part 2
تصمیم گرفتم امروز که اخرین روز بود رو کنار رزی بگذرونم باهم کلی بازی کردیمو خوش گذروندیم.
فردا
ساعت ۳ قرار بود بیان استرس داشتم مدیر پرورشگاه اومدم پیشم :دخترم اماده شو دیگه باید بری با رزی خداحافظی کردمو رفتم تو اتاق مدیر .پسر خوشتیپ و جوونی بود برام سوال بود چرا همچین پسر جوونی باید بخواد بچه به فرزندی قبول کنه.
همراه اون پسر راه افتادم سمت ماشینی رفت مدل بالا بود سوار شدم و اونم کنارم نشست و شروع کرد به حرف زدن هوسوک:من جانگ هوسوک هستم و میتونی جیهوپ صدام کنی اما جلوی خدمتکارا و پدرم من رو پدر صدا میزنی ات:چ..چشم
هوپی:راحت باش
ات:باش
رسیدیم به یه عمارت.
فردا
ساعت ۳ قرار بود بیان استرس داشتم مدیر پرورشگاه اومدم پیشم :دخترم اماده شو دیگه باید بری با رزی خداحافظی کردمو رفتم تو اتاق مدیر .پسر خوشتیپ و جوونی بود برام سوال بود چرا همچین پسر جوونی باید بخواد بچه به فرزندی قبول کنه.
همراه اون پسر راه افتادم سمت ماشینی رفت مدل بالا بود سوار شدم و اونم کنارم نشست و شروع کرد به حرف زدن هوسوک:من جانگ هوسوک هستم و میتونی جیهوپ صدام کنی اما جلوی خدمتکارا و پدرم من رو پدر صدا میزنی ات:چ..چشم
هوپی:راحت باش
ات:باش
رسیدیم به یه عمارت.
۱۰.۴k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.