وانشات جونگ کوک عشق درگیرpt3
پارت۳
از کافه زدم بیرون
خیلی دور نشده بود
بدون اینکه بفهمه دنبالش کردم مکس هم با ماشینش یکم از ما دور تر بود
مثه اینکه ترسیده
ماسکمو زدم تا شناسایی نشم
تغریبا به یه کپچه پس کوچه هایی رسیدیم از پشت گرفتمشو سرشو تو کیسه کردم
ویو ا.ت
حس میکردم یکی دنبالمه واسه هین رفتم تو کوچه پس کوچه ها شاید گمم کنه
که یهو یکی از پشت یه کیسه مشکی سرم کرد و دستامو با یکی از دستاش گرفت
ا.ت: (جیغ)ولم کن
کوک:___
ا.ت: ولم کن(جیغ)
ا.ت: کمک کمک
ا.ت: کسی نیست
یاروعه منو با خودش کشوند توی یک ماشین
پرتم کرد توی ماشین که کلم محکم خورد به در اونوری
گریم داشت در میومد
ا.ت:ولم کن لطفا *گریه
کوک:مکس حرکت کن
مکس:چشم قربان
صداش چه اشنا بود اره خودش بود اون جونگ کوک بود همونی که تو کافه اومده بود
ا.ت: ولم کن مردیکه کثیف
با یه چیز فلزی زد تغریبا بالای چشم
حسابی دردم گرفت اما اونقد محکم نزد که بی هوش بشم اما از ترس صدام برید بی صدا گریه میکردم که کیسه از سرم کشید میتونستم قیافه کثیفشو ببینم که داشت سیگار میکشید
از پیشونیم خون میومد
تو حال خودم نبودم خیلی بی حال بودم
ا.ت: چرا منو دزدیدی؟(شلو بی حال)
روشو کرد طرفم
یه پوزخند زد
کوک : خودت چی فکر میکنی
ا.ت: هه من ازت نمیترسم
ا.ت: فهمیدی؟
کوک: خیلی حرف میزنی
با یه پارچه میخواست دهنمو ببند
ا.ت: نکن
ا.ت:ولم کن
محکم گرفتتم که دستشو گاز گرفته
کوک: اخخخ
ولی با این اخی که مشید چیزی کم نشد به کارش ادامه دادو دهنمو محکم بست که هیچ دستامم بست و حولم داد اون طرف ماشین
به قیافه نحسو گول زنش نگاه میکردم(نحس خودتی)
نباید میرفتم تو کوچه پس کوچه ها اینطوری بیشتر بهش فرصت دادم تا تو خلوت منو بگیر اه ا.ت تو دیگه عجب هری هستی
تو افکارم غرق بودم که ماشین وایستاد که باسر خوردم به صندلی جلویی
خدارو شکر ندید خودمو جموجور کردم که پیاده شد
صداهاشونو میشنیدم
کوک:مکس خودت میدونی که باهاش چیکار کنی
مکس:بله قربان
یعنی چی؟ میخواد منو بکشه؟
یهو در طرف من باز شد یه مرد تغریبا یکم از کوک هیکلی تر منو از ماشین پیادم کرد
جایی که بودیم یه قصر بزرگ بود ینی قرار منو تو قصر بکشه
از پشت هولم داد گفت به طرف زیر زمین بزم یه کرکره بغل پله های قصر بود به هونجا منو همراهی کرد کرکره رو کشید بالا
وارد زیرزمین شدیم
پر دستگاه شکنجه بود و خیلیم کثیف بود
قشنگ خبر داشتم چه اتفاقی داره برام میوفته
دست و پامو به زنجیر بست و رفت طرف یه شلاق
ا.ت: خواهش میکنم اینکارو نکن*گریه
ا.ت: لطفا من کاری نکردم*گریه
اما اصن محل نمیداد
شلاقو برداشت اومد طرفم
بی مقدمه شروع کرد به زدنم خیلی درد داشت زیر زمین پر شده بود از جیغام اما بعد از چندین ظربه بدنم بی حس شده بودو دردشو حس نمیکرد یا بهتر بگم بدنم عادت کرد
توی اتاق فقط صدای شلاق بود که در باز شد و متوقف شد
خوده اشغالش بود
اومد داخل
کوک: میبینم به همین زودی عادت کردی
ا.ت: برای کم کردن روی تو همه چیو تحمل میکنم اصن تو کی هستی فک کردی کی هستی هان؟
بهم نگاه میکرد
کوک: مکس!
