا چیکار کنم
۱۵.۱k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.