p12
از زبان ات
محکم گلومو فشار میداد تا اینکه...
تهیونگ : داری چیکار میکنی! *داد*
برادر تهیونگ : گشنم بود
گلومو ول کرد.
تهیونگ : گشنت بود چیکار این داری
برادر تهیونگ : ب من چه بوی خون میداد
تهیونگ : خب بده. این همه خون و برده هست کوفت کن!
برادر تهیونگ : خبر داری جونگوم امروز میاد این فسقلی و اون خرس رو اینجا ببینه در جا از زمین محوشون میکنه
تهیونگ : حس میکنم بدبختیامون زیاد شده. خودم حلش میکنم
برادر تهیونگ با تنفر بهم نگا میکرد و من پشت تهیونگ قایم شدم و واسش زبون درمیوردم ک تهیونگ از کارم خندش گرف. اولین باره میبینم میخنده. لبخندش خیلی شیرین و کیوت بود
جیوو : از خوردن عشقت تموم نکردی؟
ات : صبح بخیر
جیوو : صبح بخیر. من دیگه پیش این مرتیکه نمیخوابم کثافت گزاشت رو زمین بخوابم و نصف شب موقع خوابم روم اب ریخت و سر وصدا زیاد میکرد
کوک : دوس دارم و میتونم و خوب کاری میکنم و بازم تکرارش میکنم خرس گنده
جیوو : بانی کوچولو!
ات : من پیش تهیونگ خوابیدم خیلی هم خوب خوابیدم
تهیونگ با نگرانی بهم نگا کرد اصلا نمیخواستم ماجرا دیشب رو به جیوو بگم چون قطعا عصبی میشد
جیوو : خوش بحالت من تا صبح نخوابیدم. من امشب تو حیاط میخوابم
ات : گوه نخور پیش جیمین میخوابی
جیوو : پیش هیچکی!
ات : پیش جیمیننننننننن
جیوو : هیچکیییییی
ات : بغل من چی؟ •-•
جیوو : اره
اومدم نزدیکش و همدیگه رو بغل کردیم
یونگی : عوق حالم بهم خورد
جیوو : انگشتتو بزار تو گلوت بالا بیار
یونگی : نمیخوام
جیوو : پس زر نزن
*صدای زنگ در*
ات : من باز میکنممممم
رفتم سمت در دستمو رو دستگیره گزاشتم
تهیونگ : نهههه باز نکننن
ات : بازش کردم دیگ
همینکه با چهره ترسناک یه ومپایر برخورد کردم با سرعت جت دوییدم پیش پسرا
ات : این کیهههههه
تهیونگ : جونگوم برادر یونگی
جونگوم با نگاهی سرد ب من و جیوو نگا کرد و سلام سردی داد حتی نپرسید ک ما کی هستیم
ات : سیلام •-•
جیوو : سلام 🗿
پسرا :سلام
ات : سلام سلام صدتا سلام •-•
یونگی : من این فسقلی رو اخر میکشم با یه جمله ابهت یه ملت رو با خاک یکسان میکنه
ات در حال که پشت تهیونگ قایم شده : میگم این داداشت خیلی جذابه ها •-•
محکم گلومو فشار میداد تا اینکه...
تهیونگ : داری چیکار میکنی! *داد*
برادر تهیونگ : گشنم بود
گلومو ول کرد.
تهیونگ : گشنت بود چیکار این داری
برادر تهیونگ : ب من چه بوی خون میداد
تهیونگ : خب بده. این همه خون و برده هست کوفت کن!
برادر تهیونگ : خبر داری جونگوم امروز میاد این فسقلی و اون خرس رو اینجا ببینه در جا از زمین محوشون میکنه
تهیونگ : حس میکنم بدبختیامون زیاد شده. خودم حلش میکنم
برادر تهیونگ با تنفر بهم نگا میکرد و من پشت تهیونگ قایم شدم و واسش زبون درمیوردم ک تهیونگ از کارم خندش گرف. اولین باره میبینم میخنده. لبخندش خیلی شیرین و کیوت بود
جیوو : از خوردن عشقت تموم نکردی؟
ات : صبح بخیر
جیوو : صبح بخیر. من دیگه پیش این مرتیکه نمیخوابم کثافت گزاشت رو زمین بخوابم و نصف شب موقع خوابم روم اب ریخت و سر وصدا زیاد میکرد
کوک : دوس دارم و میتونم و خوب کاری میکنم و بازم تکرارش میکنم خرس گنده
جیوو : بانی کوچولو!
ات : من پیش تهیونگ خوابیدم خیلی هم خوب خوابیدم
تهیونگ با نگرانی بهم نگا کرد اصلا نمیخواستم ماجرا دیشب رو به جیوو بگم چون قطعا عصبی میشد
جیوو : خوش بحالت من تا صبح نخوابیدم. من امشب تو حیاط میخوابم
ات : گوه نخور پیش جیمین میخوابی
جیوو : پیش هیچکی!
ات : پیش جیمیننننننننن
جیوو : هیچکیییییی
ات : بغل من چی؟ •-•
جیوو : اره
اومدم نزدیکش و همدیگه رو بغل کردیم
یونگی : عوق حالم بهم خورد
جیوو : انگشتتو بزار تو گلوت بالا بیار
یونگی : نمیخوام
جیوو : پس زر نزن
*صدای زنگ در*
ات : من باز میکنممممم
رفتم سمت در دستمو رو دستگیره گزاشتم
تهیونگ : نهههه باز نکننن
ات : بازش کردم دیگ
همینکه با چهره ترسناک یه ومپایر برخورد کردم با سرعت جت دوییدم پیش پسرا
ات : این کیهههههه
تهیونگ : جونگوم برادر یونگی
جونگوم با نگاهی سرد ب من و جیوو نگا کرد و سلام سردی داد حتی نپرسید ک ما کی هستیم
ات : سیلام •-•
جیوو : سلام 🗿
پسرا :سلام
ات : سلام سلام صدتا سلام •-•
یونگی : من این فسقلی رو اخر میکشم با یه جمله ابهت یه ملت رو با خاک یکسان میکنه
ات در حال که پشت تهیونگ قایم شده : میگم این داداشت خیلی جذابه ها •-•
۹۵.۹k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.