مکس:بله قربان
کوک:هنوز سر عقل نیومده یه چیزه دیگه رو امتحان کن منظورمو که گرفتی
مکس:بله قربان
ا.ت: هه کاری کردی که حتی ادما جز بله قربان چیز دیگه ای یاد ندارن
بدون اینکه چیزی بگه از اینجا رفت
همونی که اسمش مکس بود دستامو باز کردم اصن جون نداشتم کشیدتم گذاشتتم روی یک صندلی
ا.ت:میخوای چیکار کنی؟
هیچ جوابی نمیداد
ا.ت:میخوای چیکار کنی لعنتی؟
دیگه نه جوابی میداد نه چیزی میگفتم که یهو یه شوک بهم وصل شد
خیلی درد داشتم داشتم خشک میشدم که نگه داشت دوباره اون شوکرو بهم وصل کرد خیلی درد داشتم ول کرد چشام داشت سیاهی میرفت از حال رفتم
پرش زمانی*
اروم چشامو باز کردم کمرم خیلی میسوخت تا متوجه جایی که بودم شدم
روی تخت یکنفره دراز کشیده بودم که اونطرف اتاق یه تخت دیگه بود اروم تکون خوردمو رو تخت نشستم کمرم خیلی درد میکرد داشتم اتاق انالیز میکردم که در اتاق باز شد یه خانم سن بالا وارد شد
خانم: بیدار شدی دخترم؟
از لحن گفتنش تعجب کردم نمیدونستم اینجا ادم مهربونیم هست
ا.ت: شما کی هستین؟مادر اون احمق؟
خانم:من لی شیانگ هستم سرپرست خدمتکارا رئیس گفتن که تو خدمتکار جدید
ا.ت:چی؟
بخاطره اینکه رومو کم کنه اینکارو کرد
خانم لی:الان حالت خوبه دخترم اخه وقتی اوردنت بیهوش بودی
دلم خون بود بغض کرده بودم
ا.ت: بخاطره اون اشغال بود منو تا جایی که تونست شکنجم داد
دیگه گریم گرفت
ا.ت: تیکه تیکم کرد الان منو اورده تا خدمتکارش بشم*گریم
اومد طرفم
خانم لی:دیگه گریه نکن گرچه اولین باره تو این 25 سال یه دختر رو دارن شکنجه میکنن
ا.ت: اون کیه خاله اون کیه؟
خانم لی:اول اشکاتو پاک کن
اروم دستام بردم سمت گونه هامو پاکش کردم که خانم لی بلند شدو رفت طرف یکی
از کافه زدم بیرون
خیلی دور نشده بود
بدون اینکه بفهمه دنبالش کردم مکس هم با ماشینش یکم از ما دور تر بود
مثه اینکه ترسیده
ماسکمو زدم تا شناسایی نشم
تغریبا به یه کپچه پس کوچه هایی رسیدیم از پشت گرفتمشو سرشو تو کیسه کردم
ویو ا.ت
حس میکردم یکی دنبالمه واسه هین رفتم تو کوچه پس کوچه ها شاید گمم کنه
که یهو یکی از پشت یه کیسه مشکی سرم کرد و دستامو با یکی از دستاش گرفت
ا.ت: (جیغ)ولم کن
کوک:___
ا.ت: ولم کن(جیغ)
ا.ت: کمک کمک
ا.ت: کسی نیست
یاروعه منو با خودش کشوند توی یک ماشین
پرتم کرد توی ماشین که کلم محکم خورد به در اونوری
گریم داشت در میومد
ا.ت:ولم کن لطفا *گریه
کوک:مکس حرکت کن
مکس:چشم قربان
صداش چه اشنا بود اره خودش بود اون جونگ کوک بود همونی که تو کافه اومده بود
ا.ت: ولم کن مردیکه کثیف
با یه چیز فلزی زد تغریبا بالای چشم
حسابی دردم گرفت اما اونقد محکم نزد که بی هوش بشم اما از ترس صدام برید بی صدا گریه میکردم که کیسه از سرم کشید میتونستم قیافه کثیفشو ببینم که داشت سیگار میکشید
از پیشونیم خون میومد
تو حال خودم نبودم خیلی بی حال بودم
ا.ت: چرا منو دزدیدی؟(شلو بی حال)
روشو کرد طرفم
یه پوزخند زد
کوک : خودت چی فکر میکنی
ا.ت: هه من ازت نمیترسم
ا.ت: فهمیدی؟
کوک: خیلی حرف میزنی
با یه پارچه میخواست دهنمو ببند
ا.ت: نکن
ا.ت:ولم کن
محکم گرفتتم که دستشو گاز گرفته
کوک: اخخخ
ولی با این اخی که مشید چیزی کم نشد به کارش ادامه دادو دهنمو محکم بست که هیچ دستامم بست و حولم داد اون طرف ماشین
