پارت ۳۴
ویو لیا:
بعد از اینکه لباسام رو پاره کرد کمربندشو دراودو و شروع کرد که منو بزنه من سعی کردم همه طاقت هام رو جمع کنم و گریه نکنم یا جیغ نزنم چند دقیقه ای منو کتک زد و بعد بیخیال شد و طناب دستم رو باز کرد و از اتاق رفت بیرون و در رو قفل کرد
منم همه جام کبود و زخمی شده بود و همه بدنم میسوخت به زور خودمو از روتخت بلند کردم و خواستم که لباسام رو بپوشم که دیدم همشون بدجور پاره شدن رفتم و چند دفعه محکم کوبیدم به در اما جوابی ندیدم اشک تو چشمام جمع شدن و دوباره شروع کردم به گریه کردن
ویو کوک:
رفتم تو اتاق و در رو بعد چند ساعت روش باز کردم دیدم با بدن زخمیش خیلی کیوت و آروم رو تخت خوابیده آخه من چیکار کردم باعث شدم بیبیم اینجوری عذاب بکشه و همیشه هم وقتی عصبانی میشدم دست به هرکاری میزدم و هر غلطی میکردم من اصلا نمیخاستم که این رفتار رو با لیا داشته باشم
وقتی اون پسره هرزه رو دیدم که اومده پیش لیا و داره روی خط قرمز من پا میزاره بدجور عصبی شده بودم و لیا که تخصیری نداشت رو هم اذیت کردم
رفتم و رو تخت روبه روی لیا دراز کشیدم و موهاش رو نوازش کردم
ویو لیا:
وقتی چشمام رو باز کردم جونکوک رو جلوی چشمام دیدم و دوباره ترسیدم
داشت موهام رو نوازش میکرد منم همینجوری خشکم زده بود و داشتم بهش نگاه میکردم
بلند شد و پتوی روم رو کنار زد و بلایی که سرم آورده بود رو دید بعد هم رفت پوماد آورد و هرجام که زخم شده بود رو واسم پوماد زد و بعد هم لبام رو آروم بوسید
+ببخش بیبی میدونم خیلی اذیتت کردم
_(سکوت)
+میدونم که الان دلت نمیخاد باهام حرف بزنی چون هر دختر دیگه ای هم بود الان کلی ناراحت بود و نمیخاست حتی منو نگاه کنه
_میشه بزاری برم (آروم و سرد)
+کجا بری بهتر از بقل من
_بزار برم
+خیلی خب برو دلم نمیخاد به زور نگهت دارم و همیشه هم همینطور بوده (بغض)
از رو تخت بلند شدم و یه لباس دیگه از تو چمدونم برداشتم و پوشیدم بعد هم به زور چمدونم رو با خودم بردم طبقه پایین و رفتم تو حیاط
کوک هم اومد تو حیاط و به بادیگاردش علامت داد تا منو برسونه خونه بعد هم من رفتم تو ماشینش نشستم و برگشتم خونمون
.....................
بعد از اینکه لباسام رو پاره کرد کمربندشو دراودو و شروع کرد که منو بزنه من سعی کردم همه طاقت هام رو جمع کنم و گریه نکنم یا جیغ نزنم چند دقیقه ای منو کتک زد و بعد بیخیال شد و طناب دستم رو باز کرد و از اتاق رفت بیرون و در رو قفل کرد
منم همه جام کبود و زخمی شده بود و همه بدنم میسوخت به زور خودمو از روتخت بلند کردم و خواستم که لباسام رو بپوشم که دیدم همشون بدجور پاره شدن رفتم و چند دفعه محکم کوبیدم به در اما جوابی ندیدم اشک تو چشمام جمع شدن و دوباره شروع کردم به گریه کردن
ویو کوک:
رفتم تو اتاق و در رو بعد چند ساعت روش باز کردم دیدم با بدن زخمیش خیلی کیوت و آروم رو تخت خوابیده آخه من چیکار کردم باعث شدم بیبیم اینجوری عذاب بکشه و همیشه هم وقتی عصبانی میشدم دست به هرکاری میزدم و هر غلطی میکردم من اصلا نمیخاستم که این رفتار رو با لیا داشته باشم
وقتی اون پسره هرزه رو دیدم که اومده پیش لیا و داره روی خط قرمز من پا میزاره بدجور عصبی شده بودم و لیا که تخصیری نداشت رو هم اذیت کردم
رفتم و رو تخت روبه روی لیا دراز کشیدم و موهاش رو نوازش کردم
ویو لیا:
وقتی چشمام رو باز کردم جونکوک رو جلوی چشمام دیدم و دوباره ترسیدم
داشت موهام رو نوازش میکرد منم همینجوری خشکم زده بود و داشتم بهش نگاه میکردم
بلند شد و پتوی روم رو کنار زد و بلایی که سرم آورده بود رو دید بعد هم رفت پوماد آورد و هرجام که زخم شده بود رو واسم پوماد زد و بعد هم لبام رو آروم بوسید
+ببخش بیبی میدونم خیلی اذیتت کردم
_(سکوت)
+میدونم که الان دلت نمیخاد باهام حرف بزنی چون هر دختر دیگه ای هم بود الان کلی ناراحت بود و نمیخاست حتی منو نگاه کنه
_میشه بزاری برم (آروم و سرد)
+کجا بری بهتر از بقل من
_بزار برم
+خیلی خب برو دلم نمیخاد به زور نگهت دارم و همیشه هم همینطور بوده (بغض)
از رو تخت بلند شدم و یه لباس دیگه از تو چمدونم برداشتم و پوشیدم بعد هم به زور چمدونم رو با خودم بردم طبقه پایین و رفتم تو حیاط
کوک هم اومد تو حیاط و به بادیگاردش علامت داد تا منو برسونه خونه بعد هم من رفتم تو ماشینش نشستم و برگشتم خونمون
.....................
۲۴.۹k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.