به قیافه نحسو گول زنش نگاه میکردم(نحس خودتی)
نباید میرفتم تو کوچه پس کوچه ها اینطوری بیشتر بهش فرصت دادم تا تو خلوت منو بگیر اه ا.ت تو دیگه عجب هری هستی
تو افکارم غرق بودم که ماشین وایستاد که باسر خوردم به صندلی جلویی
خدارو شکر ندید خودمو جموجور کردم که پیاده شد
صداهاشونو میشنیدم
کوک:مکس خودت میدونی که باهاش چیکار کنی
مکس:بله قربان
یعنی چی؟ میخواد منو بکشه؟
یهو در طرف من باز شد یه مرد تغریبا یکم از کوک هیکلی تر منو از ماشین پیادم کرد
جایی که بودیم یه قصر بزرگ بود ینی قرار منو تو قصر بکشه
از پشت هولم داد گفت به طرف زیر زمین بزم یه کرکره بغل پله های قصر بود به هونجا منو همراهی کرد کرکره رو کشید بالا
وارد زیرزمین شدیم
پر دستگاه شکنجه بود و خیلیم کثیف بود
قشنگ خبر داشتم چه اتفاقی داره برام میوفته
دست و پامو به زنجیر بست و رفت طرف یه شلاق
ا.ت: خواهش میکنم اینکارو نکن*گریه
ا.ت: لطفا من کاری نکردم*گریه
اما اصن محل نمیداد
شلاقو برداشت اومد طرفم
بی مقدمه شروع کرد به زدنم خیلی درد داشت زیر زمین پر شده بود از جیغام اما بعد از چندین ظربه بدنم بی حس شده بودو دردشو حس نمیکرد یا بهتر بگم بدنم عادت کرد
توی اتاق فقط صدای شلاق بود که در باز شد و متوقف شد
خوده اشغالش بود
اومد داخل
کوک: میبینم به همین زودی عادت کردی
ا.ت: برای کم کردن روی تو همه چیو تحمل میکنم اصن تو کی هستی فک کردی کی هستی هان؟
بهم نگاه میکرد
کوک: مکس!
مکس:بله قربان
کوک:هنوز سر عقل نیومده یه چیزه دیگه رو امتحان کن منظورمو که گرفتی
مکس:بله قربان
ا.ت: هه کاری کردی که حتی ادما جز بله قربان چیز دیگه ای یاد ندارن
بدون اینکه چیزی بگه از اینجا رفت
همونی که اسمش مکس بود دستامو باز کردم اصن جون نداشتم کشیدتم گذاشتتم روی یک صندلی
ا.ت:میخوای چیکار کنی؟
هیچ جوابی نمیداد
ا.ت:میخوای چیکار کنی لعنتی؟
دیگه نه جوابی میداد نه چیزی میگفتم که یهو یه شوک بهم وصل شد
خیلی درد داشتم داشتم خشک میشدم که نگه داشت دوباره اون شوکرو بهم وصل کرد خیلی درد داشتم ول کرد چشام داشت سیاهی میرفت از حال رفتم
پرش زمانی*
اروم چشامو باز کردم کمرم خیلی میسوخت تا متوجه جایی که بودم شدم
روی تخت یکنفره دراز کشیده بودم که اونطرف اتاق یه تخت دیگه بود اروم تکون خوردمو رو تخت نشستم کمرم خیلی درد میکرد داشتم اتاق انالیز میکردم که در اتاق باز شد یه خانم سن بالا وارد شد
خانم: بیدار شدی دخترم؟
از لحن گفتنش تعجب کردم نمیدونستم اینجا ادم مهربونیم هست
ا.ت: شما کی هستین؟مادر اون احمق؟
خانم:من لی شیانگ هستم سرپرست خدمتکارا رئیس گفتن که تو خدمتکار جدید
ا.ت:چی؟
بخاطره اینکه رومو کم کنه اینکارو کرد
خانم لی:الان حالت خوبه دخترم اخه وقتی اوردنت بیهوش بودی
دلم خون بود بغض کرده بودم
ا.ت: بخاطره اون اشغال بود منو تا جایی که تونست شکنجم داد
دیگه گریم گرفت
ا.ت: تیکه تیکم کرد الان منو اورده تا خدمتکارش بشم*گریم
اومد طرفم
خانم لی:دیگه گریه نکن گرچه اولین باره تو این 25 سال یه دختر رو دارن شکنجه میکنن
ا.ت: اون کیه خاله اون کیه؟
خانم لی:اول اشکاتو پاک کن
اروم دستام بردم سمت گونه هامو پاکش کردم که خانم لی بلند شدو رفت طرف یکی
۹۳.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.